اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

" تاریخچه و فلسفه شب یلدا " :

در ایران و سرزمین‌های هم‌فرهنگ مجاور، از شب آغاز زمستان با

 نام «شب چله» یا «شب یلدا» نام می‌برند که همزمان با شب

انقلاب زمستانی است.



امشب شب یلداست، شبی که ریشه در فرهنگ کهن ایرانی دارد، یلدایتـان مبارک....دیر زمانی است که مردمان ایرانی و بسیاری از جوامع دیگر، در آغاز فصل زمستان مراسمی‌ را جشن می گیرند که در میان اقوام گوناگون، نام‌ها و انگیزه‌های متفاوتی دارد. در ایران و سرزمین‌های هم‌فرهنگ مجاور، از شب آغاز زمستان با نام «شب چله» یا «شب یلدا» نام می‌برند که همزمان با شب انقلاب زمستانی است. به علت دقت گاه شماری ایرانی و انطباق کامل آن با تقویم طبیعی، همواره و در همه سال‌ها، انقلاب زمستانی برابر با شامگاه سی‌ام آذر و بامداد یکم دی‌ است.


هر چند امروزه برخی به اشتباه بر این گمانند که مراسم شب چله برای رفع نحوست بلندترین شب سال برگزار می‌شود؛ اما می‌دانیم که در باورهای کهن ایرانی هیچ روز و شبی، نحس و بد یوم شناخته نمی‌شده است. جشن شب چله، همچون بسیاری از آیین‌های ایرانی، ریشه در رویدادی کیهانی دارد.

خورشید در حرکت سالانه خود، در آخر پاییز به پایین‌ترین نقطه افق جنوب شرقی می‌رسد که موجب کوتاه شدن طول روز و افزایش زمان تاریکی شب می‌شود. اما از آغاز زمستان یا انقلاب زمستانی، خورشید دگربار بسوی شمال شرقی باز می‌گردد که نتیجه آن افزایش روشنایی روز و کاهش شب است. به عبارت دیگر، در شش‌ماهه آغاز تابستان تا آغاز زمستان، در هر شبانه‌روز خورشید اندکی پایین‌تر از محل پیشین خود در افق طلوع می‌کند تا در نهایت در آغاز زمستان به پایین‌ترین حد جنوبی خود با فاصله 5/23 درجه از شرق یا نقطه اعتدالین برسد.

 از این روز به بعد، مسیر جابجایی‌های طلوع خورشید معکوس شده و دوباره بسوی بالا و نقطه انقلاب تابستانی باز می‌‌گردد. آغاز بازگشتن خورشید بسوی شمال‌شرقی و افزایش طول روز، در اندیشه و باورهای مردم باستان به عنوان زمان زایش یا تولد دیگرباره خورشید دانسته می‌شد به طوری که آن را گرامی ‌و فرخنده می‌داشتند.  

در گذشته، آیین‌هایی در این هنگام برگزار می‌شده است که یکی از آنها جشنی شبانه و بیداری تا بامداد و تماشای طلوع خورشید تازه متولد شده، بوده است. جشنی که از لازمه‌های آن، حضور کهنسالان و بزرگان خانواده، به نماد کهنسالی خورشید در پایان پاییز بوده است، و همچنین خوراکی‌های فراوان برای بیداری درازمدت که همچون انار و هندوانه و سنجد، به رنگ سرخ خورشید باشند.

بسیاری از ادیان نیز به شب چله مفهومی ‌دینی دادند. در آیین میتـرا (و بعدها با نام کیش مهر)، نخستین روز زمستان به نام «خوره روز» (خورشید روز)، روز تولد مهر و نخستین روز سال نو بشمار می‌آمده است و امروزه کارکرد خود را در تقویم میلادی که ادامه گاهشماری میترایی است و حدود چهارصد سال پس از مبدأ میلادی به وجود آمده؛ ادامه می‌دهد. فرقه‌های گوناگون عیسوی، با تفاوت‌هایی، زادروز مسیح را در یکی از روزهای نزدیک به انقلاب زمستانی می‌دانند و همچنین جشن سال نو و کریسمس را همچون تقویم کهن سیستانی در همین هنگام برگزار می‌کنند.
 


به روایت بیرونی، مبدأ سالشماری تقویم کهن سیستانی از آغاز زمستان بوده و جالب اینکه نام نخستین ماه سال آنان نیز «کریست» بوده است. منسوب داشتن میلاد به میلاد مسیح، به قرون متأخرتر باز می‌گردد و پیش از آن، آنگونه که ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه نقل کرده است، منظور از میلاد، میلاد مهر یا خورشید است. نامگذاری نخستین ماه زمستان و سال نو با نام «دی» به معنای دادار ـ خداوند از همان باورهای میترایی سرچشمه می‌گیرد.

نخستین روز زمستان در نزد خرمدینانی که پیرو مزدک، قهرمان بزرگ ملی ایران بوده‌اند، سخت گرامی ‌و بزرگ دانسته می‌شد و از آن با نام «خرم روز» یاد می‌کرده و آیین‌هایی ویژه داشته‌اند. این مراسم و نیز سالشماری آغاز زمستانی هنوز در میان برخی اقوام دیده می‌شود که نمونه آن تقویم محلی پامیر و بدخشان (در شمال افغانستان و جنوب تاجیکستان) است. همچنین در تقویم کهن ارمنیان نیز از نخستین ماه سال نو با نام «ناواسارد» یاد شده است که با واژه اوستایی «نوسرذه» به معنای «سال نو» در پیوند است.

