اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

بچه‌ها را به خوب کسی سپردم


 
 Image result for ‫تصویر گل لاله‬‎
 
 
قرار بودهمراه پدرش به تهران برویم؛ تا او را دیدم، گفتم: «خوب وقتی مرخصی اومدی مهدی جان! چند روزی خونه بمون و مراقب خواهر و برادرات باش.» 
دست‌هایش را روی چشمانش گذاشت:
- «چشم.» 
گفتم: «قربان چشمت مادر.»

***

وقتی از تهران برگشتیم، جای او را خالی دیدم!؟ از بچه‌ها پرسیدم:
- «پس مهدی کجاست؟» 
گفتند: «رفت جبهه.»
- مگه قول نداده بود که منطقه نره؟
- دنبالش اومدند و مهدی رو بردند.

***

توی خانه نشسته بودم که تلفن زنگ زد. تا گوشی را برداشتم، مهدی از آن سوی خط سلام کرد:
- «مادر جان، بالاخره اومدید؟» 
با دلخوری پرسیدم: «همین جوری بچه‌ها رو نگه داشتی؟ مگه قول نداده بودی که...؟» 
حرفم را ناتمام گذاشت:«بچه‌ها رو به خوب کسی (خدا) سپردم، می‌دونستم اتفاقی براشون نمی‌افته. شما هم من رو به خدا بسپارید.» 

***

آن روز من هم مهدی را به خدا سپردم.می‌دانم که این روزها جایش خوب است؛ خیلی خوب‌تر از ما.

خاطره‌ای از شهید مهدی هنرور باوجدان

راوی: طیبه فاضل الحسینی، مادر شهید
 

مریم عرفانیان
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد