اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

یک شهید، یک خاطره


 
 
Image result for ‫تصویر گل در دشت‬‎
 
 

در آخرین روزهایی که در جبهه حضور داشت، با ما تماس گرفت. به او گفتم: 
- «عباس! کی خونه می‌آیی؟ برادرت مجروح شده و باید ازش پرستاری کنی.»
عباس گفت: «تا راه کربلا رو باز نکنیم، برنمی‌گردم. مادر جان! شما هم ناراحت نباشید برادرم یکی از کوچک‌ترین برکت‌های الهی رو هدیه گرفته. شما باید صبر داشته باشید که اگه یکی از این برکت‌های الهی نصیب من هم شد؛ خم به ابرویتان نیاورید...»
صدای بوق از آن سوی خط، حرفش را قطع کرد.

***

خدا چنان صبری به من عطا کرد که با شهادت عباس، خم به ابرو نیاوردم!

خاطره‌ای از شهید سیدعباس ابن رضا

راوی: بی‌بی زهرا موسویان، مادر شهید
 
مریم عرفانیان
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد