پدیدههای اجتماعی هر روزگاری در نوع نگاه به مقوله ادبیات در آن دوره تاثیر دارد. این همان ماجرایی بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی درباره نگاه به ادبیات پیش آمد. اتفاقاتی که در پی وقوع انقلاب اسلامی درباره پدیدههای اجتماعی افتاد باعث شد که به تدریج جریان منجر به انقلاب اسلامی در جامعه تبلور عینیتری پیدا کند و در هنر و ادبیات آن دوران اعم از کلاسیک و نو نیز ظهور و بروز پیدا کرد.
این روال باعث شد تا در دهه 50 شاهد انتشار نخستین کتاب مشخص شعر عاشورایی و آیینی از سوی سید علی موسوی گرمارودی باشیم. به یک معنا از همان دهه اول انقلاب اسلامی با ظهور و بروز فرهنگ عاشورایی و آیینی در ادبیات کشور مواجه میشویم که همپا با قیام مردم مسلمان ایران به تاسی از واقعه عاشورا، شکل ویژهای در مباحث مربوط به ادبیات را نیز شاهد بودهایم.
زمانی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، بالطبع فرهنگ انقلاب، که فرهنگ آیینی و عاشورایی نیز بود، در ادبیات کشور تاثیر گذاشت و به شکل گسترده با چنین مضامینی در آثار شاعران کلاسیک و شعر نو مواجه می شویم. یکی از شاخصترین چهرهها زندهیاد سید حسن حسینی است که با کتاب «گنجشک و جبرئیل» به خوبی به چنین مضامینی پرداخت. زندهیاد قیصر امینپور، زندهیاد سلمان هراتی و شاعران دیگر پس از انقلاب اسلامی نیز در عرصه شعر آیینی و عاشورایی آثاری خلق کردهاند.
نکته مهم درباره نسبت ادبیات کشورمان با عاشورا در آن است که این مساله بعدها در دفاع مقدس و ادبیات آن نیز نمود بارز خود را پیدا کرد. عشق به مرز و بوم، وطن و غیرت میتواند انسان را به ایثار برساند. فرهنگ دفاع مقدس، در فرهنگ عاشورایی و مبارزاتی کربلا و امام حسین (ع) به خوبی نمایان است.
شاید به همین دلیل بود که دفتر ادبیات عاشورایی حوزه هنری شکل گرفت. این نهاد برخاسته از انقلاب اسلامی با دیدگاهی متفاوت نسبت به هنر انقلابی زمینههای گوناگون پیوند ادبیات انقلابی با واقعه عاشورا را در آثار مختلف و تولیدات گوناگون خود نشان داده است. تعمیق و گسترش ادبیات عاشورایی، مدیریت و سیاستگذاری در حوزه ادبیات عاشورایی، حمایت از تمامی هنرمندانی که در این حوزه اثر هنری دارند، تسهیل مسیر و آسیبشناسی در حوزه ادبیات عاشورایی و نیز همکاری با سایر مراکز و نهادهایی که در حوزه ادبیات عاشورایی فعالیت دارند از مهم ترین اهداف دفتر ادبیات عاشورایی حوزه هنری است.
برگزاری نشستهای تخصصی سینما و عاشورا و تبیین و تحلیل نسبت حوزه ادبیات نمایشی با عاشورا یکی دیگر از عرصههایی است که رویکرد فعالانه حوزه هنری را در پاسداشت نگاه عاشورایی نشان می دهد. اما آنچه که شاید بیش از پیش این رویکرد را دارای اولویت نشان داد، برنامهریزی برای کار روی ادبیات عاشورایی کودک و نوجوان است. حوزهای که تاکنون در آن کارهای جدی صورت نگرفته است و تلاش حوزه هنری بر آن است که با هنرمندانی که برای این گروه سنی آثاری را در حوزه ادبیات عاشورایی تولید میکنند ارتباط داشته باشد تا در این حوزه آثار فاخری تولید شود.
در ادامه همین سیاست بود که ابتدا موضوع برای کسانی که در حوزه ادبیات عاشورایی کودک و نوجوان توانایی دارند، مشخص شد و طرحی با عنوان "آثار عاشورایی کودک و نوجوان" ارائه گشت. این طرح در جستجوی آن بود که شخصیت های مناسب برای کودکان و نوجوانان در این حوزه شناسایی شوند تا از حماسه کودکانی که در عاشورا فداکاری و حماسهسازی کردهاند رونمایی شود.
شاید یکی از نقیصههای مهم حوزه ادبیات عاشورایی این باشد که برخی از عرصههای ادبیات عاشورایی مثل شعر عاشورایی خوب پیشرفت داشته ولی متاسفانه برخی از عرصه ها مثل داستان عاشورا، قطعه ادبی عاشورا، تعزیه و تعزیههای نو و سینمای عاشورایی کارها ضعیف بوده است. به هر حال آنچه مشخص است در عرصه ادبیات عاشورا راه های نرفته بسیاری داریم که می تواند در تولید آثار ادبیات عاشورا موثر باشد.
البته شاید این مساله به این دلیل باشد که قصه کربلا یک قصه متفاوت است و در کشور ما نیز به دلیل آن که از ابتدا رسانه اصلی شعر بوده است ادبیات عاشورایی در شعر بیشتر تبلور پیدا کرده است. شعر عاشورایی را میتوان به پیش از عاشورا، خلق شده در زمان عاشورا و پس از عاشورا تقسیم کرد. ادبیات خلق شده در زمان عاشورا به معنای روز عاشورا نیست، بلکه به معنای گستره و وسعت آن است. در حقیقت از اول تا دهم عاشورا ادبیاتی خلق میشود که گستره آن را تشکیل میدهد.
بخشی از ادبیات منثور مربوط به نامههای امام حسین(ع) و مکاتباتی است که قسمتی از آن به کربلا میرسد و امام حسین (ع) نیز جواب این نامهها را میدهند. این جوابها بخشی از آثار نثر کربلاست. بخش دیگر ادبیات گفتاری است که شامل گفتوگوهای امام حسین(ع) است و در این زمینه خطبههای ششگانه ایشان فوقالعاده است.
خطبه حضرت زینب(س) بخشی از ادبیات کربلاست و حتی رجزها هم جزء ادبیاتی است که در کربلا به وجود آمد. برخی رجزهای امام حسین(ع) از 60 بیت هم بیشتر است. بخش دیگری از این ادبیات هم پس از عاشورا به وجود میآید و شامل شعرخوانیها و خطبههای حضرت رباب(س) و دیگر معصومان میشود.
به طور کلی ادبیات و عاشورا در ایران پیوندی ناگسستنی دارد و این همان مسالهای است که باید سالها برای آن کاری جدی صورت گیرد و این همان عرصه ای است که حوزه هنری آن را پیگیری میکند.
ظهر روز دهم
بی تردید نام قیصرامین پور برای آنهایی که به حیطه ادبیات فارسی علاقمند بوده و هستند نامی آشنا است.امین پور درکارنامه چشمگیر ادبی خود آثاری زیبا و ماندگاری خلق کرده است که اغلب مخاطبان،کم و بیش با شعرها و آثار منثور او آشنایی دارند.او یکی از بهترین شاعران کودک ونوجوان بعد از پیروزی انقلاب نیز قلمداد می شود.در واقع،امین پور در حوزه ادبیات کودک تم های قابل لمس و بی نظیری را برای مخاطبان خود ارائه کرده است که یکی از آنها قصه قهرمانی های حضرت قاسم (ع) است.این کتاب "ظهر روز دهم"نام دارد و یکی از معروف ترین آثار امین پور در حوزه ادبیات کودک به شمارمی رود.زنده یاد امین پور دراین کتاب به روایت قهرمانیهای حضرت قاسم(ع) فرزند 12 ساله امام حسن(ع) در کربلا اشاره می کند و از رشادت های ایشان که درکنار عموهای خود یعنی امام حسین (ع) وحضرت ابوالفضل (ع) به پیکار پرداخت می گوید.این کتاب که نخستین بار درسال 1364 سروده شد درسال 1373 از سوی انتشارات سروش منتشر و بعد از بارها مورد تجدید چاپ واقع شد و توانست جوایز زیادی ازجمله جایزه جشنواره کتاب کانون پرورش فکری کودکان ونوجوان را نیز از آن خود سازد.
طلسم سنگ
"طلسم سنگ" نام یکی از کتاب های زنده یاد سیدحسن حسینی است که مجموعه نثرهای عاشورایی او را در برگرفته است.حسینی بعد از انتشار این کتاب،آن را به شهید مرتضی مطهری،دکتر علی شریعتی و پرویز خرسند تقدیم کرده زیرا معتقد است که شعر و شعور و نثر و نگارش عاشورایی مدیون اندیشه ها و نوشته های این شخصیت هاست."چهل سال در چهار ثانیه"، "راز ماندگاری کربلا"، "تصویر نامه شقایق"، "در ذکر شام عاشورا"، "نمایی از شهادت حر"، "با چنگهای خمیده قامت"، "دستهایی از این دست"، "تنهایی امام پس از شهادت همه یاران"، "فصلی با سالار صبوران"، "با چارمین چکاد و هفت منزل تا بهار کربلا"و...برخی فصل های این کتاب هستند.
آغاز روشنایی آینه
یکی از شاعرانی که در زمینه ادبیات عاشورایی کارهای زیادی انجام داده و آثار ماندگاری دراین زمینه از خود به جای گذاشته،سیدعلی موسوی گرمارودی است.درمیان آثاری که او با این مضامین تا امروز شعر سروده،کتاب "آغاز روشنایی آینه"بیش از سایرین جلوه فروشی می کند.این کتاب که تا امروز بارها و بارها تجدید چاپ شده،ترکیب بند بلند عاشورایی به شمارمیرود.گرمارودی پیش ازاین که این کتاب به چاپ برسد،نام موقت "از گلوی غمگین فرات" را برای آن انتخاب کرد اما نام کتاب بعد از چاپ به "آغاز روشنایی آینه"تغییرنام داد.این کتاب شامل ترکیببندی پانزده بندی است در آن صاحبنظرانی چون بهاالدین خرمشاهی، سید صدرالدین قوام شیرازی، محمد یزدانپرست، حمیدرضا شکارسری و مرتضی امیری اسفندقه و...به ا رائه نقد ها و نظرات خود پیرامو آن پرداخته اند.ضمن این که موسوی گرمارودی در بخش دیگر کتاب و در قالب دو مطلب مجزا به بررسی شعرهای آیینی زنده یادان قیصرامین پور و سید حسن حسینی نیز پرداخته است.شاعر در پیشگفتار کتاب،هدف از نگارش این کتاب را لحاظ کردن روحیه حماسه عاشورایی در اشعار خود عنوان می کند.
زنده یاد قیصرامین پور در حوزه ادبیات کودک تم های قابل لمس و بی نظیری را برای مخاطبان خود ارائه کرده است که یکی از آنها قصه قهرمانی های حضرت قاسم (ع) است. این کتاب "ظهر روز دهم"نام دارد و یکی از معروف ترین آثار امین پور در حوزه ادبیات کودک به شمارمی رود.
بازخوانی مجلس حربن یزید ریاحی
کتاب "بازخوانی مجلس حربن یزید ریاحی" را شاید بتوان در ردیف ماندگار ترین آثار علی معلم دامغانی به شمار آورد.این کتاب نخستین بار درسال 1388 از سوی انتشارات سوره مهر وارد پیشخوان کتابفروشی ها شد.این کتاب آن طور که از نامش پیداست،روایتی تازه از منظر مولف درباره ماجرای حر است.معلم دامغانی این منظومه حماسی وعاشقانه را با تمام فرازهای برجسته و مدخل هایی که دارد برای مخاطب شرح داده است.برخی اهمیت "بازخوانی مجلس حربن یزید ریاحی" را ازاین جهت می دانند که علی معلم دامغانی در تصویر این روایت نه تنها از قلم چیره دست خود بهره گرفته که نوعی تاویل و یکپارچگی تاریخی نیز را در حین بازگو کردن این روایت منظومه وار رعایت کرده است. در واقع می توان گفت،راوی در این کتاب براساس طبع شاعرانه خود،انسجامی به این روایت بخشیده است. کتاب « بازخوانی مجلس حر بن یزید ریاحی» در مجموع دارای دو بخش مقدمه بسیار زیبا است که ذهن مخاطب را برای بهره بردن از اشعار علی معلم دامغانی هدایت می کند.
مرثیه ای که ناسروده ماند
"مرثیه ای که ناسروده ماند" به قلم پرویز خرسند، شاعر نو سرای انقلاب به رشته تحریر درآمده است و مشتمل بر سیزده مقاله ادبی درباره واقعه کربلا است.مولف در بخشی از مقدمه کتاب می نویسد:اگر به خواندن این دفتر نشستهاید، فکر کنید که از کسی که بیشترین درد را دارد تنها، آهی میشنوید و یا قطره اشکی میبینید، درست است که در ابتدا با شنیدن «آه» و دیدن «اشک» حکم به غمگینی صاحب اشک و آه میکنید، اما قبول کنید که این همدردی نیست . باید چنان به آه گوش بسپارید که خود آهی برآرید و چنان در اشک خیره شوید که اشک در جانتان بجوشد . آنجاست که دردی را چشیدهاید و دردمندی را پناه دادهاید . این را ننوشتهام، زیستهام، و شما نخوانید، زندگی کنید . چنین باد ) این کتاب را نشر نیستان در شمارگان دوهزار تیراژ در 183 صفحه منتشر کرده است."برزیگران دشت خون" نیز عنوان کتاب دیگری از این مولف است.وی در این کتاب نیز که محور آن عاشورا است،مجموعه روایت هایی داستان گونه از امام حسین "ع" و یاران او را گردآوری و تالیف کرده است.
کتاب آه
صحبت کردن و نوشت از عاشورا بی اختیار این شعر حافظ را در ذهن متبادر می سازد که:
یک قصه بیش نیست غم عشق و وین عجب کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
کتاب "آه" را می توان درنوع خود یکی از متفاوت ترین آثارعاشورایی قلمداد کرد.این کتاب در واقع بازخوانی مقتل امام حسین"ع" است که به همت یاسین حجازی با نثری وزین بازنویسی شده است.حجازی دراین کتاب واقعه عاشورا را از منظری تازه بازگو می کند.به بیان ساده تر،او دراین کتاب واقه عاشورا را از شش ماه قبل روایت می کند.البته حجازی این کتاب را از اثر « نفس المهموم» نوشته محدث نامی شیخ عباس قمی به مدد نثری ساده و روان بازنویسی کرده است.
