اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

زندگی نامه شمس الدین محمد ( حافظ )

زندگینامه حافظ


زندگینامه حافظ

شمس الدین محمد ملقب به لسان الغیب غزلسرای بزرگ و نامی ایران در قرن 8 میزیست. تاریخ دقیق ولادت حافظ مشخص نیست شاید حدود سال 727 . گویند پدر حافظ بهاالدین بازرگانی اصفهانی بوده که در کازرون با زنی از آن محل ازدواج کرده و خیلی زود در ایام کودکی شمس الدین محمد از دنیا رفت. پس از آن حافظ با مادرش زندگی سختی را در پیش گرفت و برای کسب نان به کارهای سخت و توانفرسا پرداخت و به سختی به تحصیل علوم پرداخت و در مجالس درس علما و بزرگان زمان خود حضور یافت.و چون در ایام جوانی حافظ قرآن بود حافظ تلخص کرد.

دوران جوانی حافظ مصادف بود با افول سلسله محلی اتابکان فارس و این ایالات مهم به تصرف خاندان اینجو در آمده بود. حافظ که در همان دوره به شهرت والایی دست یافته بود مورد توجه و امرای اینجو قرار گرفت و پس از راه یافتن به دربار آنان به مقامی بزرگ نزد شاه شیخ جمال الدین ابواسحاق حاکم فارس دست یافت.

دوره حکومت شاه ابواسحاق اینجو توأم با عدالت و انصاف بود و این امیر دانشمند و ادب دوست در دوره حکمرانی خود که از سال 742 تا 754 ه.ق بطول انجامید در عمرانی و آبادانی فارس و آسایش و امنیت مردم این ایالت بویژه شیراز کوشید.

حافظ از لطف امیرابواسحاق بهره مند بود و در اشعار خود با ستودن وی در القابی همچون (جمال چهره اسلام) و (سپهر علم وحیاء) حق شناسی خود را نسبت به این امیر نیکوکار بیان داشت.

پس از این دوره صلح و صفا امیر مبارزه الدین مؤسس سلسله آل مظفر در سال 754 ه.ق بر امیر اسحاق چیره گشت و پس از آنکه او را در میدان شهر شیراز به قتل رساند حکومتی مبتنی بر ظلم و ستم و سخت گیری را در سراسر ایالت فارس حکمفرما ساخت.امیر مبارز الدین شاهی تند خوی و متعصب و ستمگر بود.حافظ در غزلی به این موضوع چنین اشاره می کند:

راستی خاتم فیروزه بو اسحاقی ----- خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود

دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ ----- که زسر پنجه شاهین قضا غافل بود


لازم به ذکر است حافظ در معدود مدایحی که گفته است نه تنها متانت خود را از دست نداده است بلکه همچون سعدی ممدوحان خود را پند داده و کیفر دهر و ناپایداری این دنیا و لزوم رعایت انصاف و عدالت را به آنان گوشزد کرده است.

اقدامات امیر مبارزالدین با مخالفت و نارضایتی حافظ مواجه گشت و حافظ با تاختن بر اینگونه اعمال آن را ریاکارانه و ناشی از خشک اندیشی و تعصب مذهبی قشری امیر مبارز الدین دانست.سلطنت امیر مبارز الدین مدت زیادی به طول نیانجامید و در سال 759 ه.ق دو تن از پسران او شاه محمود و شاه شجاع که از خشونت بسیار امیر به تنگ آمده بودند توطئه ای فراهم آورده و پدر را از حکومت خلع کردند. این دو امیر نیز به نوبه خود احترام فراوانی به حافظ می گذاشتند و از آنجا که بهره ای نیز از ادبیات و علوم داشتند شاعر بلند آوازه دیار خویش یعنی حافظ را مورد حمایت خاص خود قرار دادند.

اواخر زندگی حافظ شاعر بلند آوازه ایران همزمان بود با حمله امیر تیمور و این پادشاه بیرحم و خونریز پس از جنایات و خونریزی های فراوانی که در اصفهان انجام داد و از هفتاد هزار سر بریده مردم آن دیار چند مناره ساخت روبه سوی شیراز نهاد.

 

 

زندگینامه حافظ

 

مرگ حافظ احتمالاً در سال 971 ه.ق روی داده است و حافظ در گلگشت مصلی که منطقه ای زیبا و با صفا بود و حافظ علاقه زیادی به آن داشت به خاک سپرده شد و از آن پس آن محل به حافظیه مشهور گشت.نقل شده است که در هنگام تشییع جنازه حافظ خواجه شیراز گروهی از متعصبان که اشعار شاعر و اشارات او به می و مطرب و ساقی را گواهی بر شرک و کفروی می دانستند مانع دفن حکیم به آیین مسلمانان شدند.

در مشاجره ای که بین دوستداران حافظ و مخالفان او در گرفت سرانجام قرار بر آن شد تا تفألی به دیوان حافظ زده و داوری را به اشعار او واگذارند. پس از باز کردن دیوان اشعار این بیت شاهد آمد:

قدیم دریغ مدار از جنازه حافظ ----- که گرچه غرق گناه است می رود به بهشت


حافظ بیشتر عمر خود را در شیراز گذراند و بر خلاف سعدی به جز یک سفر کوتاه به یزد و یک مسافرت نیمه تمام به بندر هرمز همواره در شیراز بود.حافظ در دوران زندگی خود به شهرت عظیمی در سر تا سر ایران دست یافت و اشعار او به مناطقی دور دست همچون هند نیز راه یافت.نقل شده است که حافظ مورد احترام فراوان سلاطین آل جلایر و پادشاهان بهمنی دکن هندوستان قرار داشت و پادشاهان زیادی حافظ را به پایتخت های خود دعوت کردند. حافظ تنها دعوت محمود شاه بهمنی را پذیرفت و عازم آن سرزمین شد ولی چون به بندر هرمز رسید و سوار کشتی شد طوفانی در گرفت و خواجه که در خشکی، آشوب و طوفان حوادث گوناگونی را دیده بود نخواست خود را گرفتار آشوب دریا نیز بسازد از این رو از مسافرت شد.

شهرت اصلی حافظ و رمز پویایی جاودانه آوازه او به سبب غزلسرایی و سرایش غزل های بسیار زیباست.

 

 

ویژگی های شعر حافظ

برخی از مهم ترین ابعاد هنری در شعر حافظ عبارتند از:

1- رمز پردازی و حضور سمبولیسم غنی

رمز پردازی و حضور سمبولیسم شعر حافظ را خانه راز کرده است و بدان وجوه گوناگون بخشیده است. شعر حافظ بیش از هر چیز به آینه ای می ماند که صورت مخاطبانش را در خود می نمایاند، و این موضوع به دلیل حضور سرشار نمادها و سمبول هایی است که حافظ در اشعارش آفریده است و یا به سمبولهای موجود در سنت شعر فارسی روحی حافظانه دمیده است.چنان که در بیت زیر "شب تاریک" و "گرداب هایل" و . . . را می توان به وجوه گوناگون عرفانی، اجتماعی و شخصی تفسیر و تأویل کرد:

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها


2-رعایت دقیق و ظریف تناسبات هنری در فضای کلی ادبیات

این تناسبات که در لفظ قدما (البته در معنایی محدودتر) "مراعات النظیر" نامیده می شد، در شعر حافظ از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است.

به روابط حاکم بر اجزاء این ادبیات دقت کنید:

ز شوق نرگس مست بلند بالایی

چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم

شدم فسانه به سرگشتگی که ابروی دوست

کشیده در خم چوگان خویش، چون گویم

 

3-لحن مناسب و شور افکن شاعر در آغاز شعرها

ادبیات شروع هر غزل قابل تأمل و درنگ است. به اقتضای موضوع و مضمون، حافظ شاعر بزرگ لحنی خاص را برای شروع غزلهای خود در نظر می گیرد، این لحنها گاه حماسی و شورآفرین است و گاه رندانه و طنزآمیز و زمانی نیز حسرتبار و اندوهگین.

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم

***

من و انکار شراب این چه حکابت باشد

غالباً این قدرم عقل و کفایت باشد

***

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش

باید برون کشید از این ورطه رخت خویش


4- طنز

زبان رندانه شعر حافظ به طنز تکیه کرده است. طنز ظرفیت بیانی شعر او را تا سر حد امکان گسترش داده و بدان شور و حیاتی عمیق بخشیده است. حافظ به مدد طنز، به بیان ناگفته ها در عین ظرافت و گزندگی پرداخته و نوش و نیش را در کنار هم گرد آورده است.

پادشاه و محتسب و زاهد ریاکار، و حتی خود شاعر در آماج طعن و طنز شعرهای او هستند:

فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد

که می حرام، ولی به ز مال او قافست

باده با محتسب شهر ننوشی زنهار

بخورد باده ات و سنگ به جام اندازد

 

5- ایهام و ابهام

شعر حافظ، شعر ایهام و ابهام است، ابهام شعر حافظ لذت بخش و رازناک است.

نقش موثر ایهام در شعر حافظ را می توان از چند نظر تفسیر کرد:

اول، آن که حافظ به اقتضای هنرمندی و شاعریش می کوشیده است تا شعر خود را به ناب ترین حالت ممکن صورت بخشد و از آنجا که ابهام جزء لاینفک شعر ناب محسوب می شود، حافظ از بیشترین سود و بهره را از آن برده است.

دوم آن که زمان پرفتنه حافظ، از ظاهر معترض زبانی خاص طلب می کرد؛ زبانی که قابل تفسیر به مواضع مختلف باشد و شاعر با رویکردی که به ایهام و سمبول و طنز داشت، توانست چنین زبان شگفت انگیزی را ابداع کند؛ زبانی که هم قابلیت بیان ناگفته ها را داشت و هم سراینده اش را از فتنه های زمان در امان می داشت.

سوم آن که در سنن عرفانی آشکار کردن اسرار ناپسند شمرده می شود و شاعر و عارف متفکر، مجبور به آموختن زبان رمز است و راز آموزی عارفانه زبانی خاص دارد. از آن جا که حافظ شاعری با تعلقات عمیق عرفانی است، بی ربط نیست که از ایهام به عالیترین شکلش بهره بگیرد:

دی می شد و گفتم صنما عهد به جای آر

گفتا غلطی خواجه، در این عهد وفا نیست

ایهام در کلمه "عهد" به معنای "زمانه" و "پیمان"

دل دادمش به مژده و خجلت همی برم

زبن نقد قلب خویش که کردم نثار دوست

ایهام در ترکیب "نقد قلب" به معنای "نقد دل" و "سکه قلابی"

عمرتان باد و مرادهای ساقیان بزم جم

گر چه جام ما نشد پر می به دوران شما

ایهام در کلمه "دوران" به معنای "عهد و دوره" و "دورگردانی ساغر"

تفکر حافظ عمیق و زنده پویا و ریشه دار و در خروشی حماسی است. شعر حافظ بیت الغزل معرفت است.

 

 

زندگینامه حافظ

 


جهان بینی حافظ

از مهمترین وجوه تفکر حافظ را می توان به موارد زیر اشاره کرد:

1- نظام هستی در اندیشه حافظ همچون دیگر متفکران عارف، نظام احسن است، در این نظام گل و خار

 در کنار هم معنای وجودی می یابند.

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما، گل بی خار کجاست؟

من اگر خارم اگر گل، چمن آرایی هست

که از آن دست که او می کشدم می رویم

 

2- عشق جان و حقیقت هستی است و در دریای پرموج و خونفشان عشق جز جان سپردن چاره ای نیست.

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

عقل می خواست کز آن شعله چراغ افروزد

دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

 

3- تسلیم و رضا و توکل ابعاد دیگری از اندیشه و جهان بینی حافظ را تشکیل می دهد.

آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم

اگر از خمر بهشت است و اگر باده مست

تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست

راهرو گر صد هنر داد توکل بایدش

 

4- فرزند زمان خود بودن، نوشیدن جان حیات در لحظه، درک و دریافت حالات و آنات حقیقی زندگی

به مأمنی رو و فرصت شمر طریقه عمر

که در کمینگه عمرند قاطعان طریق

فرصت شما و صحبت کز این دو راهه منزل

چون بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن

 

5- انتظار و طلب موعود،

انتظار رسیدن به فضایی آرمانی از مفاهیم عمیقی است که در سراسر دیوان حافظ به صورت آشکار و پنهان وجود دارد، حافظ گاه به زبان رمز و سمبول و گاه به استعاره و کنایه در طلب موعود آرمانی است. اصلاح و اعتراض، شعر حافظ را سرشار از خواسته ها و نیازهای متعالی بشر کرده است:

 

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

که از انفاس خوشش بوی کسی می آید

***

ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

***

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

***

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند

" به مناسبت 20 مهر روز بزرگداشت مقام حافظ "

گل لاله

     " یاری اندرکس نمی بینم یاران راچه شد                           دوستی کی آخر آمد دوستداران راچه شد "

      آب حیوان تیره گون شدخضرفرّخ پی کجاست                     خون چکیدازشاخ گل بادبهاران راچه شد

      کس نمی گویدکه یاری داشت حقّ دوستی                          حقّ شناسان راچه حال افتادیاران راچه شد

      لعلی ازکان مروّت برنیامدسالهاست                                 تابش خورشیدوسعی بادوباران راچه شد

      شهریاران بودوخاک مهربانان این دیار                            مهربانی کی سرآمدشهریاران راچه شد

      گوی توفیق وکرامت درمیان افکنده اند                            کس به میدان درنمی آیدسواران راچه شد

      صدهزاران گل شکفت وبانگ مرغی برنخاست                   عندلیبان راچه پیش آمدهزاران راچه شد

      زهره سازی خوش نمی سازد مگرعودش بسوخت               کس نداردذوق مستی می گساران راچه شد

     حافظ اسرارالهی کس نمی داند خموش                             ازکه می پرسی که دورروزگاران راچه شد "

                                        " حافظ "

آغاز شکل گیری فضای جدید در پژوهش‌ ادبی/ سیمین دانشور با تحول جامعه سبک نوشتن را تغییر داد

حسین پاینده با اشاره به موضوع نقد و دیگر عناصر فضای ادبی کشور گفت: ارتباطات و سخنانی که با اساتید جوان کشور به ویژه اساتید حاضر در شهرستان‌ها دارم، نشان می‌دهد که فضای جدیدی در پژوهش‌های ادبی در حال شکل گرفتن است.

خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: پیش از این گفتگوهای مشروح و مفصلی با حسین پاینده نویسنده، مترجم و منتقد ادبی در خبرگزاری مهر داشته‌ایم که هدف از انتشارشان، تلاش در جهت تشریح مسائل حوزه نقد ادبی به کمک این منتقد بوده است. منتقد از جمله لغاتی است که پاینده درباره معنای حقیقی آن نکات قابل ذکر زیادی دارد که البته در مجال این گفتگو نمی‌گنجید و پیش‌تر در گفتگوها و گزارش‌های مهر به آن‌ها پرداخته شده است. دو نمونه از این گفتگو ها را می‌توان در لینک‌های تلقی اشتباهی درباره نقد مجموعه داستان و رمان در کشورمان وجود دارد و ادبیات عامه‌پسند ایران به‌ اندازه انقلاب مشروطه قدمت دارد/ دانشگاه‌ها درباره این نوع ادبی دید منفی دارند مطالعه کرد.

آثار تالیفی حسین پاینده طی چند سال اخیر معطوف به حوزه نقد در زمینه‌های داستان کوتاه و رمان در کشورمان بوده است که از جمله شاخص‌ترین آنها می‌توان به دو کتاب «داستان کوتاه در ایران»‌ و «گشودن رمان» اشاره کرد که اولی، مجموعه‌ای 3 جلدی بوده و چند سال پیش توسط نشر نیلوفر به چاپ رسید و دومی در قالب یک کتاب تک‌جلدی، سال گذشته توسط انتشارات مروارید چاپ شد.

پاینده در سخنرانی‌ها و آثار مکتوبش بارها به تفاوت‌های بین داستان کوتاه و رمان اشاره کرده و آن‌ها را دو ژانر کاملا مستقل می‌داند. وی بر این موضع اصرار داشته و آن را در کلاس‌های دانشگاه و کارگاه‌های داستان‌نویسی‌اش نیز موکدا تکرار می‌کند. مجموعه 3 جلدی «داستان کوتاه در ایران» یکی از معدود آثاری است که درباره این ژانر و از زاویه‌ای مناسب و مشرف به گود داستان‌نویسی کشورمان نوشته شده است. پاینده اصرار دارد در نقد و همچنین تالیف کتاب‌ها، داستان را تعریف نکند و همچنین به بیان مطالبی درباره نویسنده اثر نپردازد بلکه مستقیما به سراغ اثر رفته و لایه‌های زیرینش را کند و کاو کند. این رویه در مجموعه مذکور انجام شده و محور برخی از سوالات ما از وی شده است.

فضای پژوهشی در زمینه ادبیات در کشورمان، به شدت نیازمند آثاری چون کتاب «داستان کوتاه در ایران» است اما محدود بودن تولیدات و پژوهش‌های محققان در این زمینه، میزان اهمیت این آثار را بالا می‌برد. با این حال و با وجود اهمیتی که این‌گونه از آثار دارند، کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد و طیف محدودی از محققان و دانشجویان به سراغ آن‌ها می‌روند و البته جمعی از علاقه‌مندان واقعی. به این ترتیب و بعد از گذشت چند سال از انتشار کتاب‌های «داستان کوتاه در ایران» به سراغ مولف این مجموعه رفته‌ایم تا علاوه بر پرسش درباره انگیزه‌اش از نگارش این اثر، زوایای فضای ادبیات فعلی کشورمان و نقد در این فضا را نیز بررسی کنیم.

داستان کوتاه در ایران، 3 جلد است که مجلدات آن به ترتیب عبارت‌اند از: داستان‌های رئالیستی و ناتورالیستی، داستان‌های مدرن، داستان‌های پسامدرن. به این‌روی، تدارک چند گفتگو به طور مستقل درباره این کتاب‌ها را دیده‌ایم و محور و موضوع اصلی هر گفتگو هم مکتب داستان‌هایی است که در هر جلد به آن‌ها پرداخته شده است. به این معنی که گفتگوی اول درباره جلد اول و «داستان‌های رئالیسی و ناتورالیستی»، گفتگوی دوم درباره جلد دوم و «داستان‌های مدرن» و گفتگوی سوم هم مشخصا درباره جلد سوم این مجموعه و داستان‌های «پسامدرن» ایرانی است.

پاینده معتقد است با وجود ایرادات و مشکلاتی که در درک ادبی و نقد آثار حوزه ادبیات در جامعه وجود دارد، راه حل این مشکلات بسته نیست و می‌توان اقداماتی در جهت بهبود شرایط انجام داد اما نباید صرفا به 3 جلد کتابی که درباره داستان کوتاه در ایران نوشته و دیگر آثاری که به طور قلیل در این حوزه منتشر می‌شوند، دل بست و به این اقدامات بسنده کرد.

گفتگوی مشروح مهر با این استاد نظریه و نقد ادبی دانشگاه علامه طباطبائی در ادامه این گزارش می‌آید:

* مهر: در برخی کتاب‌های دانشگاهی حوزه هنر از جمله کتب مربوط به تئاتر، یا کتاب‌هایی مانند «مکتب‌های ادبی» از رضا سیدحسینی، مطالبی درج شده که تا حدودی تفکیک مشخصه‌های مکاتب رئالیسم و ناتورالیسم را دشوار می‌کند. با اشاره‌ای کلی به تفاوت این دو مکتب، اگر بخواهیم در حوزه‌ داستان ایرانی، این دو را طبقه‌بندی کنیم، به چه تعاریف و چه نمونه‌هایی خواهیم رسید؟

تعریف داستان کوتاه رئالیستی یا ناتورالیستی در ادبیات ما با تعریف همین گونه‌های داستانی در سایر ادبیات جهان تفاوتی ندارد. تفاوت آثار رئالیستی ایرانی با نمونه‌های غیرایرانی را باید در مضامین و درونمایه‌های خاصی جست که در ادبیات داستانی ما بیشتر رواج داشته یا شکل بروز کردن‌شان خودویژه بوده است. بنا به تعریفی عام و همه‌شمول، داستان رئالیستی به داستانی اطلاق می‌شود که نویسنده‌اش می‌کوشد تا حد ممکن تصویری نزدیک به واقعیت از جهان ما به دست دهد.

اصل مناقشه‌ناپذیر و جاودانه‌ رئالیسم همانا «واقعیت‌مانندی» یا تلاش برای تقرّب به امر مشهود است. توصیف مکان‌ها، رفتار شخصیت‌ها، رویدادها و خلاصه همه‌ جزئیات جهان این نوع داستان‌ها به آنچه ما از تجربه‌ زیستی خود یا دیگران می‌دانیم شبیه است و لذا موقع خواندن آن‌ها احساس می‌کنیم در جهان آشنایی هستیم که خوب می‌شناسیمش. این داستان‌ها بیشتر به جنبه‌هایی از واقعیت می‌پردازند که به طور معمول از چشم ما پنهان می‌مانند یا حاشیه‌ای می‌شوند. برای مثال، فقر و فاصله‌ طبقاتی از جمله واقعیت‌هایی هستند که از راه تجربیات زندگی روزمره می‌شناسیم‌شان، اما این‌که فقر و فاصله‌ طبقاتی چه رنج‌ها و محرومیت‌ها و محنت‌هایی را بویژه برای اقشار فرودست به وجود می‌آورند شاید کمتر موضوع تفکر ما باشد. داستان رئالیستی جهانی را توصیف می‌کند که انسان‌هایش با همین مسائل و معضلات دست‌به‌گریبان‌اند.

داستان‌های ناتورالیستی نیز از این حیث با آثار رئالیستی وجه اشتراک دارند، اما نویسندگان ناتورالیست این معضلات را نتیجه‌ جبر جلوه می‌دهند، جبری که هم جنبه‌ زیست‌شناختی یا فیزیکی دارد و هم جنبه‌ اجتماعی و فرافردی. در نظر این دسته از نویسندگان، زندگی بر اثر مسائل و مشکلاتی برای ما تلخ شده است که یا از نیاکان و والدین‌مان به ارث برده‌ایم (مانند بیماری‌های ژنتیک و مادرزاد) و یا بر اثر زیستن در محیط اجتماعی اکتساب‌شان کرده‌ایم (مانند رفتارهای ضداجتماعی و قانون‌شکنانه). هر دو نحله در داستان کوتاه ایرانی بسیار قوی بوده‌اند و هستند. موضوعاتی مانند فقر و فاصله‌ طبقاتی در داستان‌های نویسنده‌ رئالیستی مانند علی‌اشرف درویشیان کاملاً برجسته‌اند. به طریق اولی، مضامین و درونمایه‌هایی مانند جبر اجتماعی یا دشواری بقا در داستان‌های نویسنده‌ی ناتورالیستی مانند صادق چوبک به وضوح به چشم می‌خورند. نمونه‌های متعددی از این دو نحله در داستان کوتاه ایران را در جلد اول کتابم به دست داده‌ام و هر کدام را به تفصیل بررسی کرده‌ام.

* در مقدمه‌ جلد اول کتاب‌تان اشاره کرده‌اید که این اثر با هدف به دست دادن شناختی از جریان‌ها، سبک‌ها، مضامین و تکنیک‌های داستان کوتاه در ایران در پرتو نظریه و نقد ادبی نوشته شده است. آیا می‌توان از این جمله این استنباط را داشت که کتاب پیش رو، فقط برای دانشجویان و محققان نوشته نشده و مخاطبان عمومی هم می‌توانند از مطالبش بهره ببرند؟ شما با چه نیّتی کتاب را نوشتید؟ استفاده و بهره‌برداری عام یا خاص؟

ادبیات اصولاً برای تدریس در دانشگاه نوشته نمی‌شود. در ادبیات کهن ما، شاعرانی مانند نظامی و مولوی هرگز تصور نمی‌کردند که روزی اشعارشان در مراکز دانشگاهی به عنوان متون درسی آموزش داده یا تحلیل شود. به همین ترتیب، صادق هدایت و جلال آل‌احمد و بزرگ علوی و احمد محمود نیز برای نقد شدن آثارشان نبود که داستان نوشتند. اما آثار آن شاعران و این نویسندگان در رشته‌های مختلفی در علوم انسانی تدریس می‌شود و به همین دلیل شیوه‌ نظام‌مند و علمی فهم این آثار را باید به دانشجویان آموزش داد. من در نوشتن این کتاب سعی کردم نظریه‌های ادبی یا نقدهای عملی بر داستان‌های مشخص را چنان بنویسم که هم دانشجویان و پژوهشگران رشته‌های علوم انسانی بتوانند از آن استفاده کنند و هم خواننده‌ علاقه‌مندی که دانشجو نیست اما می‌خواهد روشی برای خوانش نقادانه‌ این داستان‌ها و پی بردن به معانی متکثر آن‌ها بیاموزد.

* از فصل اول تا پایان فصل سوم، به مقوله داستان‌های رئالیستی اختصاص دارد. فصل چهارم «داستان کوتاه ناتورالیستی» است و دو فصل پایانی پنجم و ششم هم به ترتیب «نقد چند داستان ناتورالیستی نمونه» و «بررسی نمونه های بیشتری از داستان های رئالیستی و ناتورالیستی». لطفاً درباره این تأکید بر آوردن نمونه‌های بیشتر توضیح دهید. آیا ارائه قرائت نقادانه بیشتری را مد نظر داشته‌اید؟ آیا نمی‌شد کتاب را با پایان فصل پنجمش به پایان رساند؟

روش من در این کتاب این بوده است که ابتدا بحثی نظری درباره‌ داستان و شیوه‌ تحلیل و نقد آن ارائه دهم و سپس آن شیوه را در نقد عملی داستان‌های نمونه به کار ببرم. اما هدف من این نبوده است که صرفاً نقدهای خودم از داستان‌های نمونه را به دست بدهم، بلکه می‌خواسته‌ام که این کتاب به شکل‌گیری نسل جدیدی از منتقدان و پژوهشگران ادبی در کشور ما کمک بکند. به این منظور، در آخرین فصل کتابم چند داستان کوتاه رئالیستی و ناتورالیستی را گنجاندم و به ذکر نکاتی درباره‌ آن‌ها بسنده کردم تا خواننده بکوشد بر مبنای نظریه و روشی که در کتاب معرفی شده است خودش این داستان‌ها را نقد کند. در واقع، هدفم این بوده است که با ذکر چند نکته، ضمن ترسیم خط‌وخطوط کلی نقد هر داستان ذهن خواننده را برای تفکر نقادانه درباره‌ آن آماده کنم و او با اتکا به دانشی که به دست آورده آن نقد را کامل کند. به این منظور، ذیل عنوان «چند نکته و چند پرسش برای تأمل بیشتر» سؤال‌هایی هم مطرح کرده‌ام که خواننده را به سمت درک نقادانه‌ داستان راهنمایی می‌کنند. این کار حکم تمرینی در نقد ادبی را دارد و به منتقدان جوان‌تر کمک می‌کند تا توانایی خود در نوشتن مقالات نقد را تقویت کنند.

*همان طور که خودتان هم اشاره کرده‌اید، برای بررسی داستان های نمونه و شاخص در کتاب از آوردن اطلاعاتی چون زندگینامه و سایر آثار نویسندگان‌شان خودداری کرده‌اید. این رویه‌ای است که در کتاب جدیدتان «گشودن رمان» هم آن را رعایت کرده‌اید. البته رویه اصولی شماست که در واقع به نقد اثر پرداخته و از دادن اطلاعات زائد و تعریف و تمجید از نویسنده‌ی داستان خودداری می‌کنید. به نظر شما آوردن یا ارائه اطلاعات تاریخی یا اشاره به مشکلاتی که یک نویسنده در دوره‌ای از زندگی‌اش داشته، کار نقد را راحت تر نمی‌کند؟ به عنوان مثال، می توانیم بگوییم نویسنده به دلیل فوت یکی از نزدیکانش در آن شرایط، در آن اثر، حال و هوای غمگینی به فضای داستانش داده است.

البته همیشه می‌شود چنین مطالبی را گفت، اما این مطالب هیچ‌کدام جای نقد خود اثر را نمی‌گیرد. هدف از نقد ادبی راه یافتن به لایه‌های ناپیدای معنا در متن است. داستان در لایه‌ آشکارش شخصیت‌هایی را در تعامل با یکدیگر نشان می‌دهد و رویدادهایی را روایت می‌کند. اما در لایه‌ پنهان، هر داستان نگرشی درباره‌ جنبه‌ای از زندگی است. نقد داستان تلاشی است برای پرتوافشانی بر همین جنبه‌ها. وقتی به جای این کار به زندگی نویسنده می‌پردازیم، در واقع از هدف اصلی مطالعات ادبی دور می‌شویم و ادبیات را به انعکاس مسائل شخصی نویسنده فرو می‌کاهیم.

شما درگذشت یکی از نزدیکان نویسنده و نوشته شدن داستان در آن فضای فکری را مثال می‌زنید، من مثال دیگری می‌زنم. فرض کنید ثابت کنیم که فلان نویسنده وقتی بهمان داستان را نوشت که از همسرش طلاق گرفته بود و تحت تأثیر این رویداد تلخ داستانش هم حال‌وهوای تلخی دارد. مشروع‌ترین پرسشی که بلافاصله می‌توان مطرح کرد این است که: بسیار خُب، اصلاً همین فرض را می‌پذیریم و قبول می‌کنیم که این داستان را نویسنده در چنین شرایط روحی‌ای نوشت. خُب بعد چه؟ آیا غایت مطالعات ادبی همین است؟ یعنی منتقدان ادبی وجود دارند تا همین را ثابت کنند؟ اثبات چنین موضوعی چه کمکی به بشریت می‌کند؟ اصلاً از وجود نقد ادبی‌ای که نهایتاً همین قبیل موضوعات را می‌تواند ثابت کند چه حاصل؟ کارکرد مطالعات ادبی چیست؟ اثبات این‌که فلان نویسنده موقع نوشتن بهمان داستان افسرده بود؟ این کار چرا باید انجام شود؟ فایده‌اش چیست؟ اگر با این بهانه که «علوم انسانی همین است» از پاسخ دادن به این پرسش‌ها طفره برویم، بهترین دلیل را برای بی‌حاصل بودن تدریس علوم انسانی به دست کسانی داده‌ایم که اصولاً این رشته‌ها را برای هیچ مقصود و هدفی مفید نمی‌دانند.

کسانی که نگاه مثبتی به علوم انسانی ندارند می‌پرسند در زمانی که محققان علوم پزشکی درباره‌ سرطان تحقیق می‌کنند و داروشناسان داروهای ضد سرطان تولید می‌کنند، در زمانی که محققان علوم پایه با تحقق درباره‌ فناوری نانو امکان حل کردن بسیاری از مشکلات در زندگی بشر را فراهم کرده‌اند، در چنین وضعیتی بالاخره علت وجودی یا خدمت علوم انسانی به جامعه‌ بشری چیست؟ در این کتاب من از شرح زندگینامه‌ نویسندگان و به دست دادن فهرست آثار آنان خودداری کردم تا در عوض با نقد داستان‌های آنان نشان بدهم که جامعه‌ ما با چه مسائل و معضلات پیدا و ناپیدایی روبه‌رو بوده است و ادبیات چگونه با به دست دادن شناختی عمیق و تأمل‌انگیز از این مسائل و معضلات از مخاطبانش دعوت می‌کند تا آینده‌ای متفاوت را برای خود رقم بزنند. دستاوردهای علمی و فناورانه فقط زمانی حقیقتاً می‌توانند به پیشرفت جامعه‌ ما کمک کنند که ما ابتدا خودمان را درست بشناسیم. اگر من در این کتاب به پیروی از یک الگوی آشنا دوباره همان مطالب هزاربارگفته‌شده درباره‌ی محل تولد این نویسنده و فهرست آثار آن نویسنده را تکرار می‌کردم، کتابم هیچ تفاوتی با جُنگ‌ها یا گلچین‌های ادبی نمی‌داشت، در حالی که هدف من، همان‌طور که پیشتر هم اشاره کردم، ارائه‌ی روشی برای نقد ادبیات و از آن طریق به دست آوردن شناختی عمقی از جامعه‌ی خودمان بود.

* در زمان چاپ این کتاب، معتقد بودید که شناخت تاریخی را نباید مترادف نقد ادبی تلقی کرد. به نظرتان از آن زمان، یعنی تابستان 89 به این سو، این مطلب چقدر بین منتقدان رعایت شده و این اشتباه تا چه حد در جامعه‌ی ادبی اصلاح شده است؟

معضلات نقد ادبی در کشور ما به قدری ریشه‌دار و عمیق‌اند که نباید انتظار داشت ظرف دو سه سال به کلی برطرف یا ریشه‌کن شوند. من در کتابم استدلال کردم که بخش بزرگی از مطالبی که تحت عنوان نقد ادبی در کشور ما نشر می‌یابند، در واقع از هیچ نظریه‌ای در ادبیات پیروی نمی‌کنند و در بهترین حالت تاریخ ادبی را روشن می‌کنند نه معانی متکثر متون ادبی را. این مشکل به شکل‌های مختلف همچنان ادامه دارد، اما در این فاصله من شاهد نوشته شدن مقالات تئوریکی در حوزه‌ مطالعات ادبی بوده‌ام که دقیقاً همین مسئله را (اشتباه گرفتن مطالعات تاریخی با نقد ادبی) موضوع خود قرار داده‌اند. ایمیل‌های فراوانی که از استادان جوان‌تر ادبیات، بخصوص در دانشگاه‌های شهرستان‌ها، دریافت کرده‌ام نیز بر این برداشت من صحّه می‌گذارد که آرام‌آرام فضای جدیدی در پژوهش‌های ادبی در حال شکل گرفتن است. البته همان‌طور که گفتم مطلقاً نباید انتظار داشت که راه و روش متداول و معمولِ دست‌اندرکاران مطالعات ادبی در کشور ما با یک کتاب سه‌جلدی ناگهان یا به کل تغییر کند. هنوز به کتاب‌ها و مقالات بیشتری در این زمینه نیاز داریم تا هم وضعیت خودمان در نقد ادبی را بهتر بشناسیم و هم بتوانیم از این وضعیت بیرون بیاییم. کتاب من در بهترین حالت می‌تواند انگیزه‌ای برای کارهای بیشتر در این زمینه باشد که یقیناً باید با همت جمعی پژوهشگران ادبی به سرانجام برسد.