هر چند برگزاری مراسم شب چله و میلاد خورشید در سنت دینی زرتشتیان پذیرفته نشده است؛ اما خوشبختانه اخیراً آنان نیز می‌کوشند تا این مراسم را همچون دیگر ایرانیان برگزار کنند. البته در شبه تقویم نوظهوری که برخی زرتشتیان از آن استفاده می‌کنند و دارای سابقه تاریخی در ایران نیست، زمان شب چله با 24 آذرماه مصادف می‌شود که نه با تقویم طبیعی انطباق دارد و نه با گاهشماری دقیق ایرانی و نه با گفتار ابوریحان بیرونی که از شب چله با نام «عید نود روز» یاد می‌کند. از آنرو که فاصله شب چله با نوروز، نود روز است.

امروزه می‌توان تولد خورشید را آنگونه که پیشینیان ما به نظاره می‌نشسته‌اند، تماشا کرد. در دوران باستان بناهایی برای سنجش رسیدن خورشید به مواضع سالانه و استخراج تقویم ساخته می‌شده که یکی از مهمترین آنها چارتاقی نیاسر کاشان است. پژوهش‌ها نشان می‌دهد که این بنا بگونه‌ای طراحی و ساخته شده است که می‌توان زمان رسیدن خورشید به برخی از مواضع سالانه و نیز نقطه انقلاب زمستانی و آغاز سال نو میترایی را با دقت تماشا و تشخیص داد. چارتاقی نیاسر بنایی است که تولد خورشید بگونه‌ای ملموس و قابل تماشا در آن دیده می‌شود. این ویژگی را چارتاقی «بازه هور» در راه نیشابور به تربت حیدریه و در نزدیکی روستای رباط سفید، نیز داراست که البته فعلاً دیواری نوساخته و الحاقی مانع از دیدار پرتوهای خورشید می‌شود. هر ساله مراسم دیدار طلوع و تولد خورشید در چارتاقی نیاسر ه با حضور دوستداران باستان‌ستاره‌شناسی ایرانی و دیگر علاقه‌مندان، در شهر نیاسر کاشان برگزار می‌‌شود.

حافظ در شب یلدا

 



معمولاً در شب یلدا رسم بر این است که صاحب‌خانه، دیوان حافظ را به بزرگتر فامیل می‌دهد. سپس هر یک از میهمانان نیت کرده و بزرگِ مجلس، این جمله را می‌گوید و تفعلی به گنجینه حافظ می‌زند: «ای حافظِ شیرازی/ تو محرم هر رازی/ بر ما نظر اندازی/ قسم به قرآن مجیدی که در سینه داری...» یا هر چیزی شبیه به این. این رسم یکی از رسوم پرطرفدار شب یلداست که امروزه با فن‌آوری روز نیز به‌روز شده. به طوری که در بعضی خانواده‌ها به جای کتاب حافظ، از فال‌نامه، نرم‌افزار تفعل مجازی در رایانه، پایگاه‌های اینترنتی ویژه فال، نرم‌افزارهای ویژه تلفن همراه، سامانه پیام کوتاه یا پیامک و... برای انجام این رسم استفاده می‌کنند که سرگرمی ‌خوبی برای خانواده‌ها در این شب بلند سال است.
 
پبشینهٔ جشن یلدا

یلدا و جشن‌هایی که در این شب برگزار می‌شود، یک سنت باستانی است و پیروان میتراییسم آن را از هزاران سال پیش در ایران برگزار می‌کرده‎اند. در این باور یلدا روز تولد خورشید و بعدها تولد میترا یا مهر است. این جشن در ماه پارسی «دی» قرار دارد که نام آفریننده در زمان پیش از زرتشتیان بوده است که بعدها او به نام آفریننده نور معروف شد. نور، روز و روشنایی خورشید،  نشانه‌هایی از آفریدگار بود، در حالی که شب، تاریکی و سرما نشانه‌هایی از اهریمن. مشاهده تغییرات مداوم شب و روز مردم را به این باور رسانده بود که شب و روز یا روشنایی و تاریکی در یک جنگ همیشگی به سر می‌برند. روزهای بلندتر روزهای پیروزی روشنایی بود، در حالی که روزهای کوتاه‌تر نشانه‌ای از غلبهٔ تاریکی.

یلدا برگرفته از واژه‎ای سریانی است و مفهوم آن « میلاد» است (زیرا برخی معتقدند که مسیح در این شب به دنیا آمد). ایرانیان باستان این شب را شب تولد الهه مهر «میترا» می‎‎پنداشتند و به همین علت این شب را جشن می‎گرفتند و گرد آتش جمع می‎شدند و شادمانه پایکوبی می‌کردند. آن گاه خوانی الوان می‌گستردند و « میزد» نثار می‌کردند. «میزد» نذری یا ولیمه‎ای بود غیر نوشیدنی، مانند گوشت و نان و شیرینی و حلوا، و در آیین‎های ایران باستان برای هر مراسم جشن و سرور آیینی، خوانی می‌گستردند که بر آن افزون بر آلات و ادوات نیایش، مانند آتشدان، عطردان، بخوردان، برسم و غیره، برآورده‎ها و فرآورده‎های خوردنی فصل و خوراک‎های گوناگون، همچون خوراک مقدس و آیینی ویژه‌ای که آن را « میزد» می‌نامیدند، بر سفره جشن می‌نهادند.