تشنه لبان
یکی از مقتل های بلند عاشورایی،اثر حمید گروگان با عنوان "تشنه لبان" است.این کتاب با مخاطب قرار دادن نوجوانان،اثری ویژه و مناسب و مذهبی برای این طیف قلمداد میشود.گروگان که ده سال از عمر خود را صرف پژوهش برای نگارش چنین کتابی کرده است،ایده نگارش این کتاب را بر آمده از دهه شصت عنوان می کند.نثری که گروگان برای نگارش این کتاب در پیش گرفته،نثری شسته رفته و روان است.وی دراین کتاب از سه منظر تحیلی،تارخی و عاطفی به واقعه عاشورا نگریسته است و با استناد به منابع معتبر تاریخ عاشورا کوشیده،حوادث را با جزییات توصیف کرده است.این کتاب در 5 هزار نسخه و با قیمت 80 هزار ریال منتشر شده است.
" تبیان "
زینب! تو بر قله آزادگی و عزت میایستی و آرامش و شکوه صبر خویش را به تماشا میگذاری. دشمن درصدد است نشانهای از ضعف و پشیمانی را در صبر و شکیبایی تو جستجو کند و آن را دستاویز رذالت و پلیدی و زبونی خود سازد و تو با نگاه به پیکر چاک چاک برادر، فقط آرزوی قبولی قربانی خود را از خدا داری.
دریای دل تو امواج مصیبت ها را تحمل کرده است. یاد حسین و غربت و تنهایی او، شهادت طفل شیرخواره، یاد یادگار برادر قاسم بن حسن، یاد علی اکبر و عباس علمدار لشکر، رنج های عمیقی را بر سینه تو می گذارد که تحمل و بردباری آن آسان نیست.
تو در امواج دریای مصیبت ها، اوج طلعت زیبایی ها را می بینی و خدای را شکرگزاری می کنی و تنها پناهگاه را او می دانی و چه زیبا زمزمه داری: ای پناهگاه آن که جز تو پناهی ندارد، ای تکیه گاه آن که جز تو پشتوانه ای هرگز نمی شناسد.
خدای من. ای آن که سیاهی شب و سپیدی روز و روشنایی خورشید و صدای آرام درخت و آب بر تو سجده می کنند. ای خدا و ای خدای بزرگ...
تو زینبی و خواهر حسین و آنچه را می بینی پیمان خدا می دانی که خدا از پیامبر و حسین و مردم گرفته است.
مردمی از این امت که فرعونیان زمین آنان را نمی شناسند، اما فرشتگان آنان را خواهند شناخت و این پیکرهای پاره پاره را دفن خواهند کرد و بر مرقد پاک و مطهر حسین قبه و بارگاه خواهند ساخت و پرچمی برخواهند افراشت که هیچ گاه کهنه و فرسوده نخواهد شد.
تو از این بیابان و صحرای پر از خون به اسارت می روی و چه سخت است عبور از کنار کشته ها که فریاد استغاثه سر می دهی: ای محمدی که فرشتگان آسمان بر تو سلام و درود می فرستند، این حسین است آغشته به خون خویش و پاره های تنش را قطعه قطعه کرده اند، این دختران تو هستند که به اسارت می روند. شکوه و شکایت من بر خدا و رسول او و علی و فاطمه و حمزه سیدالشهدا، ای محمد این حسین توست که روی خاک افتاده است...
عجب مصیبتی که مرگ عزیزان خود را در پیش چشم خود می بینی و قافله ای یتیم، زخم دیده و رنجور را در اسارت به همراه خود داری. راه کوفه را در پیش روی خود داری، شهری که مردمانش در خیابان های آن جمع شده اند تا از میان آنان عبور کنی. تو می مانی و کودکان خسته. تو می مانی و دل های شکسته. تو می مانی و کودکان گرسنه و صدقه نان و خرمای کوفیان بی مروت. و باید فریاد برآوری که اینان فرزندان رسول خدایند و صدقه بر آنان حرام خواهد بود. و بغض ها می شکند و صدای گریه از میان جمعیت بلند می شود.
تو زینبی خواهر حسین بن علی؛ کوفه منتظر توست باید بروی. شهری که حدود 20 سال پیش، خاندان تو در دوران حکومت پنج ساله پدرت علی بن ابی طالب در آن زندگی کردند. تو به کوفه خواهی رفت و زخم زبان ها را خواهی شنید. می بینی نگاه تند و آزاردهنده عده ای از نامردان روزگار به سمت و سوی خاندان رسالت خواهد بود و می شنوی فریاد ام کلثوم را که فریاد برخواهد آورد ای مردم کوفه از خدا و رسول او شرم و حیا نمی کنید که به خانواده پیامبر نظر می کنید؟ تو در کوفه سخن خواهی گفت و عده ای مات و مبهوت احساس کنند دوباره سخنان علی (ع) را می شنوند و آنان هنوز در غفلت و خمودی به سر می برند. تو به آنان خواهی گفت حسین به دست شما کشته شد و واقعیت جز این نیست.