* دو اندیشه مهم و کلیدی در این کتاب وجود دارد، اول انتقاد به این دیدگاه که داستان کوتاه، داستانی است که کوتاه است. و دوم انتقاد به این نظرگاه  که رمان، شکل بسط‌داده‌ی داستان کوتاه است. به نظرتان مطالب و سخنرانی‌هایی که شما و دیگران در نهادینه کردن صورت درست این قضایا داشته‌اید، چقدر در تصحیح این دیدگاه ها موثر بوده است؟ آیا واقعاً تاثیری در این زمینه می‌بینید؟

تعریف نادرستی که معمولاً از داستان کوتاه به دست داده می‌شود و بر مبنای آن فقط کمیّت (تعداد کلمات داستان) معیار تشخیص این ژانر قرار می‌گیرد، از جمله معضلات تئوریکی است که باید حل شود. به طریق اولی، این تصور نادرست که رمان داستانی طولانی است و لذا می‌تواند همان‌طور تحلیل شود که داستان کوتاه را تحلیل می‌کنیم، یکی دیگر از اشتباهات متداول در کشور ما است. شالوده‌ هر دو اشتباه، نگاه کمّی به ژانرهای ادبیات داستانی است. از جمله پیامدهای این اشتباه متداول این است که اشخاص فکر می‌کنند برای نوشتن رمان ابتدا باید در کارگاه‌های نوشتن داستان کوتاه شرکت کنند و تبحر پیدا کنند و بعد کار «بزرگ‌تر» (نوشتن رمان) را انجام دهند. همچنان که در پاسخ به پرسش قبلی شما اشاره کردم، این قبیل اشتباه‌های رایج را نمی‌توان به سهولت تصحیح کرد، اما در مجموع می‌توان گفت که نشانه‌هایی از حساسیت‌های تئوریک در این زمینه‌ها ایجاد شده است. همین حساسیت‌هایی که فعلاً جنبه‌ صرفاً نظری دارند در آینده زمینه‌ای خواهند شد برای بازنگری‌های انتقادی و جهت‌گیری‌های جدید، هم در مطالعات ادبی و هم در تولید آثار ادبی.

* در جلد اول این مجموعه 3 جلدی، 15 داستان کوتاه از نویسندگان رئالیست و ناتورالیست ایرانی به علاوه یک داستان از ادبیات کلاسیک فارسی که همان «هزار و یک شب» باشد، آورده‌اید. در مطلبی که بعد از درگذشت سیمین دانشور با خبرگزاری مهر در میان گذاشتید، و همچنین در سخنرانی‌های‌تان درباره‌ی دانشور، او را شهرزاد قصه گوی دوران ما معرفی کردید. از نظر شما دانشور، نویسندهای رئالیست یا ناتورالیست و یا خارج از این دو دایره بود؟

همچون برخی از بهترین داستان‌نویسان ما، دانشور در سبک‌های مختلفی طبع‌آزمایی کرد و توانایی و خلاقیت چشمگیری در نوشتن داستان به شیوه‌های مختلف از خود نشان داد. اگر داستان‌های اولین کتابش با عنوان «آتش خاموش» را همان‌طور که خودش می‌خواست جزو کارهای پخته‌تر و صناعتمندتر او محسوب نکنیم، باید بگوییم دانشور در مجموعه‌ «شهری چون بهشت» داستان‌های عمدتاً رئالیستی نوشت، اما نخستین نشانه‌ها از توانایی او در خلق داستان‌های مدرن را می‌توان در برخی از داستان‌های همان مجموعه دید. این توانایی البته در مجموعه‌ بعدی داستان‌های کوتاه او («به کی سلام کنم؟») خود را بهتر نشان داد و در مجموعه‌ «از پرنده‌ی مهاجر بپرس» و نیز آخرین مجموعه داستانش («انتخاب») با طبع‌آزمایی در نگارش داستان کوتاه پسامدرن تکمیل شد. به جای تلاش برای طبقه‌بندی اکید دانشور ذیل عنوان یک سبک خاص، بهتر است به گذار تدریجی او از یک سبک به سبکی دیگر و توانایی او در پرداختن به مضامین و موضوعاتی مربوط به جامعه‌ معاصر توجه کنیم. دانشور نشان داد که قادر است همپا با جامعه‌ای که تحولاتی پُرشتاب را از سر می‌گذارند، او نیز به تأسی از همین تحولات سبک نگارش خود را دگرگون کند.

" خبرگزاری مهر "

کد خبر: 2386549

بازدید:
نظرات :

تاریخ 
 : ۱۳۹۳/۷/۱۹

رندی حافظ از دیدگاه حافظ پژوهان

 

تاریخچه واژه رند

رند، واژه ای فارسی است به معنای زیرک، حیله گر، منکر، بی قید و لاابالی، بی سر و پا و آن که پایبند آداب و رسوم عمومی و اجتماعی نباشد و مصلحت اندیشی را انکار کند و هرچه پیش بیاید انجام دهد و بگوید.

در اصطلاح تصوف، کسی است که ظاهر خود را در ملامت دارد و باطنش سالم باشد و نیز، دوستدار ذاتی که از التفات به غیر خدا آزاد گشته است، به تمامی گرفتار او شده، جز او کسی را نشناسد و جز او نبیند و نیندیشد.

او کسی است که تمام رسوم ظاهری و قید و بندهای معمول را رها کرده و محو حقیقت شده باشد، اسرار حقیقت را دریافته و شریعت و طریقت را طی کرده باشد و به عبارت دیگر، به هیچ قیدی جز خدا مقید نباشد.

واژۀ رند در تاریخچۀ خود سه مرحله را پشت سر گذاشته است:

در مرحلۀ اول، این واژه معنایی منفی دارد.

در مرحلۀ دوم، در متون عرفانی (به ویژه شعر) شخصیتی مطلوب دارد و برخی از خصوصیات ناپسندِ وی، مثل باده پرستی و لاابالی گری، مظهر وارستگی و سرمستی و رهایی از بندِ تعلقات می شود و این فحوای مثبت در شعر حافظ به اوج شکوفایی خود می رسد، به گونه ای که رند و رندی از واژه های نهادین شعر او به شمار می آید.

در مرحلۀ سوم، رند دوباره معنایی منفی می یابد، چنان که امروزه در ایران رند به آدمی فرصت طلب گفته می شود که جز به سود خود و زیان دیگران به چیز دیگری نمی اندیشد و ترکیباتی از آن نیز، مانند کهنه رند و مردِ رند و خرمرد رند، کاربرد دارد.

شماری از ترکیباتی که با واژۀ رند در شعر فارسی به کار رفته، چنین است: رند اوباش، رند بازاری، رند بی سر و پا، رند پارسا، رند جامه سوز، رند جرعه نوش، رند خداشناس، رند خرابات، رند ره نشین، رند صاحبدل، رند قلندر، رند لاابالی، رند لوند، رند مفلس قلاش و رند میکده.

واژۀ رند در آغاز معنایی منفی و ناپسند داشته است، دارای هیچ گونه اشارۀ عرفانی و فحوای مثبت نبوده و برابر بود با مردم بی سر و پا و اراذل و اوباش. در میان شاعران فارسی زبان، رند اولین بار در دیوان سنایی غزنوی (ـ ۵۲۵/۵۳۵ق) است که فحوایی مثبت می پذیرد و ارزشی والا می یابد. برای نمونه، او در شعرهایش رندی و ناداشتی [= فقر] را در روز رستاخیز خوب می داند، رند را با خرابات و می پرستی و مستی مرتبط می گرداند و مذهب و شیوۀ او را قلاشی می داند و در کنار این ها عقیده دارد که:

از بند علایق نشود نفس تو آزاد

تا بندۀ رندان خرابات نگردی

تا خدمت رندان نگزینی به دل و جان

شایستۀ سکان سماوات نگردی

خیام نیز در رباعیات خویش واژۀ رند را به کار برده است و او را نیست انگار و آنارشیستی معرفی می کند که نمودگار لاابالیگری و بی هراسی است:

رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین نه کفر، نه اسلام، نه دنیا و نه دین

نه حق، نه حقیقت، نه شریعت، نه یقین اندر دو جهان که را بود زهرۀ این؟

عطار نیشابوری (۵۴۰ـ۶۱۸ق) رند را مفلس قلاش و قلندر و عاشق پیشه و لاابالی و باده نوش وصف می کند. در غزلی در توصیف صفات رند آورده است:

گرچه من رندم ولیکن نیستم

دزد شب رو، رهزن و دریوزه گر

نیستم مرد ریا و زرق و فن

فارغم از ننگ و نام و خیر وشر

چون ندارم هیچ گوهر در درون

می نمایم خویش را من بدگهر

رند سعدی شخصیتی است منفی و مست و باده خوار و نافرزانه و شاهدباز و البته، مخالف زهد و زاهد و ننگ و نام.

در شعر سلمان ساوجی (ـ ۷۷۸ق)، رند پربهاست و شباهت شگفت انگیزی با رند شعرهای حافظ دارد:

درون صافی از اهل صلاح و زهد مجوی که این نشانۀ رندان دردی آشام است

مکن ملامت رندان و ذکر بد نامی که هرچه پیش تو ننگ است، پیش ما نام است

رندی حافظ

دکتر تقی پورنامداریان در گمشده لب دریا پیرامون رندی حافظ می آورد:

"رند، چهرۀ محبوب دیگری است که آن هم تصویر «منِ» شعری حافظ است. رند نیز نقطۀ مقابل صوفی و شیخ و زاهد و مفتی و محتسب است و در کنار پیرمغان و حافظ. اگر پیر مغان اغلب چهرۀ حکیمانه و متفکر حافظ را می نماید، رند بیشتر چهرۀ عامی نما و پرخاشجویانه و گستاخانه و شیدا و شیفته گونۀ او را نشان می دهد به همین سبب رند شعر حافظ، رند بازاری که خود مظهر طمعکاری و ریا و تظاهر است، نیست، بلکه رند مدرسی و روشنفکر است.

به عبارت دیگر اگر «منِ» شاعرانۀ حافظ نمایندۀ انسان طبیعیِ مقیم در عالم برزخی و مقام عدل انسانی است، پیر مغان چهرۀ معمولاً معقول و روحانی و رند چهرۀ محسوس و نفسانی اوست. این هر سه بر خلاف گروه مقابل مهم ترین صفتشان آن است که نه ادعای تدین و تقدس و بی اعتنایی به دنیا و تعلقات دنیوی دارند و نه از طریق لباس خاص یا انتساب به دسته و گروهی تظاهر به صلح و پاکی و وارستگی می کنند. اینان بی آن که مثل ملامتیه برای بد نام کردن خود پیش خلق در کارهای گناه آلود و خلاف عادت افراط کنند، آن چه گروه اول به ظاهر منع می کنند تا پیش خلق نیک بنمایند، انجام می دهند و موجه می شمارند. این شیوۀ رفتار ـ که البته در عالم شعر حافظ وجود دارد و نه در عالم واقع ـ بر خلاف شیوۀ ملامتیه چندان افراط آمیز نیست که خود به قول صاحب کشف المحجوب از جهت دیگر انگیزۀ جلب توجه خلق شود، بلکه صرفا به اقتضای طبیعت انسانی در حد اعتدال است.

صفای باطن آنان نیز ناشی از همین امر است. رند نیز مثل پیرمغان و مثل «منِ» شاعرانۀ حافظ، عاشق، نظرباز، شرابخوار و خراباتی است، اما در ضمن لاابالی تر و بی احتیاط تر، به طوری که نه نسبتی با صلاح و تقوی دارد، نه اعتنایی به مصلحت بینی و سود و زیان. به همین سبب بدنام و نامه سیاه و بی سامان و بلاکش است. با این همه دارای صفات شایستۀ باطنی است: پاکباز، بی نیاز، بی حرص و دور از ریا و تظاهر.

بارزترین صفت رند و پیر مغان و «منِ» حافظ دوری از ریاست. میخوارگی یا دم زدن از آن، سلاح ستیز آنان با ریاکاران است و برکنار داشتن خود از ریا و نیل به صفای دل" . (گمشده لب دریا، ص).

دکتر محمود درگاهی نیز در حافظ و الهیات رندی پیرامون این امر بر این باور است که:

" واژه نامه ها و نوشته های گونه گونی که دربارۀ «رند» و «رندی» سخن گفته اند، یک زبان و بی استثناء، «لاابالی وارگی»، «بی بند و باری»، «حیله گری»، «خودپایی»، «فرصت طلبی» و... را از ارکان اساسی یک زندگی رندانه می دانند.

این معانی از چند سده پیش از حافظ، تا سده ها بعد از او همواره، واژۀ «رند» و «رندی» را همراهی کرده است، اما پس از راه یافتن این واژه در زندگی و زبان برخی از مردان تصوف، بُعد معنایی دیگری نیز ـ که عبارت از «سلامت باطن» و «پرهیز از خودنمایی» است ـ با مفهوم اصلی آن همراه و موازی شده است.

از این رو، پاره ای از نوشته های فارسی، رندی را آیینی بی همال و اید ه آل دیده اند و در تبلیغ و ترویج آن کوشیده اند و پاره ای دیگر، آن را باطل و بیراهه خوانده اند!

البته پاره سومی هم بوده اند که در این کار راهی میانه برگزیده اند. با این همه، آن چه که در همۀ این ادوار تاریخی و در تعبیرات و گزارش های گونه گون از رندی و به ویژه در محاورات توده های مردم، مشترک و بی تغییر مانده است، همان بی قیدی و بی بند و باری و بی اعتنایی به هنجارهای درست و نادرست اجتماعی، فرهنگی، دینی و حتی عرفی است که جوهر اصلی زندگی رندانه شمرده می شود.

وزن و اعتباری را که حافظ به «رندی» داد، به هیچ آیین و مسلک دیگری نداده است! به علاوه این که حافظ، برخلاف شاعران دیگر، رندی را آن گونه که بوده و بی هیچ اصلاح و دست کاری دیگری ، برگرفته است؛ اما آن را با فرهیختگی و فرهنگ ممتاز خویش در آمیخته و وزن و وقاری شکوهمند بخشیده است. حافظ در شعر خود نزدیک به صدبار از «رند» و «رندی» و «زندگی رندانه» سخن گفته و بارها به صراحت خود را «رند» خوانده است. شیوۀ بیان او در سخن گفتن از «رندی»، به انداز ه ای آمیخته با شور و شیفتگی است که کمتر پایبند یا پیروی، با چنان تعصب و حرارتی، خود را به آیین خویش منسوب می دارد! در شعر او هیچ نشانه یا قرینه ای مبنی بر ناخشنودی یا نکته گیری از کار «رندی» نمی توان یافت. در حالی که آیین های دیگر و از آن جمله تصوف و عرفان، در سخن او بارها آماج پرخاش و خشم رندانۀ او قرار می گیرد و در این کار حتی مردان راستین تصوف نیز، از گزند این پرخاش دور نمی مانند!

«حافظ» عنوان «رند» را به هنگام سرخوردگی و نفرت از تمام اسم و رسم های مرسوم عصر خود، به عنوان یک نام و نماد اید ه آل انتخاب نموده است. رندی، در سده های پیش از عصر «حافظ»، به آیین گروهی از مردم بی اعتنا به هر گونه رسم و سنت و نام و ننگ و حتی حق و ناحق و دیگر معیارهای مورد قبول محافظ مختلف اجتماعی، اطلاق می شده است". (حافظ و الهیات رندی،ص ۵۳ ).

به گفتۀ نویسنده, حافظ رند پارسا: «رندان راه و رسم قلندران را با شیوۀ پهلوانان، در هم آمیخته، از این دو، چیزی ساخته بودند به نام رندی. آزادمنشی و جوانمردی همراه با زور با زر، جرئت و جسارت توأم با امیال نفسانی و شهوی، لاقیدی نسبت به موازین شرع و عرف، تار و پود رندی را تشکیل می داد و این مجموعۀ رندی اگر در کسی جمع می آمد او رند نامیده می شد. این گروه نه پارسا بود نه پرهیزگار، نه محافظه کار و نه متظاهر، آشکارا به فسق و فجور می پرداختند و از هیچ گناه روی نمی گرداندند. بر روی هم مردمی گناهکار، هرزه گرد و هرزه پا، اما جسور و ظاهر و باطن یکی بودند و این صفت اخیر بین ایشان و «خواجه» که در قصد رسوا ساختن ریاکاران مدعی بود، رابطه ای محکم برقرار می ساخت.

به نزدیک «خواجه» این طایفه گناهکار معترف به گناه بر خیل مدعیان که به انکار گناه مصر بودند و چون به خلوت می شدند، آن کار دیگر می کردند به مراتب رجحان داشتند و او با مقایسه فعل این دو می توانست به موضوعات جالب ضد سالوس دست یابد و بی ریایی رندان را که خود مزیتی به شمار می رفت، چون خار در چشم ریاکاران فرو برده غزل های خود را بدان ها بیاراید. این جماعت جسور و بی باک، فضول نیز بودند و درگشت و گذارهای خود سر به هر سوراخ می کردند و از هر کاری سر در می آورند. از اوضاع شهر اطلاع و از اعمال پنهانی شیخ و واعظ و از کارهای پوشیده و پنهان بزرگان خبر داشتند:

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز

ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست!

میکده ها در گرو کیسۀ تهی آنان بود و خرابات خانه دومشان و دیر مغان پناهگاه طبع شاهد بازشان، با مهرویان شهر سر و سّری داشتند و از کالای حسنشان باج می گرفتند و از بدکاران خراج می ستاندند.

بنابراین غم بیش و کم و اندازه شکم نداشتند و تقدیر روزی رسان ایشان بود. نوجوانان و جوانان از شیرین کاشتن های این قوم که کمترین شان شبروی و شبگردی و کمنداندازی و عیاری و عشق بازی بود، لذت می بردند و این سایه های روان را که همه در حرکت بودند، قهرمان می پنداشتند و آرزو می کردند که روزی مانند آنها رند شوند و نظیر ایشان از در و دیوار مردم بالا بروند...» (حافظ رند پارسا،ص۱۹).

