هر جا که میروم ز غمت دیده پر نم است
هر ماه من ز داغ تو ماه محرم است
عمری گریستم که موظف به گریهام
گر نُه فلک به گریه شود باز هم کم است
♦♦♦♦♦♦♦♦
ای اهل حرم منتظر یار نمانید
چشمان بـه ره مشک علمدار نمانید
با خون جگر دیده بـه رخساره بشویید
دلبسته بـه دیدار دگربار نمانید
♦♦♦♦♦♦♦♦
عالم همه محو گل رخسار حسین است
ذرات جهان درعجب از کار حسین است
دانی که چرا خانهی حق گشته سیه پوش
یعنی که خدای تو عزادار حسین است
♦♦♦♦♦♦♦♦
دل را اگر از حسین بگیرم چه کنم
بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم
فردا که کسی را به کسی کاری نیست
دامان حسین اگر نگیرم چه کنم
ارباب صدای قدمت میآید
هنگامه اوج ماتمت میآید
ما در تب داغ و غم تو میسوزیم
هفت روز دگر محرمت میآید
♦♦♦♦♦♦♦♦
در کلاس عاشقی عباس غوغا میکند
در دل هر عاشقی عباس مأوا میکند
هر کسی خواهد رود در مکتب عشق حسین
ثبت نامش را فقط عباس امضا میکند
♦♦♦♦♦♦♦♦
الا ای عاشقان دیگر، غم عالم نمایان شد
دگر غمها ز داغ او، برایم سهل و آسان شد
ز چشمم اشک میریزد، ز قلبم خون عاشورا
سبوی عین و شین و قاف، به روی دست مستان شد
♦♦♦♦♦♦♦♦
اشکم ز هجر روی تو خوناب شد حسین
مویم ز غصه رشتهی مهتاب شد حسین
هر جا کنار آب نشستم ز داغ تو
از بس که سوختم جگرم آب شد حسین
آقای غریبم چقدر غم داری
یک جهان روضه و یک ماه محرم داری
آه، آقای غریبم چقدر غم داری
تا ابد هم که بخوانند همه مرثیهات
باز هم روضه ناخوانده به عالم داری
این همه زائر دلسوخته خاکت را
از ازل داشتهای تا به ابد هم داری
روضهخوانهات زیادند، یکیشان قرآن
مطلع فجر خدا سوره مریم داری
درددل کن که نماند به دلت، چون پدرت
خواهرت هست کنارت، تو که مَحرم داری
بهترین نوحه ما هست «غریب مادر»
صاحب روضه بگو، بهتر از این دم داری؟
تا که نومید نگردد ز درت محتاجی
تو هم انگشت هم انگشتر خاتم داری
وقت تدفین تو ای شعر غریبی، پسرت
دید در وزن تنت چند هجا کم داری
محسن عرب خالقی
گیرم که رد کنی دل ما را خدا که هست
باشد محل نده قسم مرتضی که هست
وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست
چادر نماز حضرت خیرالنسا که هست
یک گوشه مینشینم و حرفی نمیزنم
بیرون مکن مرا تو از این خانه، جا که هست
از دردِگریه تکیه نده سر به نیزهات
زینب نمرده شانه دارالشفا که هست
قربانیان خواهر خود را قبول کن
گیرم که نیست اکبر، دو طفل ما که هست
گفتی که زن جهاد ندارد برو برو
لفظ «برو» چه داشت برادر؟ «بیا» که هست
خون را بیا به دست دو قربانیام بکش
تو خون مکش به دست عزیزم حنا که هست
گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم
از سر مرا تو باز مکن کربلا که هست
گفتی که بیتو سر نکنم خوب! نمیکنم
بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست
محمد سهرابی
از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟
یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟
بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام
بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟
اشهد ان لا...شهادت اشهد ان لا ...شهید
محشر الله الله است می دانی چرا؟
یک بغل باران الله الصمد آورده ام
نوبهار قل هوالله است می دانی چرا؟
راه عقل از آن طرف راه جنون از این طرف
راه اگر راه است این راه است می دانی چرا؟
از رگ گردن بیا بگذر که او نزدیک توست
فرصت دیدار کوتاه است می دانی چرا؟
از کجا معلوم شاید ناگهانت برگزید
انتخاب عشق ناگاه است می دانی چرا؟
از محرم دم به دم هر چند ماتم می چکد
باز اما بهترین ماه است می دانی چرا؟
صبح
عاشورا بود. اولین کسی که به طرف خیمههای امام حسین(ع) دوید تا ببیند
اوضاع از چه قرار است، «شمرابنذیالجوشن» بود.