تو در میان مردم کوفه سخن خواهی گفت و مردم به تماشای سرهای رفته روی نیزه ها و اسیران می ایستند و چه زود صدای پشیمانی و فریاد ضجه، گریه و ندبه آنان به سوی آسمان می رود.
حسین من! خورشید عالمتاب هفتمین روز محرم طلوع میکند، اما غروب فتوت و مروت لشکر عمر سعد را به همراه خود دارد. از امروز صحنه دهشتناکی به نظاره مینشینی. پلیدسیرتان پست و زبون، روبهصفتان سپاه کفر فرات را به محاصره خویش در آوردهاند. شمشیرهای آخته و نیزههای آنان در کنار هم قرار میگیرد و همه گوش به فرمان میدهند تا مبادا جرعه و قطرهای آب به سپاه تو و خاندان و کودکان تو برسد.
آقای من! هنوز صدای چکاچک شمشیر و نیزه ها به گوش نمی رسد و دل و جان را نمی آزارد، اما تیر شقاوت و دشمنی و سنگدلی و مبارزه به سوی خیمه های تو پرتاب می شود.
این تیرها همچون خنجری روان حسین و عباس و مردان حرم را مجروح می کند؛ جراحتی که فریاد العطش کودکان و جگر تشنه زنان بر سوزش و درد آنان می افزود.
ناگهان نگاه تو به سوی عباس روانه می شود و با درنگ و تاملی از روزنه بصیرت، ماموریت آب آوردن از شریعه فرات را به او می سپاری. شاید 30 سوار و 20 پیاده همراه عباس حرکت می کنند و با 20 مشک راهی شریعه فرات می شوند.
پیشاپیش نافع بن هلال قرار دارد تا راه را برای دیگران بگشاید، مسیر را هموار سازد و عباس، خوشحال از این ماموریت که از سوی برادر به او داده می شود. او بسان شیری غران، سپاه دشمن و سربازان فرات را کنار می زند و به آب نزدیک و نزدیک تر می شود.
عمرو بن حجاج، فرمانده ماموران محافظ آب، پیش می آید تا نافع بن هلال را تحت تاثیر قرار دهد و همرنگ و همراه خود سازد، می پرسد به چه کار آمده ای؟
و او می گوید: آمده ایم آبی که ما را از آن منع و محروم کرده ای بنوشیم!
تنها به عمرو اجازه می دهد و می گوید بنوش، گوارای وجودت باد. اما چه نگاه و کلامی دارد پسر حجاج که بوی نفاق و رنگ جدایی در آن موج می زند و هاله ای از کینه و دشمنی به خود دارد، اما نافع زیرک و باهوش تر از او است.
نگاه او را نشانه می گیرد و می گوید: نه؛ به خدا سوگند، در حالی که حسین و خاندان و یاران و کودکانش، در تشنگی به سر می برند، هرگز قطره ای از آن نخواهم نوشید.
و عمرو سری از لجاجت و خیره سری تکان می دهد و پاسخ منفی می دهد و می گوید:
ـ نه، نمی شود. و قطره ای از آب به حسین و اصحابش نخواهد رسید.
دشمن غافلگیر می شود و ناگاه عباس همراه با دلاورمردان همراه به سوی شریعه یورش می برند. مشک ها را پر از آب می کنند.
به سمت خیمه ها راه می افتند. رشادت چشمگیر ابوالفضل راه هرگونه تدبیر را بر دشمن می بندد و آنان را متحیر می سازد. سرانجام مشک ها با قامتی برافراشته در خیمه ها آرام می یابند و تشنگان حرم از دست سخاوتمند و دلیرمردی عباس خوب سیراب می شوند.
از همین روز به حضرت عباس لقب سقا داده می شود و این لقب بر بلندای وجود ابوالفضل ماه منیر و قمر بنی هاشم چون نشانی درخشان نمایان می شود و همه او را لایق این عنوان می کند آن هم در همه اعصار و همه روزگار فتوت و مردانگی.
راستی چه روزگار سخت و غریبی است برای حسین پسر فاطمه که این گونه در غربت می ماند تا فریاد هیهات منا الذله او در گوش زمانه بپیچد تا جوانه های انصاف و مهربانی نه فقط در بیابان خشک کربلا و این صحرای تفتیده نینوا ارمغان هدایت و رستگاری به بار آورد که در همه جای زمین آن را حاکم کند.
این شعرصرفاجهت مطالعه است *کپی برداری پیگیردقانونی دارد
***************************************************
عهد ما ، عهد نبود عُصیان بود
راه ما ، راه نبود وادی بود
اشک ما ، اشک نبود نسیان بود
پای در راه
پی وادی سرخ می گردی 1
عمر بر باد رفته ! 1
هیچ می دانی ؟
پی ریا می گردی 1
نقش در نقش 1
پایکوبان پی اثبات می گردی 1
بانگ حق را ، شباویز سر داد 1
شوم دانستی ، پی سپند می گردی ! 1
لاله های سبز در وادی غرب وجنوب 2
پرپر گشتند
تو پی انا الحق می گشتی !