 باوری بر این مبنا نیز بین مردم رایج بود که در شب یلدا، قارون (ثروتمند افسانه ای)، در جامه کهنه هیزم شکنان به در خانه‌ها می‌آید و به مردم هیزم می‌دهد، و این هیزم‌ها در صبح روز بعد از شب یلدا، به شمش زر تبدیل می‌شود، بنابراین، باورمندان به این باور، شب یلدا را تا صبح به انتظار از راه رسیدن هیزم شکن زربخش و هدیه هیزمین خود بیدار می‌ماندند و مراسم جشن و سرور و شادمانی بر پا می‌کردند.
 

جشن یلدا در ایران امروز

جشن یلدا در ایران امروز نیز با گرد هم آمدن و شب‎نشینی اعضای خانواده و اقوام در کنار یکدیگر برگزار می‎شود. آیین شب یلدا یا شب چله، خوردن آجیل مخصوص، هندوانه، انار و شیرینی و میوه‌های گوناگون است که همه جنبهٔ نمادی دارند و نشانهٔ برکت، تندرستی، فراوانی و شادکامی ‌هستند. در این شب هم مثل جشن تیرگان، فال گرفتن از کتاب حافظ مرسوم است. حاضران با انتخاب و شکستن گردو از روی پوکی و یا پری آن، آینده‌گویی می‌کنند.


 


یلدای ایرانی، شبی که خورشید از نو زاده می‌شود. یلدا در افسانه‌ها و اسطوره‌های ایرانی حدیث میلاد عشق است که هر سال در «خرم روز» مکرر می‌شود.  ماه دلداده مهر است و این هر دو سر بر کار خود دارند که زمان کار ماه شب است و مهر روزها بر می‌آید. ماه بر آن است که سحرگاه، راه بر مهر ببندد و با او در آمیزد، اما همیشه در خواب می‌ماند و روز فرا می‌رسد که ماه را در آن راهی نیست. سرانجام ماه تدبیری می‌اندیشد و ستاره ای را اجیر می‌کند، ستاره ای که اگر به آسمان نگاه کنی همیشه کنار ماه قرار دارد و عاقبت نیمه شبی ستاره، ماه را بیدار می‌کند و خبر نزدیک شدن خورشید را به او می‌دهد. ماه به استقبال مهر می‌رود و راز دل می‌گوید و دلبری می‌کند و مهر را از رفتن باز می‌دارد. در چنین زمانی است که خورشید و ماه کار خود را فراموش می‌کنند و عاشقی پیشه می‌کنند و مهر دیر بر می‌آید و این شب، «یلدا» نام می‌گیرد. از آن زمان هر سال مهر و ماه تنها یک شب به دیدار یکدیگر می‌رسند و هر سال را فقط یک شب بلند و سیاه و طولانی است که همانا شب یلداست.
در زمان ابوریحان بیرونی به دی ماه، «خور ماه» (خورشید ماه) نیز می‌گفتند که نخستین روز آن خرم روز نام داشت و ماهی بود که آیین‌های بسیاری در آن برگزار می‌شد. از آن جا که خرم روز، نخستین روز دی ماه، بلندترین شب سال را پشت سر دارد پیوند آن با خورشید معنایی ژرف می‌یابد. از پس بلندترین شب سال که یلدا نامیده می شود خورشید از نو زاده می شود و طبیعت دوباره آهنگ زندگی ساز می کند و خرمی  جهان را فرا می گیرد .

" دومین جلسه انجمن ادبی آذر ماه 1394 – دبیرستان شیخ الاسلام " :

صورت جلسه انجمن ادبی آذر ماه 1394 – دبیرستان شیخ الاسلام

------------------------------------------------------------------------------- 

روز دوشنبه در تاریخ 30/9/1394 دومین جلسه انجمن ادبی دبیرستان شیخ الاسلام

با حضوردانش آموزان درپایه های دوم و سوم رشته های علوم ریاضی ، تجربی و

 انسانی و دبیرادبیات آن ها رویاپوراحمدگربندی تشکیل شد و در این جلسه موارد

 زیرمطرح شد:

 

1- تقدیر و تشکر از دانش آموزانی که درمرحله ی منطقه ای جشنواره ی شعر ونثر

 آسمانی روز شنبه در تاریخ 14/9/1394 در مکان گروه های آموزشی ناحیه یک

با داوری دبیران ادبیات فارسی ناحیه یک خانم ها : خوگر ، سلماسی و پوراحمدگربندی

 در بین منتخبین دانش آموزی دوره متوسطه ی دوم برگزار گردید رتبه اول دربازآفرینی

و نمایشنامه آوردند اسامی آن ها عبارتنداز :

نیوشا شیرزادی – فاطمه دهقانی (نام پدر : اصغر) – فاطمه دهقانی ( نام پدر : جاماسب)

محدثه زینلی – نازنین شهبا – طاهره جدهانی

 

2- به مناسبت تولد پیامبراکرم ( ص ) ازاعضای انجمن ادبی درخواست شد که متون

واشعارادبی خود را تا شروع هفته وحدت به انجمن ارائه دهند وازکسانی که اشعار و

 متون ادبی خود را روز دوشنبه به دبیر انجمن تحویل داده اند تشکر می شود .

 

3- دانش آموزان عضو انجمن ادبی به صورت خودجوش خواستار رفع اشکال به

کسانی از لحاظ درسی از آن ها ضعیف تر هستند شدند که از آن ها هم تشکر شد .