این رندان «به نام و ننگ اعتنایی نداشتند و در نیل به مقصود از هیچ چیز ملاحظه نمی کردند. کارشان لوطی بازی بود و شرارت. نه ملاحظۀ شرع آنها را محدود می کرد، نه پند و ملامت عامه، شاید گه گاه آثاری از جوانمردی و کارسازی نشان می دادند، اما غالباً از هیچ کاری روگردان نبودند. نه از غارت و شبگردی نه از تهدید و آدم کشی...» (از کوچه رندان، ص۳).

یعنی رند مفهوم جامع و شاملی بود که همه افراد بی اعتنا به آیین های اجتماعی و ارزش های انسانی و حتی مزدوران خودفروخته ای را که به قیمت یک شکم نان دست به مزدوری و کشتن انسان های پاک و آزاده می یازیدند نیز در بر می گرفت.

جلوه های منفور و ناخوشایند آیین رندی، واژۀ رند را در نظر اصناف و گروه های مختلف اجتماعی در اعصار مختلف تاریخی، آکنده از زشتی و نفرت ساخته بود و در زبان و فرهنگ محاوره عوام و خواص این کلمه در حد یک «ناسزا» و «فحش» تلقی می شد.

سعدی «رند» را معادل هرزه گردی، بی نمازی، هواپرستی، غفلت و حرام خواری و یاوه گویی می داند:

«طریق درویشان ذکرست و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت و توحید و توکل و تسلیم و تحمل. هرکه بدین صفت ها که گفتم موصوف است به حقیقت درویش است وگر در قباست، اما هرزه گردی بی نمازِ هواپرستِ هوسباز که روزها به شب آرد، در بند شهوت و شب ها روز کند در خواب غفلت و بخورد هرچه در میان آید و بگوید هرچه بر زبان آید، رند است وگر در عباست».(کلیات سعدی ص ۹۷).

پرواز اهور در این باره معتقد است که:

«رندی که حافظ به کار می برد مشابهتی با معنی امروزین آن که زیرک و حیله گر باشد، ندارد، رند حافظ نه ظاهربین است و نه متظاهر. نگاهش به زندگی نیز با نگاه عامۀ مردم متفاوت است... طریق رندی حافظ صفای دل و خوش بودن و طرب کردن و عاشقی است، طریق ریا و نفاق نیست».(کلک خیال انگیز، ص ۳۹۷).

علی دستغیب رندی حافظ را بدین گونه توصیف می کند:

«رندی حافظ هم به معنای آزادی و وارستگی است، هم به معنای عیاری، قلندری، خوش باشی گری و عاشقی. افزوده بر این، رندی قطب واقعی زندگانی و اشعار حافظ است و عرفان، قطب حقیقی زندگانی و اشعار او. شاعر ما به مدد عرفان از حوزۀ محسوس در می گذرد و به نامحسوس می رسد و در رندی به واقعیت های زندگی این جهانی بر می گردد؛ زیبایی های زمینی و شادی های آن را می بیند و تجربه می کند و از کمند فرقه ها و باورهای صوفیانه و زاهدانه بیرون می جهد». ( از حافظ به گوته، ص ۱۳۹).

داریوش آشوری در این باره می آورد:

«حافظ با رندی راه رهایش دنیوی و با عشق راز گشایش و رستگاری اخروی را به ما می آموزد...

رند با نظر کردن در نفس خود و دیگران، نقش تمناها و خواهش های بشری را می بیند که از نفس زندگی بر می آید. او می داند که زیستن یعنی خواستن و می داند که همین خواستن و هوسمندی است که چون از صافی خرد و دانایی بگذرد و خودپرستی و سرکشی و درنده خویی طبیعی را در خود مهار کند، روشن و شفاف می شود و به سرچشمۀ زایای عشق بدل می شود و هوس های زودگذرش به شوقی پایدار جای می سپارد که خود را در آفرینندگی و هنرمندی نمایان می کند... رندی یعنی صاف و شفاف و یک رو و راستگو کردن نفس، نه کشتن آن. نفسی که به شفافیت رسیده و با خود روی و ریا ندارد و خود را بر خود و دیگران در پس نقاب های خودفریب و دیگر فریب پنهان می کند، یعنی نفسی که خواهشمندی و هوسمندی در او پالایش یافته و به جایگاه مشاهدۀ زیبایی در عالم رسیده و با زیبایی یگانه شده است. کمال روان در انسان رسیدن به مقام مشاهدۀ زیبایی است در عالم...» (عرفان و رندی در شعر حافظ، ص۲۹۶).

«... و هرچند که حافظ نیز رندی را به گونۀ برترین آیین روزگار خود تبلیغ می کرد و آن را راه گنجی می خواند که بر همه کس آشکار نبود، اما در کار او دست کم سه تفاوت عمده با آن چه که مفسران اندیشۀ وی از رندی ارایه کرده اند، وجود دارد:

نخست این که او حوزۀ اندیشه های رندانه را در وضعیت طبیعی خود نگه می دارد. دیگر این که آن را به هیچ رو با مرزهای عرفان در نمی آمیزد ـ هرچند که در تعبیر این مفسران، عرفان در مفهومی متفاوت از مفهوم سنتی آن آمده است ـ و سوم این که همۀ نکته ها و نقص های کار رندی را نیز که ریا و دو رنگی از جملۀ آن است و دیگران آن را می پوشانند، او به تأکید و تکرار و در اندیشه و عمل، برجسته و بازگویی می کند! و برخلاف برخی از مفسران محافظه کار خود، در اقرار به این شیوه از رفتار خویش، هیچ گونه پرهیز و ابایی پیش نمی آورد و حتی آن را شیوه ای مطلوب و ایده آل می خواند که از جملۀ مبانی و اصول پایۀ رندی و «آیین مغان» است.

پس اگر حافظ به جای یک رنگی و «یک رو و راستگو» بودن، ریا می ورزد و صنعت گری می کند و نعل وارونه می زند و بر طبق اصول اندیشۀ رندی، در پای هیچ اعتقادی نمی ایستد و پیمان هیچ آیینی را نگه نمی دارد و اندیشه و آیین او نیز، نه یک آیین و اندیشۀ سر راست و روشن، بلکه ترکیبی از بافته های رنگارنگ و مونتاژی از پاره های ناهم سنخ پدید می آورد ـ به گونه ای که «هم عارف ربانی و عابد سالک نقش خود را در آیینۀ آن می بینند، و هم هواداران ناسیونالیسم دو آتشه و ایران پرستان ضد عرب؛ هم هواداران مبارزۀ طبقاتی و برداشت ماتریالیستی از تاریخ؛ هم رمانتیک های سوزناک و هم رندان عیار عشرت پرست» ...» (عرفان و رندی در شعر حافظ، ص۱۱).

"هم مبلغان هایدگر او را از آن خود می دانندو هم پیروان اندیشۀپوپر و اگزیستانسیالیسم و خلاصه همۀ هفتاد و دو ملت! حال، چگونه باید با او روبه رو شد؟ «آیا این از رندی حافظ است که می تواند این همه در نقش بزند و جهانی را به بازی بگیرد؟» یا از خامی ماست که او را منطبق با افکار و آرمان های خود می کنیم؟ و آیا نباید این ویژگی های زندگی و سلوک رندانه مانند فلش ها و شاخص هایی روشنگر راهنما، ما را به دنیای حقیقی او، که به جز دنیای پندارها و آرمان های ماست، راه بنماید؟ و از این طریق به تفسیر اندیشه و شعر او که اندیشه و شعری رندانه است، دست یابیم؟

ترسیم چهرۀ حقیقی حافظ که در گزیر از هر کیش و آیینی به رندی روی در می آورد، آن گاه ممکن و مقدور خواهد شد که او را، تنها در همین دنیای ایده آل او جای دهیم و از آمیختن مرزهای آن با آیین های دیگر و از جمله عرفان ـ در هر معنی و مفهومی که از آن اراده می کنیم ـ خودداری ورزیم. نه تنها در شعر حافظ هیچ قرینه ای نمی یابیم که او در آن از عرفان سخن به قبول گفته باشد، بلکه ترسیم خطوط عمدۀ آیین رندی و ویژگی های اعتقادات حافظ و آن گاه سنجش آنها با اصول و مبانی عرفان نیز، تفاوت و ناهمانندی این دو را به دقت نشان می دهد". (حافظ و الهیات رندی،ص ۵۳).

داریوش آشوری در هستی شناسی حافظ درباره رند و رندی آورده است:

" «رند» و «رندی» نام و مفهومی است که در دیوانِ حافظ بیش از هر شاعرِ عارفِ دیگری به کار رفته و در بابِ معنایِ آن در روزگارِ ما بحث هایِ بسیار شده است، اما این بحث ها همگی بنا را بر این نهاده اند که حافظ شخصِ خود را همواره «رند» می خواند و به صفتِ «رندی» نسبت می دهد و یا رندان طایفه ای از مردمانِ روزگار بوده اند و بس، با خوی و رفتارِ ویژه ای.

پس از سنایی اصطلاحاتِ «رند» و «رندی» را در شعرهایِ عطار و سعدی و دیگران ـ از جمله در شرحِ گلشنِ رازِ شبستری ـ می توان دید ، اما حافظ است که بیش از همه «رند» و «رندی» را در میان آورده و تبدیل به مفهومی اساسی کرده است. در ارتباط با تمامیِ دستگاه نظری ای که با آن سرو کار دارد. در واقع، با وارد شدن در مفهوم رندی به قلمرو نظریۀ اخلاقی و رفتاری حافظ می رسیم و سفارش های او در این باب که بر اساس چنان وضعی که وضع بنیادی عالم هستی و جایگاه و نقش انسان در آن است، چه گونه می باید زیست. حافظ زندگی رندانه را سفارش می کند.

بنابراین، پی گیری مفهوم رندی هم چون مفهوم بنیادی حافظ در قلمرو اخلاق و رفتار برای فهم جهان اندیشۀ او اهمیت اساسی دارد. پس باید دید در دستگاه اندیشگی او مفهوم رندی درکجا قرار می گیرد و با دیگر پاره های آن چه رابطۀ منطقی دارد.

مفهوم رندی و شخص رند را هم باید، هم چون تمامی مفهوم ها و نمادها، در شعر حافظ در پرتو ساختار جهان و جهان بینی او دریافت که در آن هرچیزی پیوسته اشاره به رویداد ازلی خود دارد.

در مورد رندی نیز سرنمون آن را در رویداد ازلی می یابیم:

مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند

هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد

□□□

آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر

کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد

رندی، چنان که می دانیم، صفتی بوده است هم معنایِ قلّاشی و عیّاری، یعنی پایبند نبودن به ارزش ها و عرفِ رفتار اجتماعی، سرنسپردن به نهادهای رسمی، سرکشی نسبت به راه و رسم همگانی، شکستن حدود شرع و عرف، خراباتی بودن و خرابات نشینی، می خوارگی و بی بندوباری. بنابراین، رند در برابر همۀ کسانی قرار می گیرد که راه سلامت و بی خطری را می پیمایند و سرسپردۀ عرف و شرع و عاداتند و پا از گلیم خویش فراتر نمی گذارند و اهل عقل و حسابگری اند. این وجه ارزش شکن رند و رندی است که حافظ را بر آن می دارد که خود را از آن مقوله بداند و بکوشد تا «سرحلقۀ رندان جهان» باشد، اما رندی در اساس ویژگی موجودی است که سر سودایی ویژه در ازل پشت پا به سلامت و امن و خوشی زندگانی بهشتی زده و خود را آوارۀ جهان بلا و حادثه کرده است. پس رندی در اصل صفت ذاتی آدم / حافظ است.

رندی در اساس به وضعیتی که آدم / حافظ در ازل «اختیار» کرده است و در حقیقت به تقدیر ازلی او بر می گردد، در برابر زاهدی زاهدان ازلی و اگر شمس الدین محمد حافظ رند در شیراز در برابر زاهدان ریایی قرار می گیرد، در اصل بر اثر آن رویارویی ازلی است.

حافظ مفهوم رندی را بسیار ظریف و با رنگ مایه های گوناگون پرداخته است و به آن بعدهای ارزشی و شخصیتی بسیار داده است و هر بار از وجهی به آن می نگرد. باری، رندی و عاشقی و بلاکشی، رندی و مستی و شراب خواری، رندی و نظربازی، رندی و عافیت سوزی و ترک سلامت، رندی و نظربازی، رندی و عافیت سوزی و ترک سلامت، رندی و گناهکار و بدنامی و نامه سیاهی، رندی و عالم سوزی، رندی و لاابالی گری، رندی و خراباتی گری، رندی و بی ریایی و پاکبازی و بی نیازی، رندی و سرگشتگی و بی سامانی، رندی و دوری از صلاح و تقوی، رندی وطرب کردن و خوش باشی و عیّاری با همند، اما با این همه بدنامی ها و سیاه نامگی ها، رندی مقامی چنان بلند است که می گوید:

زمانه افسر رندی نداد جز به کسی

که سرفرازی عالم در این کله دانست

□□□

فرصت شمر طریقۀ رندی که این نشان

چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست

در واقع، در درام هبوط است که مَلَک و نمونۀ زمینی او زاهد والاترین جایگاه را از نظر نزدیکی به آفریدگار دارند، زیرا هر دو از آلودگی های شهوت و گناه به دورند، یکی از آن جهت که ذات او چنین است و دیگری از آن جهت که می کوشد با زهد و ریاضت خود را از آلودگی های جسم و شهوت هرچه دورتر کند و به روح مجرد تبدیل شود و به عالم فرشتگی باز گردد. در درام هبوط آدم نخست در جوار آفریدگار است و سپس بر اثر وسوسۀ شیطان به گناه آلوده می شود و به «اسفل السافلین» به زندان عالم ماده، رانده می شود و از آن جا باید بکوشد تا دوباره به ساحت عالم قدس، به بهشت، بازگردد یا آن که جاودانه در دوزخ بماند.

اما در تأویل عرفانی این درام، یعنی هنگامی که درام هبوط به درام عاشقانه بدل می شود، دوگانگیِ عالم بالا و پایین و روح و ماده تا حدود زیادی، تا سرحدِ یک وحدت وجود کامل، از میان برمی خیزد و هنگامی که هبوط ضروری تجلی زیبایی وجود دانسته می شود، آدم، دیگر نه در مقام گناهکار روسیاه ازلی، بلکه هم چون قهرمان پردل خطرگری پدیدار می شود که بار امانت وجود را بر دوش گرفته است و آوارگی از بهشت را در راه عشق محبوب ازلی به جان خریده، دیگر ملک / زاهد نیست که نزدیک ترین موجود به آفریدگار است، بلکه، در حقیقت، آدم / رند است که «در نهان» والاترین جایگاه را دارد و حافظ به همین دلیل مقام او را این همه بالا می برد و در برابر این همه با نیش و طعنه و طنز زاهد / صوفی / ملک را می آزارد:

مطلب طاعت و پیمان درست از من مست

که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست

آدم رند همواره در طلب است و اهل همت تا دوباره روزی به «وصال جانان» برسد. آدم رند با تجربۀ ویژۀ خود با آفریدگار که تجربۀ جمالی است، در مقام عشق محبوب ازلی، نسبت و رابطه ای با او پیدا می کند که ملک زاهد از آن محروم است. در واقع، ملک در برابر آدم و آدم در برابر ملک، در تأویل عرفانی، نمودگاه دو تجلی آفریدگارند.

نخست در مقام پروردگار (رب) که با قهر خویش ادب می کند و می ترساند و سپس در مرتبۀ عالی تری در مقام زیبایی مطلقی که «دوست دارد» نمایان شود و در نتیجه دوستدار خویش را طلب می کند که آدم است و انسان «ظلوم جهول»، بدین سان، خود را پیش می اندازد و داوطلب کشیدن بار گران عاشقی ابدی می شود. فرشتگان از این ماجرا چیزی نمی دانند، زیرا زهد ـ عقل ایشان در مرتبه ای فرودست تر از عشق ـ جنون انسان ـ رند است. انسان رند با پشت پا زدن به مصلحت خویش و از کف دادن زمام عقل و سپردن «زمام» خویش به «مستی» در برابر جلوه های جمال و دست زدن به «گناه» و گردن نهادن به بدنامی و آوارگی و سرگشتگی، در واقع به یک «حکم ازلی» گردن می نهد و بار حوالتی را می کشد که ضروری ظهور حق در صفات جمالی خویش است. به عبارت دیگر، حق برای نمودار کردن خویش در مرتبۀ ربوبیّت و جبّاریّت نخست به ملک زاهد نیاز دارد که گناه نمی تواند کرد و سپس برای نمودار کرن خویش در مرتبۀ عالی تر رحمان و لطیف و جمیل به انسان رند که گناه می تواند کرد، اما گناه آلوده ای است «غریق رحمت».