سینه چاک علمدار بودی ! 3
آمدم تو را به وادی سرخ باز بَرم
" آیا کسی هست که مرا یاری دهد؟ " 4
به کدامین عهد شما دلشاد ؟ !
شاید اکنون یاران کمتر باشند !
که به ندای هل من ینصرنی پاسخ گویند
یاران دشت شقایقها
لاله های سبز
همان یاران دشت کرب و بلایند
یاران اندک !
امّا
سینه چاک و بی دست و پایند
عشق تو ، عشق نبود
رَستن بود
عشق من ، پرواز است
پی یک راه گریزم من
پی یک راه نجاتم من
سخت درتنگنایم من
اکنون " ، یاران
عهد ما ، راز شکفتن دارد
راه ما ، راه رهایی است "
" باور کن "
راه ما خون می طلبد
" باور کن "
" عشق را باور کن "
پلکان گل یاس در راه است
تا رسد از عرش به مَهد
اندکی صبر کنید
حریری از خون خواهم پوشید
چون که من سرباز راه حسینم
" باور کن "
--------------------------------------------------------------------------------------------
سرودۀ : رویا پوراحمد گربندی عاشورای حسینی
** « تقدیم به معلم من سرور شهیدان امام حسین (ع) »
1 – فرصت طلبان مومن نما
2 – شهدا
3 – حضرت ابوالفضل عباس (ع)
4 – سخنان امام حسین در عصر عاشورا
چند روزی از ورود امام، خاندان و اصحابش به کربلا نگذشته است که عصر تاسوعا فرا میرسد. امام سر به شمشیر و نیزه غربت و غریبی میگذارد که خواب وجود نازنین او را فرا میگیرد.
صدای شیهه اسبان، همهمه و فریاد سپاه یزید آرامش صحرا را دگرگون و در دل نازک زنان و کودکان اهل خیمه های حسین توفان غم و اندوه به پا می کند.
زینب مضطرب و هراسان به سوی امام و برادر خود می شتابد و با دستانی پرمهر و عاطفه، حسین را از خواب کوتاه بیدار می کند.
امام به زینب می نگرد و لب به سخن باز می کند: خواهرم زینب!
اکنون رسول خدا - که درود و سلام ما بر او باد - را در عالم خواب و رویا دیدم که فرمود: حسین، به سوی ما می آیی... .
جمله حضرت تمام نشده است که صدای ضجه و شیون زینب به سوی آسمان بلند می شود، با دستانی لبریز از اندوه و مصیبت به صورت خویش می زند و با صدایی بلند فریاد بی کسی و غریبی سر می دهد.
سربازان دشمن با شتاب خود را به خیمه گاه می رسانند تا اصحاب و خیمه های حسین را به محاصره درآورند. عباس با سرعت خود را به برادرش حسین می رساند و می گوید:
آنها برای شما می آیند.
حسین من! تو رو به عباس می کنی و با نگاهی لبریز از مهربانی خطاب برمی آوری:
برادر، جان به فدایت! سوار بر اسب شو، نزد آنان برو و بپرس که چرا اینجا آمده اند.
عباس با 20 سوار و با یارانی چون حبیب بن مظاهر و زهیربن قین، به طرف دشمن می شتابد و علت آمدن آنها را جویا می شود. آنان می گویند: امیر دستور می دهد به فرمان من تن در دهید، یا خود را آماده پیکار سازید... اکنون، بدون درنگ و معطلی باید فرمان امیر را مجاب شد!
عباس(ع) نزد امام بر می گردد، اما همراهان او به موعظه لشکریان دشمن ایستاده اند.
و تو ای عباس به فرمان برادر به سوی دشمن برمی گردی تا از او تنها برای یک شب مهلت بگیری. چه بسا حسین و اهل خیمه ها بتوانند برای خدا نماز بخوانند و دعا و استغفار کنند. خدا می داند که حسین نماز، تلاوت قرآن، دعا و استغفار را دوست دارد.
سفیر و فرستاده حسین(ع) پیام امام را به دشمن می رساند. گروهی مخالفت می کنند و عده ای متحیر و سرگردان به وی خیره می شوند. از میان لشکر دشمن یکی به سربازان عمر سعد می گوید: حسین و اصحابش را به حال خود واگذارید تا صبح فردا کارزار تکلیف را روشن سازد، شاید بیعت کند وگرنه جنگ.