" اسامی ادبیان دبیرستان شیخ الاسلام " :

اسامی دانش آموزان عضوانجمن ادبی دبیرستان شیخ الاسلام –

 سال تحصیلی 95 – 1394

 

***_***_***_***_***_***_***_***_***_***_***_***_***_***_***_***

 کلاس دوم علوم ریاضی =

 

      زینب بدرالدینی – زهرا جلال زاده

-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

کلاس دوم علوم تجربی =

 

مینا آبشامه فرد – فاطمه احمدزاده – زهرااسپید – آنیتا حسین پور

مانداناحلمی نژاد - فاطمه دامن نور-  صفورا دایری پور-

مهسا روزبهانی – مهدیه زارعی – مهدیه سالاری -

عاطفه غلامی نژاد – سعیده فرخی نسب - بهار علی محمدی -

 زهرا مقدسی - زهرا ناصری – فاطمه نظری- شبنم چاشنی گیر

-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-

کلاس دوم علوم انسانی =

 

    عاطفه اسپید – نرجس مرادی

-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

سوم علوم ریاضی =

 

 سمیه سالاری کوه فینی – میتراسالاری- مرضیه محرابی

-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

سوم علوم تجربی =

 

    عاطفه آرمات – فرزانه علیزاده – فائزه مرشدی – مهلا دمی پور

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

چهارم علوم ریاضی

کینا ملایی

" اولین جلسه انجمن ادبی دبیرستان شیخ الاسلام " :

صورت جلسه انجمن ادبی آبان ماه 1394 – دبیرستان شیخ الاسلام

-------------------------------------------------------------------------------

روز یکشنبه در تاریخ   1394/8/24  اولین جلسه انجمن ادبی دبیرستان شیخ الاسلام

 با حضوردانش آموزان درپایه های دوم و سوم رشته های علوم ریاضی ، تجربی و

 انسانی و دبیرادبیات آن ها رویاپوراحمدگربندی تشکیل شد و در این جلسه موارد

 زیرمطرح شد:

**

1- با رای گیری بین دانش آموزان برای انجمن ادبی یک رئیس ، دو معاون و یک

دبیر تعیین شد که عبارتنداز :

 رئیس انجمن ادبی :

هانیه غلامپور دانش آموز سال سوم علوم ریاضی

معاونان انجمن ادبی :

 ماندانا حلمی نژاد و زهرا ناصری دانش آموزان سال دوم علوم تجربی

دبیر انجمن ادبی : مرضیه محرابی دانش آموز سال سوم علوم ریاضی

* *

2- اطلاع رسانی به دانش آموزان عضوانجمن ادبی جهت شرکت کردن در مسابقات

 مشاعره ، روان خوانی ونمایش نامه که از طرف اداره آموزش و پرورش شهر

بندرعباس اعلام شده است

* *

3- تشکیل انجمن ادبی هر ماه یک بار در دبیرستان شیخ الاسلام

* *

4- تقدیر و تشکر از دانش آموزان حاضر در جلسه به خاطر ارائه متون ادبی درباره

 محرم و خواندن متون ادبی درباره محرم سرصف

*  *

5- ارائه متون ادبی در وبلاگ = اشعار و متون ادبی دبیرادبیات : رویاپوراحمدگربندی :

www.ashaarvamotoneadabi.blogsky.com

که در این وبلاگ متن های ادبی درباره محرم ارائه شده است .

" فصول سال در مدرسه " :

سال برای هر کس یک معنا  دارد . سال برای من  مثل یک روز درسی مدرسه است .

یک روز درسی که چها ر زنگ و چهار معلم دارد .

زنگ اول :

خانم بهار با چادری گل گلی و پیراهنی سبز و روسری قرمز به کلاس می آید .

خانم بهار حرف های تازه ای می زند روی تخته ی طبیعت نقاشی می کشد به هر شاگردی که

وارد کلاس می شود گل تعارف می کند با گنجشکان آواز می خواند با درختان کف می زند با

رودخانه همراهی می کند کلاس خانم بهار کلاس خشکی نیست .

زنگ دوم :

آقای تابستان کلاس را با لحنی گرم شروع می کند او مرد بسیار خونگرمی است

زبان شیرینی دارد و با همه گرم می گیرد . آقای تابستان موقع درس دادن شوخی های

خوشمزه ای می کندو بچه ها را حسابی می خنداند آقای تابستان خیلی هم مهربان است

بچه ها را در سایه ی خود پناه می دهد و میوه هایش را به آن ها می بخشد .

خلاصه طعم درس ها ی آقای تابستان تا مدت ها زیر زبان ما می ماند .

زنگ سوم :

زنگ شعر است آقای پاییز که خودش شاعر است با کوله باری از شعر و خاطره  به

کلاس می آید البته او یک نقاش هم هست خودش برای شعرهایش نقاشی می کشد تمام

رنگ هایی که او در نقاشی هایش به کار می گیرد شاعرانه هستند رنگ سرخ ، زرد ، قهواه ای

نارنجی ، طلایی و .... .

پاییز معلمی خوب و دوست داشتنی است .

زنگ آخر :

خانم زمستان به کلاس می آید و جای آقای پاییز را می گیرد تابلوی زردپاییز را پاک و

با گچ سفید همه جا را سفیدپوش می کند اگر چه زنگ آخر است و بچه ها خسته اند و بعضی 

هم احساس خواب آلودگی دارند امام خانم زمستان آن قدر قشنگ درس می دهد که بچه ها

خستگی و خواب را از یاد می برند و با خانم زمستان هم بازی می شوند درس ها و مشق های

 خانم زمستان سرد و سنگین است .