به عبارت دیگر، ظهور حق از «شب» پیش ـ ازلی به «روز ازل»، به روز آفرینش، گذار از غیب الغیوب به آفرینش عالم روحانی ناب، یعنی عالم ملکوت و ملایک و سپس فرود روح از عالم روحانی به عالم جسمانی، به عالم خاک، برای زندگانی بخشیدن به آن ضروری است و در این میانه از آمیزش روح با خاک، به خواست او موجودی پدید می آید جسمانی، اما بهره ور از جان او بهره ور از علم؛ علمی که در ازل به او بخشیده می شود:

بندۀ پیر مغانم که ز جهلم برهاند

و در نتیجه، جان خودآگاه و جهان آگاه و حق آگاه است و جایگاه او اگر به ظاهر عالم خاکی است، اما در باطن در «جا»یی است میانۀ عالم خاکی و عالم روحانی ناب. جایگاه او، از دیدگاه حافظ، «خاک سر کوی دوست» است.

منابع

۱. آشنایی با حافظ، سید محمدعلی جمال‌زاده، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۷۹.

۲. از حافظ به گوته علی دستغیب، انتشارات بدیع، ۱۳۷۳ .

۳. از کوچه رندان، عبدالحسین زرین‌کوب، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۶.

۴. حافظ، بهاءالدین خرمشاهی، تهران، انتشارات طرح نو، ۱۳۷۳.

۵. حافظ، دکتر محمود هومن، ویراسته اسماعیل خویی، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۵۷.

۶. حافظ اندیشه ، دکتر مصطفی رحیمی .

۷. حافظ پژوهی، دکتر اصغر دادبه.

۸. حافظ رند پارسا ، کامرانی، یدالله، ،ص۱۹ ، تهران، نشر تاریخ ایران، ۱۳۶۳.

۹. حافظ شیرین سخن، دکتر محمد معین، به کوشش مهین دخت ، تهران، انتشارات معین، ۱۳۶۹.

۱۰. حافظ‌نامه، ۱ج.

۱۱. حافظ و الهیات رندی، دکتر محمود درگاهی، تهران، انتشارات قصیده‌سرا، ۱۳۸۲.

۱۲. درس حافظ، نقد و شرح غزل‌های حافظ، دکتر محمد استعلامی، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۸۲.

۱۳. دیوان کامل حافظ، به کوشش محمدرضا برزگر خالقی، تهران، انتشارات طهوری، ۱۳۸۳ .

۱۴. «رندی حافظ» نصرالله پورجوادی، نشر دانش، سال هشتم، شمارۀ ششم، مهر و آبان ۱۳۶۷.

۱۵. شرح غزل‌های حافظ ، حسین علی هروی ، ج۱.

۱۶. شرح غزلیات حافظ ج ۲، ص ۱۰۲۶، تهران، انتشارات پویندگان دانشگاه، زمستان ۱۳۸۰.

۱۷. صدای سخن عشق، انتخاب و توضیح: دکتر حسن انوری، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۷۸ .

۱۸. عرفان و رندی در شعر حافظ ، داریوش آشوری، انتشارات مرکز، ۱۳۷۹ .

۱۹. کاخ ابداع، اندیشه‌های گوناگون حافظ، علی دشتی، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، بهار ۱۳۵۷.

۲۰. کلک خیال انگیز، پرویز اهور، تهران ، زوار، ۱۳۶۳.

۲۱. کلیات سعدی، تهران ، امیر کبیر، ۱۳۶۳ .

۲۲. گمشده لب دریا، دکتر تقی پورنامداریان، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۸۲.

۲۳. ماجرای پایان‌ناپذیر حافظ ، دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن .

۲۴. مفهوم رندی در شعر حافظ، فخرالدین مزارعی ، ترجمه کامبیز محمودزاده، تهران، انتشارات کویر، ۱۳۷۳.

۲۵. مکتب حافظ ،دکتر منوچهر مرتضوی.

۲۶. واژنامۀ غزل‌های حافظ، سید حسین خدیو جم .

۲۷. هستی‌شناسی حافظ، داریوش آشوری، تهران، نشر مرکز، ۱۳۷۷.

" 8 مهر به مناسبت بزرگداشت جلال الدین محمد بلخی "

 

 

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر

کان چهره مشعشع تابانم آرزوست

بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز

باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست

گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو

آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست

وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست

در دست هر که هست ز خوبی قراضه‌هاست

آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست

این نان و آب چرخ چو سیل‌ست بی‌وفا

من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست

یعقوب وار وااسفاها همی‌زنم

دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست

والله که شهر بی‌تو مرا حبس می‌شود

آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او

آن نور روی موسی عمرانم آرزوست

زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول

آن‌های هوی و نعره مستانم آرزوست

گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام

مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست

دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما

گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست

هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد

کآن عقیق نادر ارزانم آرزوست

پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوست

آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست

خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز

از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد

کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست

یک دست جام باده و یک دست جعد یار

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

می‌گوید آن رباب که مردم ز انتظار

دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست

من هم رباب عشقم و عشقم ربابی‌ست

وان لطف‌های زخمه رحمانم آرزوست

باقی این غزل را ای مطرب ظریف

زین سان همی‌شمار که زین سانم آرزوست

بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق

من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست

 

                         " مولوی "

چکیده ای از زندگی نامه مولانا

        

 سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی و تأملات اشراقی بوده است.از اینرو در طی قرون و اعصار، نام آوران بیشماری در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است. یکی از این بزرگان نام آور حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است. او در ششم ربیع الاول سال 604هجری قمری در بلخ زاده شد. پدر او، مولانا محمدبن حسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلماء یاد کرده اند.بهاءولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود. وی در علم عرفان و سلوک سابقه ای دیریه داشت و از آن رو که میانه خوشی با قیل و قال و بحث و جدال نداشت و علم و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی می دانست و نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی، پرچمداران کلام و جدال با او از سر ستیز در آمدند. از آن جمله فخرالدین رازی استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را بر ضد او برانگیخت. به درستی معلوم نیست که سلطان العلماء در چه سالی از بلخ کوچید. به هر حال جای درنگ نبود. جلال الدین محمد 13سال داشت که سلطان العلماء رخت سفر بر بست و بلخ و بلخیان را ترک گفت و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته به شهر خویش باز نگردد. پس شهر به شهر و دیار به دیار رفت و در طول سفر خود با فرید الدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت. بالاخره علاءالدین کیقباد،  قاصدی فرستاد و او را به قونیه دعوت کرد.
سرانجام شمع وجود سلطان العلماء در حدود سال 628 هجری قمری خاموش شد و در دیار قونیه به خاک سپرده شد. درآن زمان مولانا جلال الدین گام به بیست و پنجمین سال حیات خود می نهاد. مریدان گرد او ازدحام کردند و از او خواستند که بر مسند پدر تکیه زند و بساط وعظ و ارشاد بگسترد.
سید برهان الدین محقق ترمذی مرید صدیق و پاکدل پدر مولانا بود و نخستین کسی بود که مولانا را به وادی طریقت راهنمایی کرد. وی ناگهان بار سفر بربست تا به دیدار مرشد خود سلطان العلماء در قونیه برسد. شهر به شهر راه پیمود تا اینکه به قونیه رسید و سراغ سلطان العلما را گرفت غافل از آنکه او یکسال پیش ازاین، خرقه تهی کرده و از دنیا رفته بود.
وقتی که سید نتوانست به دیدار سلطان العلماء نائل شود رو به مولانا کرد و گفت در باطن من علومی است که ا ز پدرت به من رسیده است. این معانی را از من بیاموز تا خلف صدق پدر شود.
مولانا نیز به دستور سید به ریاضت پرداخت و مدت نه سال با او همنشین بود و پس از آن برهان الدین رحلت کرد. 

 

طلوع شمس


مولانا در آستانۀ چهل سالگی، به تمام معنی، عارف و دانشمند دوران خود بود و مریدان و عامه مردم از وجود او بهره ها می بردند؛ تا اینکه قلندری گمنام و ژنده پوش به نام شمس الدین محمد بن ملک داد تبریزی روز شنبه 26 جمادی الآخر سنه 642 هجری قمری به قونیه آمد و با مولانا برخورد کرد و آفتاب دیدارش قلب و روح مولانا را بگداخت و شیدایش کرد. و این سجاده نشین با وقار و مفتی بزرگوار را سرگشته کوی و برزن کرد تا بدانجا که خود، حال خود را چنین وصف می کند: 


          زاهد بودم ترانه گویم کردی            سر حلقۀ بزم و باده جویم کردی
          سجاده نشین با وقاری بودم             بازیچۀ کودکان کویم کردی


چگونگی پیوستن شمس به مولانا


روزی مولوی از راه بازار به خانه باز می گشت ناگهان عابری نا شناس ا زمیان جمعیت پیش آمد گستاخ وار عنان فقیه و مدرس پر مهابت شهر را گرفت و در چشمهای او خیره شد و گستاخانه سؤالی بر وی طرح کرد: صراف عالم معنی، محمد (ص) برتر بود یا بایزید بسطام ؟
مولانا که عالی ترین مقام اولیا را از نازلترین مرتبۀ انبیا هم فروتر می دانست با لحنی آکنده از خشم جواب داد: محمد(ص) سر حلقۀ انبیاست بایزید بسطام را با او چه نسبت؟
اما درویش تاجر نما که به این سخن قانع نشده بود بانگ برداشت: پس چرا آن یک ( سبحانک ما عرفناک) گفت و این یک ( سبحانی ما اعظم شأ نی ) به زبان راند؟
مولانا لحظه ای تأمل کرد و گفت: با یزید تنگ حوصله بود به یک جرعه عربده کرد. محمد دریانوش بود به یک جام، عقل و سکون خود را از دست نداد. مولانا این را گفت و به مرد ناشناس نگریست. در نگاه سریعی که بین آنها رد وبدل شد بیگانگی آنها تبدیل به آشنایی گشت. نگاه شمس به مولانا گفته بود از راه دور به جستجویت آمده ام اما با این بار گران علم و پندارت چگونه به ملاقات الله می توانی رسید؟ آنگاه مولانا به او پاسخ داده بود: مرا ترک مکن درویش و این بار مزاحم را از شانه هایم بردار.
پیوستن شمس به مولانا در حدود سال 642 هجری قمری اتفاق افتاد و چنان او را واله وشیدا کرد که درس و وعظ را کنار گذاشت و به شعر و ترانه و دف وسماع پرداخت و از آن زمان طبع ظریف او در شعر و شاعری شکوفا شد و به سرودن اشعار پر شور و حال عرفانی پرداخت. شمس به مولانا چه گفت و چه آموخت و چه فسانه و فسونی ساخت که سراپا دگرگونش کرد، معمایی است که « کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را». اما واضح و مبرهن است که شمس مردی عالم و جهاندیده بود. و برخی به خطا گمان کرده اند که او از حیث دانش و فن بی بهره بوده است. مقالات او بهترین گواه بر دانش و اطلاع وسیع او بر ادبیات، لغت، تفسیر قرآن و عرفان است.


غروب موقت شمس


رفته رفته آتش حسادت مریدان خام، زبانه کشید. آنها می دیدند که مولانا، مرید ژنده پوشی گمنام گشته و هیچ توجهی به آنان نمی کند. از این رو، فتنه جویی را آغاز کردند و در عیان و نهان به شمس ناسزا می گفتند و همگی به خون شمس تشنه بودند.
شمس از گفتار و رفتار گزندۀ مریدان خودبین و همچنین تعصّب کور و آتشین قونویان رنجیده شد و چاره ای جز کوچ ندید. از این رو در روز پنجشنبه 21 شوّال سال 643 قونیه را به مقصد دمشق ترک گفت.
شمس در حجاب غیبت فرو شد و مولانا نیز در آتش هجران او بی قرار و ناآرام گشت. مریدان که دیدند رفتن شمس نیز مولانا را متوجه آنان نساخت لابه کنان نزد او آمدند و پوزش ها خواستند. 
مولانا فرزند خود سلطان ولد را همراه گروهی به دمشق فرستاد تا شمس را به قونیه باز گردانند. سلطان ولد هم به فرمان پدر سفر را آغاز کرد و پس از تحمل سختی های راه، سرانجام، پیک مولانا به شمس دست یافت و با احترام پیغام جان سوز او را به شمس رساند و آن آفتاب جهانتاب عزم بازگشت به قونیه نمود. سلطان ولد به شکرانۀ این موهبت یک ماه پیاده در رکاب شمس راه پیمود تا آنکه به قونیه رسیدند و مولانا از گرداب غم و اندوه رها شد.


غروب دائم شمس


مدتی کار بدین رویه سپری شد تا اینکه دوباره آتش حسادت مریدان خام، شعله ور شد. توبه شکستند و آزار شمس را از سر گرفتند. شمس از رفتار و کردار نابخردانۀ این مریدان رنجیده خاطر شد تا بدانجا که به سلطان ولد شکایت کرد:

 
           خواهم این بار آنچنان رفتن         که نداند کسی کجایم من 
          همه گردند در طلب عاجز           ندهد کس نشان ز من هرگز 
          چون بمانم دراز، گویند این          که ورا دشمنی بکشت یقین


او چندین بار این سخنان را تکرار کرد و سرانجام بی خبر از قونیه رفت و ناپدید شد. بدینسان، تاریخ رحلت و چگونگی آن بر کسی معلوم نگشت.


شیدایی مولانا


مولانا در فراغ شمس نا آرام شد و یکباره دل از دست بداد و روز و شب به سماع و رقص پرداخت و حال زار و آشفتۀ او در شهر بر سر زبانها افتاد.

 

 این شیدایی او بدانجا رسید که دیگر قونیه را جای درنگ ندید و قونیه را به سوی شام ودمشق ترک کرد. مولانا در دمشق هر چه گشت شمس را نیافت و ناچار به قونیه بازگشت.
در این سیر روحانی و سفر معنوی هر چند که شمس را به صورت جسم نیافت ولی حقیقت شمس را در خود دید و دریافت که آنچه به دنبال اوست، در خود، حاضر ومتحقق است. این سیر روحانی د ر او کمال مطلوب پدید آورد. مولانا به قونیه بازگشت و رقص و سماع را از سر گرفت و پیر و جوان و خاص و عام همانند ذره ای در آفتاب پر انوار او می گشتند و چرخ می زدند. مولانا سماع را وسیله ای برای تمرین رهایی و گریز می دید. چیزی که به روح کمک می کرد تا در رهایی از آنچه او را مقید در عالم حس و ماده می دارد، پله پله تا بام عالم قدس عروج نماید.
چندین سال بر این منوال سپری شد و باز حال و هوای شمس در سرش افتاد و عازم دمشق شد ولی هرچه کوشید شمس را نیافت سر انجام چاره ای جز بازگشت به دیار خود ندید.


صلاح الدین زرکوب


مولانا بنا بر عقیدۀ عارفان و صوفیان بر این باور بود که جهان هرگز از مظهر حق خالی نگردد و حق درهمۀ مظاهر پیدا و ظاهر است و اینک باید دید که آن آفتاب جهانتاب از کدامین کرانه سر برون می آورد و از وجود چه کسی نمایان می شود؟
روزی مولانا از حوالی زرکوبان می گذشت از آواز ضرب ایشان حالی در وی ظاهر شد و به چرخ در آمد شیخ صلاح الدین به الهام از دکان بیرون آمد و سر در قدم مولانا نهاد و از وقت نماز پیشین تا نماز دیگر با مولانا در سماع بود.
بدین ترتیب بود که مولانا شیفتۀ صلاح الدین شد و شیخ صلاح الدین زرکوب توانست این لیاقت و شایستگی را در خود حاصل کند و جای خالی شمس را تا حدودی پر سازد. صلاح الدین مردی عامی و امّی از مردم قونیه بود و پیشۀ زرکوبی داشت و از علم و سواد بی بهره بود. مولانا زرکوب را خلیفۀ خود ساخت و حتی سلطان ولد را با آن همه مقام علمی سفارش اکید کرد که باید حلقۀ ارادت زرکوب را به گوش کند. هر چند سلطان ولد تسلیم سفارش پدر خود بود ولی در عین حال مقام خود را به ویژه در علوم و معارف برتر از زرکوب می دانست. اما سر انجام به فراست دریافت که معلومات و معارف ظاهری نمی تواند چاره ساز مشکلات روحی و معضلات معنوی باشد. او با این تأمل، خود بینی را کنار گذاشت و از سر صدق و صفا، مرید زرکوب شد. صلاح الدین زرکوب نیز همانند شمس تبریزی، مورد حسادت مریدان واقع می شد اما به هر حال مولانا مدت ده سال با وی مؤانست و مصاحبت داشت تا اینکه زرکوب بیمار شد و سرانجام نیز خرقه تهی کرد و در قونیه دفن شد.


حسام الدین چلبی


حسام الدین چلبی از اکابر عرفا و مرید صدیق مولانا بود. مولانا با او نیز ده سال مجالست داشت. پیش از آغاز نظم دفتر دوم مثنوی، مولانا پسر جوانش علاءالدین محمد را که سی و شش سال داشت از دست داد و از شدت تأثر، بر جنازۀ او حاضر نشد. درست است که بین علاءالدین با پدر در این ایّام اختلافاتی وجود داشت اما بدون شک این اختلافات مانع از تأثر شدید پدر در مرگ فرزند نشد. به این ترتیب مدت دو سال نظم مثنوی متوقف شد و در سال 662 هجری قمری مجدداً آغاز شد.
حسام الدین نزد مولانا مقامی والا و عزیز داشت. تا بدانجا که آورده اند: روزی مولانا با جمع اصحاب به عیادت چلبی می رفت در میان محله سگی برابر آمد، کسی خواست او را برنجاند فرمود که سگ کوی چلبی را نشاید زدن. همچنین آورده اند که از حضرت خداوندگار ( مولانا ) پرسش کردند که از این سه خلیفه و نایب کدامین اختیار است؟ فرمود: مولانا شمس الدین به مثابت آفتاب است و شیخ صلاح الدین درمرتبۀ ماه است و حسام الدین چلبی میانشان ستاره ایست روشن و رهنما.