وقتی شب دامن سیاه خود را بر صحرا می افکند هر کس در خیمه به کاری مشغول می شود که ناگاه سواری سیه سیرت از دور نمایان می شود، از ظلمت شب استفاده می جوید و خود را به پشت خیمه ها می رساند. نگاهی به اطراف می کند، کاغذپاره ای شوم از لباس خود برون می آورد و فریاد می زند:
خواهرزادگان ما کجایند، عبدالله، جعفر، عباس و عثمان کجاست...؟
در این دل شب صدای او به سان زوزه ای دهشتناک است که از حیوانی وحشی و درنده خو به گوش می آید؛ حیوانی که سر از لانه تباهی و ظلمت خود برون کرده بود تا فضایل عباس(ع) را برباید و صفات آسمانی مومنان را دچار توفان دسیسه و ناجوانمردی خود کند، اما عباس و برادرانش، که در کوی حسین قلبی آرام و نفسی مطمئن دارند و در آغوش اهل بیت(ع) درس وفاداری و ایثار فراگرفته بودند، به امام می نگرند و هیچ سخنی بر لب نمی آورند. باز فریاد شوم پیک ذلت و خواری بلند می شود:
عباس و برادرانش کجایند؟ کجایند...؟
او گرچه فردی فاسق است، اما به فرمان امام جواب او را می دهند. همه درمی یابند که آن سوار پلید کسی جز شمر نیست که سپر و جوشن نامردی بر پیکر دارد و فریاد بی وفایی سرمی دهد. عباس و برادرانش دستور حسین(ع) را بر دیده اطاعت می نهند، از خیمه بیرون آمدند و گفتند: چه می خواهی؟
شمر پاسخ می دهد: ای خواهرزادگان من، شما در امان هستید. به فرمان یزید گردن نهید و خود را با حسین به کشتن ندهید.
عباس همچون شیری خشمگین شمشیر سخن برمی کشد و با فریادی بلند لرزه بر اندام او می نهد:
نفرین خدا بر تو و امان تو باد. شمر، خدا تو را لعنت کند شمر زبون! تو ما را امان می دهی و فرزند رسول خدا را امانی نیست؟ آیا ما را فرمان می دهی که طاعت ملعون و ملعون زاده ها را گردن نهیم؟!
سخن عباس زوزه اش را خاموش می کند و شمر، چون گرگی شکست خورده راه اردوگاه یزید را پیش روی خود هموار می سازد.
این شعرصرفاجهت مطالعه است *کپی برداری پیگیردقانونی دارد
***************************************************
یا حسین جان من از دشت بلا
رو سوی کوی کرب بلا آمد ه ام
آرام بر این دشت عطش ناک فرود آمده ام
چشم فرو بستۀ رازی بزرگ آمده ام
دسته دسته گل امید ، به خرگاه امید آمده ام 1
یا حسین جان اذن دخول می طلبم ، آری !
دسته دسته گل خورشید به صف نیاز آمده اند
در فروغ گل رویت ، روی نبی می بینند
دگر از کام عطش ناک ، کسی را یادی نیست
گرد منظومه ، فروغی جاوید آمده اند
قطره گشتم ، بخاری ، به محضر عدم آمده ام
بَر گرد خَرگه خورشید ، دُخت نبی می بینم 2
که به دیدار گل امید آمده است 3
یا حسین جان اذن پرواز می طلبم ، خبری نیست !
من در این خَرگه کوچک ، قصری خواهم ساخت
چون که در همسایگی آل رسول آمده ام
عشق تو ، آتشی بود بَرخَرگه دل من
ای کاش که دنیای عطش ناک می فهمید
راز جاوید تو را از ازل تا به ابد
در فراسوی تنگ غروب ، یاران گرد آمده اند
تا در تنگنای ابد گرد آیند
تا در فراسوی سحری دیگر ، باز آیند
رقص شمشیر بلا را بنگر
در فراسوی عصری دلگیر ، گل من تنها می ماند 3
ای کاش می شد
گذری ساخت به آن سوی زمان
من و گلهای شقایق با هم ، آمده ایم
گل امید را در بَر گیریم 3
امّا ، رقمی دیگر تاریخ دربَر زد
بوی عطش ناک بلا در گذر آن سوی زمان می آید
و من در این سوی زمین
پا بَر جایم چو کوهی استوار
یا حسین جان از این سوی زمان آمده ام
هدیه ای بس بزرگ دادی مرا
عشق تو، عشق لاله سبز بلاست
بوسه بَردشت بلا ،دیده بَردشت بلا
آمده ام ُتنگ بلور را بشکنم
سنت دیرین باور کنم
باد بوی تو را هر زمان
با خود آورد به دشت لاله ها
دست در دست یاران نینوا
رفتن خونین را باور کنیم
چون که ما لاله های سبز بلاییم
آمده ایم تا ظلم را ویران کنیم
-----------------------------------------------------------------------
سرودۀ : رویا پوراحمد گربندی ------ ؛ تاسوعا
« تقدیم به سرور آزادگان امام حسین (ع) و علمدار کربلا ابوالفضل عباس (ع) »
1 – شب تاسوعا ، گرد آمدن یاران امام حسین (ع) نزد ایشان
2 – حضرت فاطمه الزهرا (س)
3 – امام حسین (ع)
نشانه حیدر
هوایی حسین (ع) است این دل. دلها هوایی اوست. ابرو باد و باران هم به ضیافت او آمدهاند. مهمان داریم، مهمان عزیزی است. مهمان عشق و خون و خدا. همه شهر بوی او را میدهد. عطر ناب عشق او جان را لبریز کرده است.