اما نوید بخش بهاری سرسبز است و بچه ها را در سختی خا پرورش می دهد . زنگ آخر که

 می خورد مدرسه ی سال در سکوتی نشاط انگیز به انتظار می نشیند . خانم بهار آرام آرام 

 از راه می رسد کلاس را تحویل می گیرد و همه چیز دوباره شروع می شود ، این مدرسه ،

هیچگاه تعطیلی ندارد .

((   فرسیما تنیان ؛ سوم علوم تجربی ؛ دبیرستان شیخ الاسلام    ))

 

" باز هم با دست های کودکی سفره ی تنگ دلم را باز کرد " :

تصویر گل قشنگ


باز آن احساس گنگ و آشنا

در دلم سیر و سفر آغاز کرد

 

باز هم با دست های کودکی

سفره ی تنگ دلم را باز کرد

 

باز برگشتم به آن دوران دور

روزهای خوب و بازی های خوب

 

قصه های ساده ی مادر بزرگ

در هوای گرم شب های جنوب

 

رختخوابی پهن، روی پشت بام

کوزه های خیس، با آب خنک

 

بوی گندم، بوی خوب کاهگل

آسمانِ باز و مهتاب خنک

 

از فراز تپه می آمد به گوش

زنگ دور و مبهم زنگوله ها

 

کوچه های روستا ، تنگ غروب

محو می شد در غبار گله ها

 

های و هوی کوچه های شیطنت

دست دادن با مترسک های باغ

 

حرف های آسمان و ریسمان

حرف های یک کلاغ و چل کلاغ

 

روزهای دسته گل دادن به آب

چیدن یک دسته گل از باغچه

 

جست و جوی عینک مادر بزرگ

توی گرد و خاک روی طاقچه

 

فصل خیش و فصل کشت و فصل کار

فصل خرمنجا و خرمن کوب بود

 

خواندن  خط های در هم توی ماه

خواب های روی خرمن خوب بود

 

روزهای خرمن افشانی که بود

خوشه ها در باد می رقصید شاد

 

دانه های گندم و جو را زکاه

پاک می کردیم با آهنگ باد

 

در دل شبهای مهتابی که نور

مثل باران می چکید از آسمان

 

می کشیدیم از سر شب تا سحر

بارهای کاه را تا کاهدان

 

آسمان ها در مسیر کهکشان

ریزه های ماه را می ریختند

 

اسب ها از بارشان ، در طول راه

ریزه های کاه را می ریختند

 

ریزه های کاه خطی می کشید

از سر خرمن به سوی کاه دان

 

 

کهکشانی دیده می شد در زمین

کهکشانِ دیگری در آسمان

 

توی خرمنجای خاکی کیف داشت

بازی پرتاب « توپ آتشی » 

 

« دوز » بازی های بی دوز و کلک

جنگ با « تیر و کمان های کِشی »

 

جنگ مردان مثل جنگ واقعی

جنگ با سنگ و تفنگ و چوب بود

 

جنگ ما مانند « جنگ زر گری »

گرچه پر آشوب، اما خوب بود

 

مرگ ما یک چشم بستن بود و بس

خون ما در جنگها بی رنگ بود

 

هفت تیر چوبی ما بی صدا

اسب های چوبی ما لنگ بود

 

آسیاهای قدیمی خوب بود

دوستی های صمیمی خوب بود

 

گر چه ماشینهای ما کوکی نبود

باز « ماشینهای سیمی خوب بود»

 

ظهر ها بعد از شنا و خستگی

ماسه های نرم کارون کیف داشت

 

وقت بیماری که می رفتیم شهر

سینمای گنج قارون کیف داشت

 

روزها در کوچه های رو ستا

دیدن ملای مکتب ترس داشت

 

دیدن جن توی حمام خراب

دیدن یک سایه در شب ترس داشت

 

چشم ها، هول و هراس ثبت نام

دست ها، بوی کتاب تازه داشت

 

گر چه کیف ما پر از دلشوره بود

باز هم دلشوره ها اندازه داشت

 

« باز باران با ترانه » می گرفت

دفتر« تصمیم کبری » خیس بود

 

« خاله مرجان » و خروس ساده اش

که پر و بالش سرا پا خیس بود

 

روز های باد و باران تگرگ

تیله بازی های ما با آسمان 

 

تیله های شیشه ای از پشت بام

صاف، غِل می خورد توی ناودان

 

بعضی از شب ها که مهمان داشتیم

گرم و روشن بود ایوان و اتاق

 

می نشستیم از سر شب تا سحر

فال حافظ بود و گرمای اجاق

 

« هفت بند » کهنه ی « کاکا علی »

ناله اش مثل صدای آب بود

 

شاهنامه خوانی « عامو رضا »

داستانش رستم و سهراب بود

 

یاد شربت های شیرین و خنک

توی ظهر داغ عاشورا به خیر ! 

 

یاد آشِ نذری همسایه ها

روضه ها و نوحه خوانی ها به خیر!

 

یاد ماه روزه و شب های قدر

یاد آن پیراهن مشکی به خیر!

 

یاد آن افطارهای نیمه وقت

روزه های کله گنجشکی به خیر!