 

آثار مولانا


آثار کتبی مولانا را به دو قسمت ( منظوم و منثور ) می توان تقسیم کرد. آثار منظوم:


1- مثنوی:

کتابی است تعلیمی و درسی در زمینۀ عرفان و اصول تصوف و اخلاق و معارف و مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب معروف شده. مثنوی از همان آغاز تألیف در مجالس رقص و سماع خوانده می شد و حتی در دوران حیات مولانا طبقه ای به نام مثنوی خوانان پدید آمدند که مثنوی را با صوتی دلکش می خواندند.
به مناسبت ذکر نی 18 بیت نخست مثنوی را نی نامه گفته اند. نی نامه حاوی تمام معانی و مقاصد مندرج در شش دفتر است به عبارتی همۀ شش دفتر مثنوی شرحی است بر این 18 بیت.


2- غزلیات:

این بخش از آثار مولانا به کلیات یا دیوان شمس معروف گشته است. زیرا مولانا در پایان و مقطع بیشتر آنها، به جای ذکر نام یا تخلص خود به نام شمس تبریزی تخلص کرده. به احصای نیکلسن مجموعۀ غزلیات مولانا حدود 2500 غزل است.
3- رباعیات: معانی و مضامین عرفانی و معنوی در این رباعیها دیده می شود که با روش فکر و عبارت بندی مولانا مناسبت تمام دارد. اما روی هم رفته رباعیات به پایۀ غزلیات و مثنوی نمی رسد و متضمّن 1659 رباعی است.


آثار منثور:


1- فیه ما فیه:

این کتاب مجموعۀ تقریرات مولانا است که در مجالس خود بیان کرده است و پسر او بهاءالدین یا یکی دیگر از مریدان یادداشت کرده. فیه ما فیه در موارد کثیر با مثنوی مشابهت دارد اما نسبت به مثنوی مفهوم تر و روشن تر است زیرا این اثر نثر است و کنایات شعری را ندارد.


2- مکاتیب:

این اثر به نثر و مشتمل بر، نامه ها و مکتوبات مولانا به معاصرین خود است.


3- مجالس سبعه:

 و آن عبارتست از مجموعۀ مواعظ و مجالس مولانا. یعنی سخنانی که به وجه اندرز و به طریق تذکیر بر سر منبر بیان فرموده است.

وفات مولانا


مدتها بود جسم نحیف و خستۀ مولانا در کمند بیماری گرفتار شده بود و سرانجام این آفتاب معنا درپی تبی سوزان در روز یکشنبه پنجم جمادی الآخر سال 672 هجری قمری رحلت فرمود.
در آن روز پر سوز، سرما و یخبندان در قونیه بیداد می کرد و دانه های نرم و حریرین برف در فضا می رقصیدند و بر زمین می نشستند. سیل پر خروش مردم، پیر و جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی همگی در این ماتم شرکت داشتند. افلاکی می گوید:« بسی مستکبران و منکران که آن روز، زنّار بریدند و ایمان آوردند » و چهل شبانه روز این عزا و سوگ بر پا بود.
آری چنین بود زندگی مولانا که برای وصول به عشق واقعی، برای نیل به از خود رهایی در مقام فنا و بالاخره برای سیر تا ملاقات خدا، که راه آن در فراسوی پله های حس و عقل و ادراک عادی انسانی است، از زیر رواقهای غرور انگیز مدرسه و از فراز منبری که در بالای آن آدمی آنچه را خود بدان تن در نمی دهد از دیگران مطالبه می کند، خیز برداشت و با حرکتی سریع و بی وقفه پله پله نردبان نورانی سلوک را یک نفس تا ملاقات خدا طی کرد. یک نفس اما در طول مدت یک عمر شصت و هشت ساله که برای عمر تاریخ یک نفس هم نبود.

 

فهرست منابع:

1- شرح زندگانی مولوی، به قلم استاد بدیع الزمان فروزانفر، انتشارات تیرگان.

2- پله پله تا ملاقات خدا، تألیف دکتر عبدالحسین زرّین کوب، انتشارات علمی.

3- شرح جامع مثنوی معنوی، تألیف کریم زمانی، دفتر اول، انتشارات اطلاعات.

ادبیات داستانی جنگ

ادبیات داستانی جنگ یعنی داستانی که از جنگ، درباره­ی جنگ و حواشی آن نوشته شود، این نوع ادبیات جنگ را با تمام تلخی­ها و شیرینی­هایش به مخاطب نشان می‌دهد، و می‌تواند درباره­ی شجاعت و پایمردی ملتی باشد و یا درباره­ی فرومایگی و پستی ملتی دیگر، مهم نیست که نویسنده از دیدگاه آن­که می­کشد یا آن­که کشته می‌شود، سخن بگوید، مهم این است که روند ادامه­ی زندگی در برهه­ی شلیک گلوله‌ای بررسی شود و فراتر از آن داستان‌هایی که به جنگ و مقوله‌های مرتبط با آن می­پردازند.[1]
با شروع جنگ تحمیلی در پایان تابستان 1359، ادبیات جنگ هم پدید آمد. دگرگون شدن زندگی بر اثر جنگ، مسایل تازه‌ای را در دستور کار ادبیات قرار داد. داستان‌هایی از مجموعه‌های «دو چشم بی­سو» از «محسن مخلباف» و «مرغ آمین» از «سیروس طاهباز» در سال 1360 منتشر شد. در سال‌های بعد، روند چاپ آثار متأثر از جنگ و تبعات آن شتاب گرفت و تا سال 1370 نزدیک به 1600 داستان کوتاه، در مجلاّت و مجموعه داستان‌ها و 46 رمان و داستان بلند انتشار یافت. تقریبا هیچ نویسنده‌ای نسبت به جنگ و پیامدهای آن بی­تفاوت نماند، برخی در ستایش از حماسه­آفرینی رزمندگان نوشتند و گروهی مصائب جنگ و تأثیر آن بر زندگی مردم عادی را بازتاب دادند.[2]
ادبیات جنگ در ایران دارای فراز و فرود و رشد کمّی و کیفی متغیر بوده است. با آغاز هجوم رژیمِ بعث عراق و اشغال بخشی از سرزمین ایران، همراه و همگام با رزمندگانی که در جبهه‌ها می­جنگیدند، عده‌ای از نویسندگان قلم به دست گرفته، به ثبت رشادت‌ها و ایثارهای رزمندگان پرداختند. نگارش داستان، به­ویژه داستان کوتاه از همان سال‌های اولیه­ی جنگ آغاز شد و روندی نسبتا فزاینده داشت. این رشد کمّی فزاینده به­معنای آن نیست که از نظر کیفی نیز داستان‌ها از درجه­ی مطلوب برخوردار بودند. با تمام شدن جنگ، این جریان برعکس شد، یعنی بسامد کمٌی داستان‌ها، کاهش یافت، در عوض کیفیت هنری آن رو به بهبود نهاد. ناگفته پیداست که علّت این امر به موقعیت و شرایط خلق اثر مربوط می‌شود. در دوران پرتلاطم جنگ، نویسندگان کمتر می­‌توانستند به جنبه‌های فنّی و هنری اثر خود بیندیشند و اغلب به خاطر تعهد و مسئولیت، آثاری خلق می­کردند که روحیه­ی مقاومت و شجاعت را در بین مردم افزایش دهد، اما فضای پس از جنگ و آرامش حاصل از آن به نویسنده این فرصت را می­‌داد تا در تکنیک و جنبه­ی هنری اثرش دقت بیشتری صرف کند.
با وجودی که موضوع اصلی این نوعِ ادبی جنگ و مسایل مربوط به آن است، اما رویکرد هر یک از نویسندگان به پدیده­ی جنگ متفاوت است. وقتی می­گوئیم «ادبیات جنگ» ما با چند موضوع سر و کار داریم: اول موضوع جنگ و دیدگاهی  که نویسنده از آن دارد و دوم مسئله­ی ادبیات یا کارکرد آن و این­که نویسنده چه انتظاری از ادبیات دارد. در کنار هم قرار گرفتن و تلفیق این چند مسئله ادبیات  جنگ را به­وجود می­آورد و منجر به خلق آثاری در این مقوله می­‌شود. بر این اساس، هر یک از آثارِ داستانی، با توجه به برخورد نویسنده با این دو معیار، در گروه‌های متفاوتی قرار می­‌گیرند. منتقدان و محققان ادبیات داستانی جنگ، هر کدام تقسیم‌بندی خاصی از شیوه­ی برخورد نویسندگان با دفاع مقدس دارند که با وجود نقاط مشترک، بعضا تفاوت‌هایی نیز باهم دارند.[3] در این بررسی، تقسیم‌بندی «تفنگ و ترازو» به علت آن­که از بقیه جامع‌تر و علمی­تر است ترجیح داده شد.
 بر این اساس، شیوه­­ی برخورد نویسندگان با دفاع مقدس، چهار گروه اثر داستانی را به­وجود می­‌آورد:
1- ثبت وقایع و ارزش‌های جنگ از طریق فُرم داستانی: نویسندگان نسل انقلاب، از یک طرف بنابر تعهدی که برای ادبیات پذیرفته بودند و از طرف دیگر، نقشی که برای ادبیات در پیش­برد دفاع مقدس متصور بودند، بیشتر به ثبت رویدادهای جنگ و انتقال ارزش‌های دفاع مقدس پرداختند. این گروه چندان پای­بند انعکاس واقعیت‌ها هستند که نوشته‌های آنان با گزارش و خاطره پهلو می­‌زند.[4]
«نویسندگان این داستان‌ها، نویسندگان حرفه‌ای نبودند، کسانی بودند که می­‌خواستند تجربه‌های خود را از حضور در خطوط مقدم جبهه به دیگران انتقال دهند، آنان نگران فراموش شدن ارزش‌های جنگ، با شتاب‌زدگی می­‌نوشتند و کمتر موفق به خلق جهان داستانی قائم به ذات با آدم‌های زنده و ملموس می‌شدند. اکثر داستان‌های جنگ از حالت گزارش و خاطره در نیامده‌اند، نویسنده در حدّ تصویر چهره­ی بیرونی حوادث مانده است و امکان راه یافتن به درون آن­را نیافته است»[5]
ویژ­گی ‌مشترک این آثار، حسِ تعهد و مسئولیت در قبال جنگ است به این خاطر آثاری خلق می­‌شوند که در آن (پیام) محوریت دارد و داستان تنها ظرف و وسیله‌ای است برای انتقال این پیام، به همین خاطر این داستان‌ها، اغلب تبلیغی هستند. ساده­نویسی و عدم توجه به پیچیدگی­‌های فنی داستان، واقع‌گرایی، و کارکردگرایی و صمیمیت، دیگر مشخصات این داستان‌ها محسوب می‌شوند.[6] در این راستا می‌توان از «سرود مردان آفتاب و آب» از غلامرضا عیدان و «مخمصه» از علی­رضا افزودی و... یاد کرد.
2- دفاع مقدس، خلاقیت و اصول زیبایی­شناسی: نویسندگانی که با توجه فرم و شگردهای داستان‌نویسی، در زمینه­ی دفاع مقدس آثاری خلق کردند، همانند علی مؤذنی، سیدمهدی شجاعی، رضا رهگذر (محمدرضا سرشار). این نویسندگان علاوه­بر تعهد اجتماعی، به زیبایی­های اثر داستانی نیز توجه داشتند، به همین خاطر ویژه­گی­هایی همچون شعاری، تبلیغی، سطحی و کلیشه‌ای بودن در آثار این دسته به مراتب کمتر دیده می­‌شود،
3- جنگ و پاورقی­‌های سرگرم­کننده: نویسندگان آثار سرگرم­کننده، نگاه ارزشی به دفاع مقدس ندارند، جنگ و مسایل مربوط به آن از مسایل محوری داستان آنها نیست. عموما هسته­ی مرکزی این رمان‌ها را مسایل خانوادگی یا مسایل جنایی تشکیل می­‌دهد، اما نویسنده از جنگ نیز، از جهت آن­که در تشدید مسایل محوری سهیم و دخیل است، بهره جسته است. از این جمله‌اند: شهره وکیلی در «خان سرخ»، کوروش صفایی در «فراسوی ستیزه‌ها».
4- نویسندگان حرفه‌ای؛ جنگ در حاشیه: در آثار این دسته نیز، جنگ به شکل محوری و مرکزی نمود نیافته است. این نویسندگان بیشتر به مسایل حاشیه‌ای جنگ مثل بمباران و فضای پشت جبهه پرداخته‌اند «اینان به­جای ترسیم صحنه‌های قهرمانی در جبهه‌ها، از رنج‌ها و وحشت‌های مردم عادی به هنگام حملات هوایی سخن می‌گویند، عادی­شدن و اجتناب­ناپذیری مرگ، گریز از اضطرابی به اضطراب دیگر، مهاجرت و از هم پاشیدن خانواده‌ها و... از مضمون‌های مطرح در آثار این نویسندگان است. اینان در جهت مطرح کردن جنبه‌ی تراژیک (غم‌انگیز) جنگ قلم می­زنند. در این داستان‌ها آدم‌ها دیگر حماسه‌ساز نیستند بلکه قربانیانی هستند که در عین پایداری، به راحتی جان می­بازند و همین امر نوعی حسِ زوال و بی‌اطمینانی به فضای ادبیات پس از جنگ می‌دهد.»[7] از این جمله‌اند: احمد محمود (زمین سوخته) تقی مدرسی (آداب زیارت)، مهدی سحابی (ناگهان سیلاب)، محمد محمدعلی (نقش پنهان) و... .
 به جز نویسندگانی که در خلال این تقسیم‌بندی از آنان یاد شد، محسن مخملباف، سیدمهدی شجاعی، جواد مجابی، اسماعیل فصیح، محمود گلابدره‌ای، ناصر ایرانی و... از نویسندگان ادبیات داستانی جنگ به شمار می­آیند.
مهم­ترین موضوعات ادبیات داستانی جنگ عبارتند:
 از شهادت، اسارت، موج‌گرفتگی، جانبازی، مهاجرت، بمباران و سرانجام دوره­ی پس از اسارت. شاید اصلی­ترین عنصر داستانی پس از درون­مایه، زاویه­ی دید باشد که در داستان‌های جنگ اهمیتی شایان دارد. در بررسی شخصیت‌های­ این داستان‌ها چند تیپ مهم­تر از بقیه هستند: 1- از خود گذشتگان (معمولا در رده­ی فرماندهان یا رزمندگان جای دارند.) 2- سال­خوردگانی که شخصیت اصلی داستان‌ها هستند. 3- پدر و پسر که اغلب یکی خود را فدای دیگری می‌کند. 4- مادران، همسران و فرزندان شهدا که صبر و شکیبایی و امید به آینده ویژ­گی شاخص آنان است. 5- کودکان و نوجوانانی که یا جزء کوچندگان آواره‌اند یا فرزندان شهدا و جانبازان.[8]
یکی از ویژ­گی‌های ممتاز دفاع مقدس، حضور اندیشه‌ها و احساسات دینی در آن است،
تا آنجا که می­‌توان ادبیات جنگ را ادبیات دینی نیز نامید. در چنین ادبیاتی، اندیشه‌های متافیزیکی، بیش از هر چیز در پیش­برد عناصر داستان مؤثر است. به تعبیری اندیشه‌ها و احساسات دینی، جای اندیشه‌های مادی­انگارانه را می‌گیرد و آنچه باعث و انگیزه­ی حرکت و عمل قهرمان می‌شود، اعتقاد به باورهای دینی و مذهبی است. همچنین در ادبیات دفاع مقدس، شاهد تلفیق حماسه­ی دینی و تاریخی با حماسه‌های جنگ هشت­ساله هستیم به­عنوان مثال در داستان «هفتاد و سومین» نوشته­ی علی مؤذنی و از مجموعه­ی «دلاویزتر از سبز»، داستان عطش یک رزمنده­ی مجروح با داستان عطش اهل بیت به تصویر کشیده می‌شود.[9]
اخیرا داستان‌های دفاع مقدس در مجموعه‌های مختلف گرد آمده و بعضا نمایه‌هایی از این آثار فراهم آمده است که دسترسی به این داستان‌ها را آسان‌تر می‌کند. از جمله «فهرست داستان‌های کوتاه درباره‌ی جنگ در مطبوعات ایران».[10]


[1] . حنیف، محمد؛ جنگ از سه دیدگاه (نقد و بررسی 20 رمان و داستان بلند جنگ)، تهران، صریر، 1386، چاپ اول.
[2] . میرعابدینی، حسن؛ صد سال داستان نویسی، تهران، چشمه، 1383، چاپ سوم، جلد سوم، ص 889
 [3] . رجوع کنید به: رهگذر، رضا؛ نیم­نگاهی به هشت سال قصه­ی جنگ، تهران، حوزه‌ی هنری، 1370، صص 28 و 29 و نیز انوشه، حسنِ؛ فرهنگنامه­ی ادبی فارسی، صص 49 و 50؛ و نیز حنیف، محمد؛ جنگ از سه دیدگاه، پیشین، ص 19 و نیز سلیمانی، بلقیس؛ تفنگ و ترازو، تهران، روزگار، 1380، چاپ اول،  صص 41 – 43.
[4] . سلیمانی، بلقیس؛ تفنگ و ترازو (نقد و تحلیل رمان‌های جنگ)، تهران، روزگار، 1380، چاپ اول.
[5] . میرعابدینی، حسن؛ پیشین،  ص 889.
[6] . بلقیس سلیمانی؛ پیشین، ص 42.
[7] . میرعابدینی، حسن؛ پیشین، ص 910.
[8]. انوشه، حسن؛ فرهنگ­نامه­­ی ادبی فارسی، تهران سازمان چاپ و انتشارات، 1374، چاپ اول، ص49.
[9] . بلقیس سلیمانی؛ پیشین، ص 84.
[10]. دفتر مطالعات ادبیات داستانی(و دیگران)، فهرست داستان‌های کوتاه درباره‌ی جنگ در مطبوعات ایران، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد، 1372.