وقتی از پشت خیمهها آمد، دید خیمهها را به هم نزدیک کرده و خندقی کندهاند و خار جمع کرده و آتش زدهاند، خیلی ناراحت شد که از پشت نمیشود حمله کرد.
کرد به فحاشی. یکی از اصحاب گفت: آقا! اجازه بدهید همینجا (با یک تیر) حرامش کنم. حضرت فرمود: نه.
گفت: من او را میشناسم که چه جنس کثیفی دارد. چقدر فاسق و فاجر است. حضرت فرمود: میدانم. ولی ما هرگز شروع به جنگ نمیکنیم ولو اینکه به نفع ما باشد. (1)
ــــــــــــــــــــــــ
1- حماسه حسینی، شهید مطهری(ره)، ج 1، ص 363
ای ساربان آهسته ران آرام جان گم کرده ام
آخر شده ماه حسین من میزبان گم کرده ام
در میکده بودم ولی بیرون شدم چون غافلین
ای وای ازین بی حاصلی عمر جوان گم کرده ام
پایان رسد شام سیه آید حبیب من ز ره
اما خدا حالم ببین من مهربان گم کرده ام
ای وای ازین غوغای دل از دلبرم هستم خجل
وقت سفر ماندم به گل من کاروان گم کرده ام
نعمت فراوان دادی ام منت به سر بنهادی ام
اما ببین نامردی ام صاحب زمان گم کرده ام
قال الامامالحسین(ع):
«من اراد الله تبارک و تعالی بالصنیعه الی اخیه کافاه بها فی وقت حاجته، و صرف
عنه من بلاء الدنیا ما هو اکثرمنه»
امام حسین(ع) فرمود:
هرکس به قصد رضایت و خشنودی خداوند تبارک و تعالی به برادر دینی خود احسان
و نیکی نماید و خیری برساند، خداوند پاداش آن را هنگام نیازمندیش عطا میفرماید، و
از گرفتاریهای دنیای او بیشتر از احسانش برطرف میسازد. (1)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1- بحارالانوار، ج 75، ص 122
آنجا که اشک پای غمت پا گرفت و بعد...
بغضی میان سینه من جا گرفت و بعد...
وقتی که ذوالجناح بدون تو بازگشت
این دخترت بهانه بابا گرفت و بعد ...
ابری سیاه بر سر راهم نشسته بود
ابری که روی صورت من را گرفت و بعد
انگار صدای مادری دلخسته می رسید
آری صدای گریه ی زهرا گرفت و بعد
همراه آن صدا تمامیِّ کودکان
ذکر محمدا و خدایا گرفت و بعد
هر کس که زنده بود از اهل خیام تو
مویه کنان شد و ره صحرا گرفت و بعد
دور از نگاه علمدار لشگرت
آتش به خیمه های تو بالا گرفت و بعد
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل
از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟
یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟
بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام
بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟
اشهد ان لا...شهادت اشهد ان لا ...شهید
محشر الله الله است می دانی چرا؟
یک بغل باران الله الصمد آورده ام
نوبهار قل هوالله است می دانی چرا؟
راه عقل ازآن طرف راه جنون از این طرف
راه اگر راه است این راه است می دانی چرا؟
از رگ گردن بیا بگذر که او نزدیک توست
فرصت دیدار کوتاه است می دانی چرا؟
از کجا معلوم شاید ناگهانت برگزید
انتخاب عشق ناگاه است می دانی چرا؟
از محرم دم به دم هر چند ماتم می چکد
باز اما بهترین ماه است می دانی چرا؟