 

قهرها و آشتی های قشنگ

با زبان آشنای « زرگری »

 

یک دوچرخه، چند چشم منتظر

بعد از آن هم بوی چسب پنچری

 

چال می کردیم زیر یک درخت

لاشه ی گنجشک های مرده را

 

" چینه " می دادیم نزدیک اجاق

جوجه های زرد سرما خورده را

 

خواب می رفتیم روی سبزه ها

سیر می کردیم روی آسمان

 

راه می رفتیم روی ابرها

تاب می بستیم بر رنگین کمان ...

 

 ناگهان آن روزها را باد برد

روزهایی را که گل می کاشتیم

 

روزهایی که کلاه باد را

از سرش با خنده برمی داشتیم

 

بال های کاغذی آتش گرفت

قصه های کودکی از یاد رفت

 

خاک بازی های ما را آب برد

بادبادک های ما بر باد رفت

 

آه، آیا می توان آغاز کرد

باز این راهِ به پایان برده را؟

 

می توان در کوچه ها احساس کرد،

باز بوی خاکِ باران خورده را؟

 

 می توان یک بار دیگر باز هم

بال های کودکی را باز کرد؟

 

چشم ها را بست و بر بالِ خیال

تا تماشای خدا پرواز کرد؟

" قیصر امین پور "

" آسمان و زمین در سوگ حسین ( ع) همیشه گریان است " :

به آسمان که می نگرم خون در آن می بینم  یک سئوال برایم پیش آمد ؟

 آیا آسمان همیشه این گونه است ؟

به زمین هم که می نگرم همه چیز در حال گداختن است ، آیا این هم طبیعی است ؟

به پرندگان که می نگرم در دیده ی آن ها اشک می بینم ، مگر پرندگان هم می گریند؟

باورکردنی نیست در پشت تخته سنگی درخشش چیزی را دیدم گل بود .

پروردگار من ! از چشمان همچو خورشیدش خون می چکد . مگر این جا چه خبر است ؟

دیدگانم را که به دور بر می چرخانم گرد وغباری عظیم دیدم انگار که میدان جنگ باشد با

 پاهای لرزان و قلبی تهی شده از ترس گام برمی دارم تا شاید دلیل خون بودن آسمان ،

گریستن پرندگان و چکیدن خون از مروارید گل را بفهم و فهمیدم دلیل این گریستن و

 خون چکیدن را دیدم آن چه را که شاید نباید می دیدم .  

ابوالفضل ( ع) دید شکستن و گریستن امام حسین ( ع) اسطوره ی بی همتای زندگی اش ،

آسمان به رنگ خون فریاد زد ، باران شروع به باریدن کرد آن قدر وحشیانه تازیانه به زمین

 می کوبید که گویی تمام این تقصیر اوست و زمین چه سخاوتمندانه لب فروبسته بود گویی

که او هم خود را مقصر می دانست یا شاید شرمسار بود که چگونه افرادی بدذات از او

ساخته شده اند از اویی که پاک بود .

(( فاطمه احمدزاده ، دوم علوم تجربی ، دبیرستان شیخ الاسلام ))

" من برای زنده نگه داشتن دین اسلام قیام می کنم " :

چشمانم را می بندم  ، آشوبی است  ، جنگ است  از خود می پرسم این جا کجاست ؟

چه خبر است ؟ جنگ بین چه کسانی است ؟

هزاران سوال دیگر که ذهنم را به خود مشغول کرده ، لحظه ای که به میدان جنگ

می نگرم برایم آشناست ، با خود فکر می کنم ......

هان یادم آمد این جا سرزمین نینوایی است که وقتی آدمیان نامش را برزبان می آورند

قطرات لغزنده ی اشک گونه هایش را نوازش می کند ، من در این صحرا چیزهای بسیار

را می بینم در دو طرف میدان دو سپاه را می بینم که یکی از آن دو هزاران سرباز

دارد که سوار بر اسب با کلاه خود و لباس های جنگی و زره و شمشیر هم چنان نبرد

می کنند .

سوی دیگرسپاه ی با هفتاد و دو سرباز که با رشادت و دلاوری ،باهدف و قلبی مملو از

 عشق به مولایشان حسین بن علی و ایمان به خداوند سوار بر مرکب ها ی خویش

می تاختند تا به معراج برسند .

به زمین که می نگرم عاری از خون است گویی چنان سیلی به آن زده اند که غرق در

خون شده ، بادآن چنان وحشیانه می تازد انگار که او به زمین سیلی زده است .

پرندگان را می بینم که باتمام قدرت به شاخه های درختان خشک صحرا چسبیده اند

گویی از جدال میان باد و زمین هراس دارند یا شاید هم محو رشادت و پهلوانی سردار

نینوا حسین بن علی ( ع) هستند .

اما در آن سو در کنار خیمه ها بانو زینب ( س ) به همراه کودکان در حالی که حس انتظار

در چشمان پاک و زیبایشان موج میزند ایستاده است .

اکنون از خود می پرسم مگر حسین بن علی ( ع ) نمی دانستند که رفتنشان به کربلا

بازگشتی در پی ندارد ، پس چرا هم چنان عازم سفر شدند ؟

ناگهان ندایی در گوشم پیچید که با صدایی گرم و دلنشین می گفت : " من برای زنده

نگه داشتن دین اسلام قیام می کنم . "

این چنین است که ما بیرق و پرچم داریم

                                                          هر چه داریم من و تو ز محرم داریم

((  مهدیه زارعی ، دوم علوم تجربی ، دبیرستان شیخ الاسلام ))

" آفتاب سوزان کربلا " :

آ فتاب سوزان گرم کربلا سر فرات  را نوازش  می کند و با التماس از او می خواهد که

 قطره ای آب به طفلان حسین بدهد  فرات به او می گوید چه کسی  بهتر ازاصحاب

حسین این پیمان شکنان کوفه هستند که نمی گذارند فرات آرزویش این بود که

 بتواند از جایش بلند شود و به سوی لب تشنگان برود .