 

نقش شعر دردفاع مقدس ورسالت شعرا


 

ایـن افـتـخار در دو جهان بهر ما بس است
چون مملکت به جامه ی عزّت ملبس است
ایـن عـزّتـی که گشـتـه بـه عالم نصیب ما
مـرهـون هـشـت سـال دفـاع مقدس است

 عباس تمیزی

 عَن رَسُولِ اللهِ (ص) :
لَمّا سُئِلَ عَنِ الشِّعْرِ :
اَنَّ الْمُؤْمِنَ مُجاهِدٌ بِسَیْفِهِ وَ لِسانِهِ وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِه لَکَاَنَّما یَنْضِحُونَهُمْ بِالنَّبْلِ(1)

از پیامبر خدا (ص) چون درباره شعر پرسش شد فرمود :
همانا مؤمن با شمشیر و زبان خود جهاد می کند سوگند به آنکه جانم در دست اوست شاعران با شعر
خود ، گویی به دشمن تیر می اندازند.

الف : مواضع ائمه (ع) در ارتباط با شعراء :
 

یکی از موضوعات مهم در ارتباط با موضوع شعر توجه به مواضع اهل بیت (ع) نسبت به شعرای متعهد دوران خویش است که می توان بخش مهمی از پاسخ پرسشهای خویش را در زمینه شعر و شاعری از دیدگاه اسلام از این مواضع پیدا کرد.
بعنوان نمونه چند محور را مورد اشاره قرار می دهیم :

1- معمولاً اهل بیت (ع) نسبت به اشعار با محتوای ارزشی موضع مثبت داشتند و از شعرای متعهد تمجید می کردند.

• رسولخدا (ص) در ارتباط با جایگاه شعر می فرماید:
اِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِکَماً (2)
یعنی برخی از شعرها حکمت است.

• و از امام صادق (ع) نقل شده فرمود :
مَنْ قالَ فِینا بَیْتَ شِعْرٍ بَنَی اللهُ تَعالی لَهُ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ (3)
هرکه درباره ما یک بیت شعر بگوید خداوند در بهشت یک خانه برایش می سازد.

2- انشاء یا انشاد اشعار از ناحیه خود اهل بیت(ع) در زمینه های مختلف.

3- تشویق ، تکریم و دادن صله به برخی از شاعران

4- تشکیل جلسه و دعوت از شیعیان برای استماع اشعار بعضی از شعراء

 مانند : تشکیل جلسه از ناحیه امام صادق (ع) در مِنی ، جهت استماع هاشمیّات کُمیت اَسدی از جمله قصیده لامیّه هاشمیّات که در محضر امام (ع) خوانده شد این بیت است:
فَلَمْ اَرَ مَخْذُولاً اَجَلَّ مُصیبَتاً
وَ اَوْجَبَ مِنْهُ نُصْرَةً حِینَ یُخْذَلُ
من تنها مانده ای را که سزاوارتر از او (حسین (ع)) به یاری هنگام تنهایی باشد نمی شناسم.
5- تکمیل کردن متن و محتوای اشعار بعضی از شعراء مانند: تکمیل قصیده تائیه دعبل خزاعی بوسیله امام رضا (ع)
وقتی اشعار دعبل در محضر امام (ع) به این قسمت رسید :
وَ قَبْرٌ بِـبَغْدادٍ لِنَفْسٍ زَکِیَّةٍ
تَضَمَّـنَهَا الرَّحْمنُ فِی الْغُرُفاتِ(4)

امام (ع) خطاب به دِعبل فرمود :
آیا می خواهی در اینجا دو بیت به قصیده تو بیفزایم تا شعر تو در بیان مصائب ، غربت و پراکندگی ما اهل بیت (ع) کامل گردد؟
دعبل جواب داد : آری ای فرزند رسولخدا (ص) امام (ع) فرمود:

وَ قَـبْرٌ بِـطُوسٍ یا لَها مِنْ مُصیبَةٍ
اَلَحَّتْ عَلَی الْاَحْشاءِ بِالزَّفَراتِ
اِلَی الْحَشْرِ حَتّی یَبْـعَثَ اللهُ قائِماً
یُـفَـرِّجُ عَـنَّا الْـغَمَّ وَ الْکُرُباتِ
مویه کن بر غریبی که در طوس است وای از این مصیبت که تا صبح حشر دلها را در آتش اندوه می گدازد تاآن که خداوند قائم (عج) را برانگیزد و او بار سنگین را از دوش ما بردارد و رنج های بی کران ما را شفا بخشد 

 دعبل پرسید : فدایت شوم این قبر کیست ؟
امام علیه السّلام فرمود : قبر من است.

ب : رسالت شعراء
 

رسالت شعراء در ارتباط با دفاع مقدس و انعکاس مسائل جنگ یک رسالت سنگینی می باشد و موضوعات متعددی وجود دارد که لازم است در قالب شعر و ادبیات لطیف تبیین گردد.
مانند : شجاعت های رزمندگان ، مظلومیت آنان ، قهرمانی ملت ایران ، نقش اساسی رهبری، نیروهای مسلح بویژه بسیج، نقش خانواده شهداء ، ایثار جهادگران و حتّی نقش خود شعر در دفاع مقدّس و چندین موضوع مهم و اساسی دیگر که لازم است با زبان هنر در جامعه انعکاس پیدا کرده و در گستره تاریخ زنده بماند.

ج : ویژگیهای شعر دفاع مقدس :
 

موضوع شعر و شاعری در طول تاریخ اسلام فراز و نشیبهای متعددی را پشت سر گذاشته است.
اولاً :تحولاتی که در محتوای شعر پس از اسلام بوجود آمد و شُعرایی که در قرنهای مختلف در دامن اسلام پرورش یافته اند امثال : کُمیت اسدی ، سید اسماعیل حِمْیَری ، دِعبِل خُزاعِی ، شیخ کاظم عُذری ، اقبال لاهوری ، مُحتشم کاشانی ، سعدی ، حافظ شیرازی و ناصر خسرو تا برسیم به سیّد محمّد حسین شهریار هیچکدام قابل مقایسه با شعرای قبل از اسلام نمی باشند .
در عین حال شعر در عالم اسلام نیز ادوار مختلفی را پشت سر گذاشته است حتّی اگر ایران خودمان را در نظر بگیریم بعضی از اُدباء از دوران مشروطه تابحال تقسیمات متعددی را در ارتباط با محتوای شعر شاعران در نظر گرفته اند.

ولی ما اگر ویژگیهای شعر دوران انقلاب بویژه دفاع مقدس را در نظر بگیریم می توانیم در موارد زیر فهرست و شمارش کنیم :

1- تحوّل و دگرگونی در محتوا
2- استفاده از مضامین و موضوعات جدید
3- غفلت ستیزی و دعوت به بیداری
4- بازگشت به خویشتن
5- موضوع مهدویت و انتظار
6- بازگشت به عشق آسمانی
7- بیان رنج و محرومیت طبقات فرودست
8- نکوهش ریاکاران و صاحبان زر و زور
9- پیوند دادن میان حماسه و عرفان
10- اندوه و حسرت بازماندن از کاروان شهداء
11- یاد شهیدان و عروج آنان
12- انعکاس فرهنگ جهاد و شهادت
13- انعکاس مضامین و معارف اسلامی
14- توجه به غزل و تجلّی حماسه و مرثیه در آن

 اینها نمونه هایی از تحولاتی است که در شعر دفاع مقدس بوجود آمده و تحوّلات عظیمی را بوجود آورده است.

نمونه ای از شعر دفاع مقدس که امروز زبان حال نوع رزمندگان و کسانی است که یک روز در کنار شهداء می جنگیدند و امروز آرزوی شهادت را در دل خود دارند.

شـهـادت نـردبان آسـمان بود
شـهادت آسمان را نردبان بود
چرا بـرداشتند این نردبان را ؟
چـرا بـستـنـد راه آسمان را ؟
مرا پایی به دست نردبان ماند
مـرا دستی به بام آسمان ماند
مـرا اسب سپیدی بود روزی
شهادت را امیدی بود روزی

د : مضامین شعر دفاع مقدس :
 

شعرای متعهد در طول دوران دفاع مقدس ضمن حضور در میدانهای جنگ و نبرد با دشمنان متجاوز و تقدیم بیشتر از 44 نفر شهید شاعر ، در میدان لسان و سرودن شعر نیز جنگیدند و رسالت خویش را به نحو احسن انجام دادند.
لازم است به برخی از محورهای شعر دوران دفاع مقدس را ولو بصورت فهرست اشاره ای داشته باشیم:
ابتدا لازم به یادآوری است که بر اساس نظر بعضی از پژوهشگران تعداد 219 نفر از شعرا در مورد دفاع مقدس شعر سروده اند و کل آمار شعر در موضوع دفاع مقدس 385 قطعه می باشد. (5)

در هر صورت محورهای اساسی اشعار عصر دفاع مقدس عبارتند از :

1- تشویق و تهییج مردم برای حضور در جبهه های جنگ
2- شور آفرینی در رزمندگان و ترغیب آنان برای مقاومت و پایداری در میدانهای جنگ
3- ترویج فرهنگ شهادت طلبی در میان آحاد جامعه
4- خلق اشعار عرفانی حماسی
5- سرودن سوگنامه های حماسی
لازم به ذکر است که یکی از ویژگیهای بارز سوگنامه های دفاع مقدس حماسی بودن آنهاست ؛ ضمن اینکه در سوگ شهداء سروده می شد ولی در مردم روح حماسی ایجاد می کرد مانند سوگنامه معروف آقای پرویز بیگی
یـاران چـه غـریـبـانــه *** رفـتـنــد از ایـن خـانــه

پی نوشت :
 

(1) مجمع البیان / طبرسی ج 7 ص 326
(2) کتاب امالی / صدوق ص 718
(3) عیون اخبار الرضا / صدوق ج 1 ص 7
(4) ادب الطَّفْ ج 1 ص 295
(5) سایت صبح 


 

منبع:سایت شورای سیاست گذاری ائمه جمعه
نویسنده:حجت الاسلام و المسلمین سیدرضی شکوری، امام جمعه

بازتاب دفاع مقدس در آینه شعر فارسی

 

 

 

"شعردفاع مقدس" همپای هنرهای دیگر و بنا به نظر کارشناسان حوزه فرهنگ و هنر ، چند گام جلو تر از دیگر هنرها توانسته است پیام استقامت ، ایستادگی و مظلومیت ملت جنگ ستیز ایران را در طول هشت سال دفاع مقدس به مخاطبان و علاقمندان هنر متعهد منتقل کند.

جهاد و مبارزه در راه خدا هنر شجاعت و شهامت مؤمن واقعی خداوند است و تبلور این هنر مقدّس و شجاعت و شهامت در هنر شعر امری بدیهی است. رزمندگان جان بر کف ایرانی با ابزار معنوی و مادی به جنگ با متجاوز برخاستند و شاعر هنرمند با سلاح هنر منظوم و ملحون به حفظ و صیانت از ادبیات و فرهنگ دفاع و جهاد و جنگ پرداخته است. گواه راستین این مدّعا آثار مکتوب منظوم نادره گویان در خصوص نبرد عاشقانه و دلاورانی که در میادین رزم ونرد نبرد، جان می‌باختند. شهیدان، ایثارگران، آزادگان، رزمندگان در ادب و فرهنگ و انقلاب قوم ایرانی سمبل عشق، ایثار، استقلال، مبارزه بوده بی تردید داستان راستان آنان برای نسل امروز و فردا خواندنی و ماندنی خواهد بود.

دفاع مقدس، حماسه دلاوری، آمیخته با حماسه عرفانی است. در آثار سخن سنجان، این حماسه با غنا آمیزش کرده و گوهری به نام ادبیات دفاع مقدس را به زمین گذاشته و در شعر پایداری و دلاوری با عاطفه گره می‌خورد. حماسه تبدیل به غزل می‌شود و با شور و عشق و راستی و مستی همراه می‌گردد.

رجز خوانی دشمن برای شروع جنگ از 16شهریور 1359آغاز شد و ایران آبستن شجاعت، شهادت و امانت الهی(عشق)شد. ادبیات هر ملت، تحت تأثیر شرایط سیاسی اجتماعی، فرهنگی و دینی هر ملت است جنگ تحمیلی و در برابر، دفاع مقدّس در این نبرد از سال(67ـ59) بوده و عظمت این نبرد شجاعانه و نیز شکوه حضور مردم دیندار ایرانی در این جنگ، ادبیات و شعر فارسی را از دید رنگ و صورت و معنی دگرگون و به آن رنگ دلاوری و دینی و عرفانی داده است.

درقرون متمادی گذشته، حماسه، عرفان، عشق و اخلاق، ازعمده‌ترین مفاهیم اشعار ایرانی بوده و شاعر دفاع مقدس همه این مفاهیم وموتیف را فی الواقع تجسّم کرده و یا شنیده و تجربه کرده وآن آزموده‌های عینی خود را با تجارب شعری درآمیخته و در پوشش هنر و شعر به تصویر کشیده است جنگ تحمیلی و به دنبال آن دفاع مقدّس شگرف‌ترین تأثیر را بر ادبیات منظوم و منثور ایرانی گذاشته است.

مجموعه سرودهایی را که در قالب‌های گوناگون اعم از سنتی و نو، نیمایی و سپید شکل گرفته اند و درون مایه اصلی آنها تشویق و تکریم دوست و تحقیر و تهدید دشمن و تقویت روحیه مذهبی و ملی برای حفظ وطن و انقلاب است، شعر جنگ می‌نامیم.

شعر جنگ به لحاظ زمانی حدفاصل بین شروع تجاوز دشمن تا پذیرش قطعنامه(598) را در بر می‌گیرد. (گزیده شعر جنگ و دفاع مقدس، صفحه 12) شعر جنگ خودجوش بود. شاعران چه ضعیف و چه قوی، احساسات درونی خویش را نسبت به دفاع حق در مقابل باطل و حوادث و پیامدهای اوضاع آن به دور از هر نوع تصنّع و تکلف و کسب شهرت و مکنت بیان می‌کردند.

شعردفاع مقدّس، آثارمنظوم هنگام نبرد و بعداز نبرد و زمان صلح می‌باشد. بعد از اقبال به قطعنامه(598) از سوی ایران، شاعران نکته گوی ایرانی به سرشت سیاسی جنگ نگریستند و سروده‌هایی که از این زمان به بعد با شاخصه‌های تشویق و تکریم دوست و تحقیر و تهدید دشمن و نیز انتقاد از خودی و دیگران می‌پرداختند، به شعر دفاع مقدس موسوم و مرسوم گردید و قدری شعر دفاع مقدس رنگین‌تر همراه با حسن طلب بوده است.

نبرد و دفاع ایرانیان در برابر تجاوز دشمن فریب خورده ارزشمند و ستودنی است. ادبیات و کلام منظوم فارسی می‌تواند چون گنجینه و طلسمی آداب و فرهنگ و میراث مادی و معنوی دفاع مقدس را حفظ کند و آن را از بوته نسیان و نابودی صیانت و حفاظت کند. پژوهش و تحقیق در باب تأثیر دفاع مقدس در شعر معاصر می‌تواند شکوه حماسه و هنر شاعرانه شاعران متعهد را آشکار ساخته و بر این شکوه و عظمت بیفزاید. لذا در این پژوهش ویژگیهای شعر معاصر با درون مایه‌های دفاع مقدس، از دیدگاههای واژگانی،شکلی، زیباشناسی، تخیل و محتوایی تحلیل می‌گردد.

بحث و تحلیل:

در شعر دفاع مقدس گاه در استعمال واژگان کهن و باستانی زیاده روی شده، گاه زبان شعر تحت تأثیر سبک دوره ساده، روان و ملایم توأم با زبان عاطفی است و همراه با آرایش‌های لفظی معتدل است. واژگان دور از ذهن، مبهم و غیر مأنوس در کلام منظوم دفاع مقدس جایی ندارد. بویژه دورة جنگ که هدف غایی شاعر رساندن سریع و ساده پیام و محتوا است و به خاطر نفوذ شعر میان توده مردم دارای زبانی نزدیک به زبان محاوره است.

زبان شعر دفاع مقدس در آغاز گاهی تند و تشویق کننده و حماسی و گاهی نرم و عمیق است و نشان‌های کهنگی زبان بیشتر در قالب مثنوی نمایان است. زبان شعر دارای تنوع است و آن به دلیل کاربرد لغات و اصطلاحات کهنه و نو می‌باشد. رعایت درست قواعد صرف و نحو کلمه و کلام و دور بودن از ضعف تألیف و غرابت استعمال واژگانی، نیز پرهیز از اطنابهای بی مورد و حذف‌های بی جهت، مبین روانی و سادگی و تازگی زبان شعر دفاع مقدس می‌باشد.

«حاصل چنین تلاش صادقانه، اشعاری بود زیبا و دلنشین و پرشور و مؤثر، که امروزه به شعر دفاع مقدس معروف است. شعری که ریشه در ایمان و اعتقادات ژرف این شاعران متعهد داشته و برخاسته از فرهنگ غنی ایران اسلامی است و گنجینه‌ای است پربار و ارزشمند."(شکوه شقایق، صفحه 11)

قالب‌های آغازین، شعر نیمایی و سپید بود سپس رباعی و دوبیتی رایج گردیده و سرانجام قالب غزل غالب می‌گردد و قالب مثنوی نیز همپای غزل مرسوم می‌گردد به قالب‌هایی چون قصیده، چهارپاره و قطعه کمتر توجه شده است

قالب نو دارای زبانی روایی و گزارشی و بلند و آن به خاطر مجال شاعران برای بیان تجارب شاعرانه و رهایی از محدودیت قافیه و تساوی مصراع است تا شاعر بهتر موضوعات و اندیشه‌های خود را بپروراند. محتوی شعر نیمایی و سپید، توصیف شهادت و شهدا و میادین رزم و بیان هدف جهاد و جنگ و یاد کرد کرامات رزمندگان، وصف دلاوریها، جنگاوریها، رشادتها، و تشویق و ترغیب مردم به حضور در میادین نبرد و استقامت تا پیروزی نهایی و کوچک و حقیر شمردن متخاصم و بیان ارزشهای دینی، شیعی و قومی همراه با افتخارات ملی و میهنی می‌باشد.

بعد از جنگ، محورهای درونی قالب نو کمی دگرگون شد. و انتقاد و اعتراض نسبت به فراموشی ارزشها و تبعیض و اختلافات طبقاتی و رشد تجملات و تشریفات و کم رنگی فرهنگ شهادت رواج می‌یابد. در اشعار نیمایی و سپید آمیختگی افتخارات ملی و میهنی با دین جالب توجه است. شخصیت و عناصر اسطوره‌ای و حماسی با سمبل‌های دینی بیان گردیده مثل: سیاوش، کاوه، درفش، اهریمن و… همراه با عاشورا، ذوالفقار، کربلا و… بیان گردیده است.

قالب غالب مردمی قالب دوبیتی بود چه خواص و چه عوام به این قالب اصرار می‌ورزیدند دوبیتی به دلیل مردمی بودن دارای زبان ساده، نرم و لطیف نزدیک به زبان گفتاری و محاوره و گاه آمیخته با زبان کهن و سنتی می‌باشد دوبیتی‌ها همراه با عنصر عاطفه در انتقال سوگ شهدا و احساس شاعرانه شاعر نسبت به شهیدان بوده و عاطفه، سوگ شهید و حماسه محتوای اصلی دوبیتی بوده و سوگ در دوبیتی شاعران نشان سرافکندگی و نقص نیست بلکه با روحیه سربلندی و عظمت و کمال معنویت آمیخته شده و هشداری جهت حفظ و صیانت از طریق و راه صدیّقان واقعی یعنی شهدا می‌باشد.

قالب دوبیتی در کنار قالب رباعی رونق می‌گیرد این دو قالب برای بیان احساسات عمیق شاعرانه و توصیف جنگاوریها و حماسه مناسب است شاعران موفق و ناموفق در شعر معاصر فراوان است از نکته سنجان نکته بین برجسته این دو قالب قیصر امین پور، حسن حسینی و وحید امیری می‌باشند.

واژگان و ترکیبات شعر دفاع مقدس شبیه هم اند به جهت همدلی و وحدت که نتیجه روحیه دینی است افعال به صورت جمع و ضمایر نیز جمع می‌باشد.

در رباعی امروز صبغه‌های میادین رزم و نبرد و ترغیب و تقویت رزمندگان و تحقیر خصم و ترسیم شکوه و عظمت و استقامت و پایداری جنگاوران چشمگیر می‌باشد آهنگ رباعی حماسی است و حاوی فخرورزی و ستایش نیز می‌باشد.

پیوند شعر دفاع مقدس با الگوهای عاشورایی و اسلامی و موضوع شهید و شهادت طلبی، به رباعی امروز عمقی عمیق بخشیده و این موضوعات نشان دهندة اهمیّت رباعی امروز می‌باشد و آمیحتگی حماسه و عرفان در رباعی، عرفان حماسی را رقم زد.

بهترین مثنویهای شعر دفاع مقدس مربوط به دهه هفتاد می‌باشد و این مثنویها بیشتر در کنگره سرداران و شهیدان سروده شده است. گوناگونی زبان، کوتاهی مثنوی، ترسیم فضای جبهه و جنگ و ایثار و دغدغه فراموشی ارزشها و فضای تغزّلی قصیده‌ای و غزل مثنوی و حماسه عاشقانه ویژگیهای آشکار مثنوی ادبیات جنگ می‌باشد

علاوه بر اینکه مثنویهای دفاع مقدس در وزن شاهنامه می‌باشد مثل منظومه در باب ابراهیم همت از پرویز بیگی:

الهی به آنان که پرپر شدند / پر از زخم‌های مکرّر شدند

غزل یکی از غالب‌ترین قالب شعر دفاع مقدس است بیان احساسات و عواطف درونی نسبت به دلاوران و رزمندگان، شهدا، آمیختگی دلاوری با بینش‌های عارفانه و حوادث کربلا تأثیر پذیری از تصاویر اسطوره‌ای و حماسی و بیان نرمش با خشونت ویژگی غزل دفاع مقدّس می‌باشد در این دوره غزل رنگ حماسی ملی و دینی به خود می‌گیرد و آن به خاطر آمیزش غزل با مثنوی است.

سرودن شعر در باب حماسه و جنگ به سخن رنگ حماسی می‌دهد نصرا لله مردانی از جمله شاعرانیست که ابتدا به غزل با مضامین حماسی روی آورده:

از خوان خون گذشتند صبح ظفر سواران/پیغام فتح دارند آن سوی جبهه یاران

غزل دفاع مقدس دارای عمیق‌ترین احساسات انسانی نسبت به محبوبی روحانی و جاوید چون شهید و شهادت است که همراه با نوعی انتقاد به شرایط بعد از دفاع مقدس می‌باشد. غزل دفاع مقدس آیینه تمام نمای اشعار شاعران دفاع مقدس است و غزل دفاع مقدس دارای رویکردی انقلابی و زبان تصویری و ترکیبات تازه و جدید می‌باشد ترکیب سازی از شاخص‌های سبک غزل معاصر می‌باشد.

قصاید دفاع مقدّس از نظر واژگان به شعر سبک خراسانی نزدیک و مقدمه قصاید از تنوع مضامین برخوردار می‌باشد. شاعر دفاع مقدّس در آغاز دنبال صورت و زیبا شناسی ظاهری نیست آنچه برای آنان مهّم است، رساندن سریع و سادة خبر و پیام و محتوا است ولی در دورة دوم یعنی بعد از جنگ آرایشهای لفظی و معنوی سخن بیشتر می‌شود وغزل دارای اوزان بلند و غیر مطبوع و ردیفهای اسمی و بلند می‌شود. کاربرد صناعات لفظی اعم از جناس، واج آرایی و رعایت موسیقی داخلی و بیان تصاویر به کمک ایهام و ارتباط وپیوند معنایی مناسب بین واژگان رعایت می‌گردد

وحوزةخیال به کمک تشبیهات و استعارات و کنایات و تشخیص به صورت ساده و روان و به دور از هر نوع ابهام و پیچیدگی و تصنّع کمال می‌یابد.

از دیدگاه ادبی و زیبا شناسی سخن، شعر دفاع مقدّس از آلایش‌های غیر متعارف دور بوده و از نظر محور عمودی پیوند تنگاتنگ دارد. مضامینی چون جهاد، شهید و شهادت، هجرت، ایثار و ایمان، نیایش و نماز، راز و نیاز، حماسه عاشورا، سوگ و درد و عشق و معرفت، ائمه اطهار و تلمیح به حوادث کربلا و مقوله انتظار فرج امام زمان محتوا غزل دفاع مقدّس را تشکیل می‌دهد و هر یک از این مصداق‌ها با روح آمیخته با غم و عاطفه گره می‌خورد. توجه به این مفاهیم سبب رواج غزل موعودیه، زهراییه و عاشوراییه درشعر دهه شصت شده است.

دفاع مقدّس و فرهنگ و ادبیات آن بر صور خیال شاعران و زبان مخیّل آنان تأثیر کرده و واژگان و اصطلاحات که مفهوم جنگ و نبرد داشته نه تنها در سبک ادبی و شاعرانه بلکه در سبک و زبان عادی نیز تأثیر کرده سخنوران با بهره گیری از این اصطلاحات، فضای شعر را با مفهوم دفاع مقدّس و جنگ حماسی‌تر و عارفانه‌تر جلوه می‌دادند.

از ویژگی‌های تصویری شعر دفاع مقدس، تصویر پردازی از ابزار جنگی می‌باشد مثل خمپاره، نارنجک، مین و… و وسایلی که مفهوم علامت و نشانه پیدا کردند مثل: چفیه،پلاک و… زمانی ژست رویایی چفیه بود/رفیق اشک و تنهایی چفیه بود

در تصویر سازی، برخی واژگان چون: شقایق، لاله، کبوتر، گل بهار، گل‌های شقایق غربت سوز، آیینه، پرستو، آلاله‌های پرپر، شمشاد، سرو، نخل گل سوری، سوسن، نیلوفر، گل شب بو، صنوبر، خورشید، مرغان مهاجر، و… نماینده و سمبل شهید و شهادت می‌باشند.

به سوگ لاله نشانـــــدیم باغ حوصله را / به دشت داغ کشاندیم، پــــای قافله را / نسیم سرخ به رگهای شب دوید و گشود / دهــان بسته‌ی گل زخم‌های حوصله را.

شعر دفاع مقدّس از دید صور خیال و احساسات گرایش به رمانتیسم دارد در طول 8 سال دفاع مقدس، دفاع از کشور و اعزام نیروهای مردمی و بازگشت پیکر شهدا با عواطف مردم و شعرا گره خورده و شعر میان مردمان عادی نیز راه یافت تا بتوانند احساسات خود را در شعر بیان کنند. عشق و سادگی از ویژگیهای اولین سروده‌هاست در این سروده‌ها دعوت به پایداری، مقاومت، شهادت، تحقیر دشمن، تشویق رزمندگان و سروده‌های غم انگیز برای شهدا همراه با بیان فرهنگ عاشورایی چشمگیر است.

شعر دفاع مقدّس آمیختگی شرع و شعر است و تجسّم ستیز شرع و شرّ می‌باشد. موضوع شعر دفاع مقدّس در بر گیرنده، اندیشه‌ها و احساسات و تمایلاتی است که در برابر مظاهری چون زور، تجاوز، خونریزی، بیان شده است. «در جنگ تحمیلی از سوی رژیم بعث عراق و به دنبال آن دفاع مقدّس سلحشورانه ی مبارزان خستگی ناپذیر در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل و خلق حماسه‌های شگفت و استقامت و پایداری جانمایه ی ارزشمندی است که شکوفایی و بالندگی شعر دفاع مقدس را در سالهای پر تب و تاب جنگ و نیز بعد از آن شکوه و شفافیت داده است.» (نقد و بررسی ادبیات منظوم دفاع مقدس، جلد 1، صفحه 18)

در حوزه محتوا تنوع وجود دارد و یکنواخت نیست. برخی اشعار به جهاد تشویق کرده و برخی تراژدی گونه و برخی اصرار به حفظ ارزشها دارند.

دعوت به وطن دوستی، انتقاد از افراد رفاه طلب، وصف اعمال و کردار و مقام رزمندگان و شهدا، مطابقت شهدای جبهه با شهدای کربلا، حمایت و ترویج روحیه استکبار ستیزی، بیان معنویت رزمندگان و شهیدان،برخی از درونمایه‌های ادبیات دفاع مقدس می‌باشد.

اشعار بعد از جنگ برای یاد بود شهدا و فداکاریهای آنان سروده می‌شود و این سروده‌ها، عاطفی همراه با سوگ بیان می‌گردد ولی در دورة جنگ زمینه سوگ کمتر بوده و رنگ حماسی بیشتر نمایان می‌شود. تجلی سرگذشت و احوال مفقودین در شعر بعد از جنگ درونمایه معنوی دیگریست که با عنصر عاطفه همراه با غم و اندوه می‌آمیزد.

نام عملیات‌ها و مناطق عملیاتی و نام شخصیتها و لشکرهای صدر اسلام در اشعار دفاع مقدّس آشکار است و بدین سبب اشعار دفاع مقدس خود حاوی اطلاعات ذیقیمت در این موارد می‌باشدشاعران در سخن خود برای بیان اندیشه‌ها، شهدای جنگ را با قهرمانان داستانهای عاشقانه کلاسیک و شخصیتهای قرآنی و دینی به شیوة تلمیح پیوند دادند.

ادبیات منظوم دفاع مقدّس آیینه تمام نما ی چهره حماسه سازان 8 سال جنگ می‌باشد و ایثار، از خودگذشتگی، حماسه، شهادت طلبی، وطن دوستی، حمیّت، خداپرستی رزمندگان و شهیدان را الگوی واقعی برای حال و آینده قرار می‌دهد و همچنین برای تاریخ بعد از ما نمادین و سمبولیک و ماندگار جلوه می‌دهد و با آداب و عادات و فرهنگ و سنّن اجتماعی و اعتقادی و ملی ما آمیخته شده است.

شعر دفاع مقدّس در حوزة محتوا، زبان، زیباشناسی، و قالب تحولات ثابت و یا متغیّر به خود گرفته در برخی زمینه‌ها به پیروی از قدما عمل شده و گاهی نوآوری دیده می‌شود و یا اینکه شعر در برخی موارد از دیدگاه هنری قوی جلوه نکرده است به هر حال خیزها و جهش شاعرانه شعر ستودنی است اما تحوّلات در حوزة زبان و زیباییهای ادبی شعر ضرورت دارد. شعر دفاع مقدّس دفتر و سفینه ی احوال، عادات، اندیشه‌ها، اعتقادات رزمندگان و شهدا و ایثارگران و شاعران می‌باشد که در قالب محتوایی چون: ترغیب، تشویق، جهاد اصغر و اکبر، حماسه و عرفان، بیگانه ستیزی، وطن دوستی، شهادت طلبی، مبارزه با غرب زدگی، و خودباختگی، مردم گرایی، خودباوری، انتقاد، مضامین اسطوره ای، تاریخی، دینی، می‌درخشد.

تک تک کلمات و واژگان دفاع مقدّس فریاد وارستگی، بی تعلقی، رستگاری، شکست ناپذیری، آزادگی، استقلال و روحیه شهادت طلبی شهیدان را سر می‌دهد. سخنوران وظریف طبعان حماسه ساز ایرانی با قلم عشق و ذوق هنری خود این مصادیق را بر طبق ورق دفتر شعر خود به رشته نظم کشیدند تا سینه به سینه نقل گردد و در تاریخ زبان و ادبیات این قوم دیرینه ماندگار و جاویدان بماند. غورو تأمل و تعمّق و تفکّر خواننده درنکات دقیق و باریک سخن سنجان شعر دفاع مقدّس سبب پرده برداری از گوهرهای درّمانند و ارزشمند سخن فارسی است که باارزش‌های ادبیات دفاع مقدّس عجین و آراسته شده است.

برگرفته از سایت خبری امید

" شعری از رویاپوراحمدگربندی تقدیم به شهدای هفته دفاع مقدس "

                                         1                    2 

          دوست دارم ، دانه های الماس پاشیده بَر باغ کبود را بشمارم  

 

          دوست دارم ، زُورق طلایی بَر باغ کبود برانم    3  

 

          دوست دارم ، همره من تا باغ گلها بیایی  

 

          از اینجا تا پیچ آن درّه های سپید و کبود راهی نیست     4  

 

          پلکانی از گلهای سپید برایت خواهم ساخت      

 

                                  و   

          گلهای یاس را بدرقه راهت خواهم کرد  

 

          از اینجا همه چیز مانند نیلوفری کبود می ماند  

 

          پله ، پله با من بشمر تا دریاچه نقره فام   5   

 

          باغ نیلوفران آبی غرق در گلهای سپید است     5     

 

 

                             و  

 

          تارک سبز پیچکها از اینجا تاآن پایین می رود    

 

 

 

         دوست دارم ، همره من تا باغ خاطره ها     6  

 

         باغ آشنایی سبز ، بیایی  

 

         تو را شقایقی خواهم داد    

                                                    و   

 

         شاید لاله ای سبز پیچیده در عطر خاطر ه ها   6     

 

         تو را بَرگ عبوری خواهم داد  

 

         تا بَر دشت شقایق ها و اقاقی ها  

 

         پرواز یاد گلبرگ های یاس سپید را ببینی  

 

         تو را در شبی سَرد  

 

         در پشت آن قله های یاد واره ها  

 

         رها خواهم ساخت  

 

         دوست دارم ، دانه های شبنم نشسته بَر گلها را

                                 

       تا انتها حضور  

 

      بی خود ، ببینی  

 

      آنوقت ، تو را به باغ خاطره های همیشه جاوید خواهم بُرد  

  ------------------------------------------------------------------------------------  

     سرودۀ : رویا پوراحمد گربندی    

  

    ۱-     ستارگان  

2-     آسمان  

3-     هلال ماه  

4-     ابرهای سفید وخاکستری  

5-     جایگاه شهدا در بهشت  

6-     یاد و خاطره شهید