آفتاب هم می خواست آتش شود و کوفیان پیمان شکن را بسوزاند اما قدرتش را

نداشتند پس هر دوی آن ها با اضطراب نگاه می کنند در حالی که چشمانشان پر از

اشک است اما گویا آن طرف شیطان است که کف می زند ، نه شاید با تیر خوردن

گلوی شش ماهه او هم حرمله را نفرین می کند و دلش به حال طفل بسوزد یا نه به حال

حسین دلش بسوزد که بر بالین جوان خویش می آید در حالی تمام استخوان هایش

شکسته شاید هم می خواست زمانی که عباس لب فرات آب را ننوشید به خاطر تشنگان

خیمه بر او سجده کند .

این شیطان هر که بود ، هرچه فریب در چنگال خود داشت اما نتوانست حرآزاده را یا

حضرت زینب ( س ) که مثل کوه استوار بود را خم کند و از تصمیم شان باز دارد .

آری جایی برای شیطان در آن جا نیست از خیمه گاه دشمن که دور می شوی به طرف

خیمه های امام حسین ( ع ) و یارانش که می آیی  تا بلویی  را می بینی که نوشته شده :

" ورود شیطان ممنوع "

زمین هم تا ظهر عاشورا ساکت بود اما در آن ظهر از خود شرمسار بود که سرهای بهترین

انسانها آن جا و در زیر آفتاب سوزان افتاده است . آسمان هم می خواهد ببارد از غم و اندوه

بغض خود را بشکند و زار بزند ، اما صدایش در نمی آمد اگویا آسمان صحنهای را دید که

 دلش آرام گرفت  .

سرها را دید که بالای نیزه ها قرآن می خوانند و لبخند می زنند . زمین هم دید و گفت : آن ها

زمینی نبودند آسمانی بودند و به آسمان ها که جایگاه خودشان بود پرواز کردند .

(( مهدیه سالاری ، دوم علوم تجربی ، دبیرستان شیخ الاسلام ))

" آهای فرات می دانی چه کسی به سراغت می آید ؟ می دانی نه تو نمی دانی ؟ " :

با رسیدن محرم هر سال دلم غمی بزرگ فرا می گیرد و صحنه کربلا برایم تداعی می شود .

گویی همین دیروز بود که ماه تابان هاشمی با ناله ها و عطش دختر برادرش قلبش به درد آمد

و به سوی فرات روانه شد .

آهای فرات می دانی چه  کسی به سراغت می آید ؟ می دانی نه تو نمی دانی  ؟

او ماه تابان هاشمی پسر ام البنین و تنها امید برادر است و گرنه سیلابی می شدی و همه آن

گرگ صفتان را می بلعیدی و باز آرام می شدی و آب ات رادر اختیار ماه هاشمی و اولاد پیغمبر

 قرار می دادی  ، فرات شرمنده شد .

آن قدر شرمنده که فقط توانست بردست پاک ابوالفضل ( ع)  بوسه زد .گویی صدایی از دور

 دست اما نزدیک " هل من ینصرنی " فریادی که بیابان کربلا را تکان داد . آری صدای سالار

 شهیدان اباعبدالله است . 

آهای کوفیان بی وفا چطور توانستید به نوه پیامبر عزیز زهرا وعلی خیانت کنید و به دست

گرگ صفت هایی مثل یزید و عمر و بن سعد و شمر بیندازید آن گرگ صفتان ، حیوانی بیش

نبودند و که بوی جهنم آن ها را مست کرده بود و برای رسیدن به آن به قافله عزیز زهرا حمله

کردند وبه دلیل این بود که گلویی که بارها پیامبر بر آن بوسه زدند .

بریده اند و بر سر نیزه کردند و ذو الجناح در آن طرف می بینیم که سرخم کرده است . غم از

دست دادن صاحب شجاع و وفادارش را در دلش دارد . آن طرف زینب را می بینم زینبی که

برادر مدت ها می ایستاد تا او درآرامش بخواند

حال برادر زینب کجایی که زینب خواهرت بدون هیچ تکیه گاهی قرار گرفته است و آفتاب

سوزان غصه اش را دو پندان می کند در طرف دیگر رقیه ( س ) را می بینم که مانند

پروانه ای که بالهایش از غم مرگ پدر و خاندانش سوخته است وبه این صورت که زمین میزبان

فرشته های زمینی شد و کاروان زیبای اباعبدالله ( ع ) به سوی آسمان حرکت کرد .

(( مینا آبشامه فرد ، دوم علوم تجربی ، دبیرستان شیخ الاسلام ))

" بخیه مجانی موجود است/ طنز " :

پوریا عالمی در شرق نوشت:
از قدیم هم گفتند که هرچقدر پول بدهی‌ آش می‌خوری. الان به جایی رسیدیم که اگر پول نداشته باشیم نه‌تنها آدم را بخیه نمی‌زنند که بخیه آدم را هم باز می‌کنند. این کار را چه‌کسی کرده؟ یک پزشک در بیمارستانی دولتی در اصفهان. الان ما بگوییم یک پزشک این کار را کرده فردا جامعه پزشکی می‌گوید به ما توهین شد. ولی جامعه پزشکی نگران نباشد.
ما بررسی کردیم دیدیم این دوست عزیزمان پزشک نبوده و احتمالا اهل بخیه است. اهل بخیه هم که می‌دانید روی بخیه حساس هستند. ما جای جامعه پزشکی باشیم خودمان پیش‌قدم می‌شویم و به مدت یک‌هفته مردم را مجانی بخیه می‌زنیم تا این موضوع را فراموش کنند.
اصلا طوری که مثلا طرف برای سرماخوردگی آمده، پزشک مربوطه یک بخیه هم بزند براش مجانی. ما مردم هم از بس پول دادیم یک چیزی که مجانی باشد نمی‌پرسیم چیست و سریع صف می‌ایستیم که از دست‌مان نرود. وقتی پزشکان مردم را بخیه مجانی بزنند مردم نه‌تنها ضایعه پزشک اصفهانی را فراموش می‌کنند که عاشق باقی پزشکان می‌شوند و مسئله حل می‌شود.
راهکار بابابزرگ ما بهترین کار را بابابزرگ ما می‌کرد که قانون زندگیش این بود که خودش خشک می‌شود و می‌افتد. جاییش هم درد می‌گرفت دکتر نمی‌رفت و می‌گفت از هرجا درد گرفته از همان‌جا هم خوب می‌شود. چند احتمال پزشکی این از این. اما ما خوشحالیم که این استاد اهل بخیه مثلا ارتوپد نبوده. وگرنه اول استخوان را جا می‌انداخته، بعد که می‌دیده طرف پول ندارد، می‌زده می‌شکسته.
یا اگر مثلا چشم‌پزشک بود لابد اول این یکی چشم را خوب می‌کرد بعد می‌زد آن یکی را در‌می‌آورد. یا اگر مثلا پزشک زایمان بود که همه‌چیز می‌ریخت به‌هم و قصه می‌شد. یا اگر مثلا مریض تنگی‌نفس داشت بعد از درمان اگر پول نداشت در اتاق را می‌بست که مریض تنگی‌نفس بگیرد. یا اگر مثلا پزشک درد دست طرف را خوب کرده بود، بعدش اگر مریض دستش تنگ بود و پول نداشت، پزشکه دست مریض را می‌گذاشت زیر سنگ که الا و بلا باید پول بدهی. یا اگر پای طرف را خوب کرده بود و مریض پول یک قلم دوا را نداشت لابد پاش را قلم می‌کرد. چه می‌دانیم. آدم باید آرزو کند اگر‌ گیر آن پزشک اصفهانی افتاد مشکلش در حد بخیه باشد که با بازوبسته‌کردن برطرف شود.
نظر مثبت وزیر البته وزیر بهداشت سریع موضع شفافی گرفته و نظر مثبتش را اعلام کرده و چیزی را تکذیب نکرده و گفته این اتفاق در بیمارستان دولتی اصفهان افتاده. همین مسئله جای جشن و پایکوبی دارد چون تا الان این‌طوری بوده که اول تکذیب شود بعد هم خاطره تعریف کنیم و دورهم سرگرم شویم.  خلاصه ما که ترجیح می‌دهیم جای اینکه گذرمان به بیمارستان بیفتد، هرچند گذر پوست به دباغ‌خانه می‌افتد، دُممان را بگذاریم روی کولمان و برویم توی افق گم شویم و خلاص.

" هیچ حکومت و سرزمینی با دروغ و فریب پایدار نمی ماند " :

 

 

 

روزی بزرگان ایرانی وموبدان زرتشتی از کوروش بزرگ خواستند که برای

ایران زمین نیایش کند و ایشان این گونه فرمود :


خداوندا ، اهورا مزدا ، ای بزرگ آفریننده این سرزمین بزرگ، سرزمینم و

مردمم را از دروغ و دروغگویی به دور بدار…!


پس از اتمام نیایش عده ای در فکر فرو رفتند و از شاه ایران پرسیدند که

چرا این گونه نیایش نمودید؟!

فرمودند : چه باید می گفتم؟

یکی گفت : برای خشکسالی نیایش می نمودید !

کوروش بزرگ فرمودند: برای جلوگیری از خشکسالی انبارهای آذوقه و

غلات می سازیم…

دیگری اینگونه گفت : برای جلوگیری از هجوم بیگانگان نیایش می کردید !

پاسخ شنید : قوای نظامی را قوی میسازیم و از مرزها دفاع می کنیم…

عده ای دیگر گفتند : برای جلوگیری از سیلهای خروشان نیایش می کردید !


پاسخ دادند : نیرو بسیج میکنیم وسدهایی برای جلوگیری از هجوم سیل

می سازیم…

وهمین گونه پرسیدند وبه همین ترتیب پاسخ شنیدند…

تا این که یکی پرسید : شاهنشاها ! منظور شما از این گونه نیایش چه بود؟!

کوروش تبسمی نمود و این گونه پاسخ داد :

من برای هر پرسش شما ، پاسخی قانع کننده آوردم ولی اگر روزی یکی از

شما نزد من آید و دروغی گوید که به ضرر سرزمینم باشد من چگونه از آن

باخبر گردم واقدام نمایم؟!

پس بیاییم از کسانی شویم که به راست گویی روی آورند ودروغ را از

سرزمین مان دور سازیم که هر عمل زشتی صورت گیرد ، اولین دلیل

آن دروغ است…