عاشورا غزل زیبای حسین (ع) است، بیت بیت این غزل، راز کربلا را می سراید، غزل از کربلا آغاز می شود تا وصل شود به دردانه ای دیگر از زهرا(س)؛ راز کربلا در چیست؟ این که هر سال می آید و می رود، محرم می شود و ما رخت غم بر تن می کنیم و شبی به عزا می نشینیم و اشکی می ریزیم، بس است تا سایل دیگر؟!
اگر به پایش آبرو می دهیم که باید؛ اگر بی قراریم و آشفته حال حسین(ع) هستیم، پس این آشفته حالی را، این حیرانی و سرگردانی را، تا قیام مهدیِ (عج) حسین(ع) در جان و دل نگه داریم.
حرمت محرم و حسین(ع) حریم پاکی هاست و ما از نسل اوییم. نسل آفتاب، از تبار خورشید، حسین(ع) سرچشمه خورشید است. برای سیراب شدن از سرچشمه خورشید، تزویر و ریا جایی ندارد، حائل است بر چهره سرچشمه خورشید. حسین می درخشد، عالم تاب است، «میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز»
نکند دیر از میان برخیزیزم و دیر به کربلا برسیم؟! آنگاه تنها تماشاگر روز واقعه خواهیم بود. و تنها باید نظاره کنیم و افسوس بخوریم و آه حسرت در دل بکشیم. کربلا پر از زیبایی است. بدی آن سوی میدان است. نکند به آن سوی میدان برویم از برای غنیمت!
زیبایی کربلا تنها جان باختن نیست که جان باختنش هم زیباست. کربلا میدان عاشق و معشوق است. معامله ای نیست که سرسپردگی است. یقین است، شک نیست. داستان دلداگی است. وصل است، هجران نیست. لبیک است.
سالار، می دانید از شیعیانش چه می خواهد؛«به درستی که شیعیان ما قلبشان از هر ناخالصی و تزویر پاک است.»
اگر داریم این ناخالصی و تزویر را در دل، بیرون بریزیم در این روزهای آسمانی و عاشقانه، نگه داریم تا محرم بعد حرمت را، وصلش کنیم به هم. اگر دوست داریم روز قیامت بر سر سفره های نور بنشینیم، زائر حسین باشیم و عاشق حسین.
از غافله عشق جا نمانیم. ما باشیم و نباشیم، بمانیم و نمانیم، او بوده است و خواهد بود، ماندگاری ما در بود حسین(ع) است.
و حسین، کربلا و عاشورا، رازها دارد که همچنان سر به مهر است. رازهایی که اگر آشکار شود، دنیا را تاب تحمل نیست. محرمی آمد و خواهد گذشت. آنچه می ماند باز هم ماندگاری حسین است و انتظاری که برای فرج از روز عاشورا باید کشید. عاشورا با مهدی موعود عجین است. یا حجت بن الحسن عجل علی ظهورک.
چون دل عشاق را در قید کرد خودنمایی کرد و دل ها صید کرد
امتحانشان را ز روی سرخوشی پیش گیرد شیوه عاشق کشی
دل پریشانشان کند چون زلف خویش زانکه عاشق را دلی باید پریش
حسین من! هر روز که میگذرد شاهد غم و رنجهایی میشوی که سختتر از هر سختی دیگر است. نمیدانم، شاید تقدیر بر آن است که با درد و رنج انس بگیری و خود را برای پیشامدهای دیگر آماده کنی.
چه زود در پیش چشمان نازنین خویش توفان سهمگین و غبارآلود و تیره ای را نظاره کنی که کسی جز تو و خواهرت زینب تاب و توان دیدن آن را نخواهند داشت.
کاش این زمانه بی مروت لختی درنگ می کرد تا کمی بیاسایی و تو و زینب در توفان حوادث درهم نشکنید اما انگار روزگار مهرش را دریغ می دارد و دیری نخواهد پایید که شاخسار درخت نبوت در توفان حوادث درهم شکسته می شود.
حسین من! روزها و شب ها چه دشوار بر تو می گذرند. کار به اینجا کشیده می شود که حبیب بن مظاهر یار پیر این قافله از تو اجازه می گیرد تا شبانگاه در همین نزدیکی ها با استفاده از تاریکی شب، نزد طایفه خود بنی اسد برود و آنها را به سوی تو دعوت کند.
نزد آنها می رود و به آنان می گوید: بهترین ارمغان را برایتان آوردهام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت می کنم، او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند کرد.
عمر بن سعد او را با لشکری انبوه محاصره کرده است، شما قوم و عشیره من هستید و به این راه خیر دعوت تان می کنم....
و مردی از بنیاسد که او را عبداللّه بن بشیر مینامند برمی خیزد و می گوید: من اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت میکنم و سپس رجزی حماسی می خواند.
مردان قبیله که تعدادشان به 90 نفر میرسد برمی خیزند و برای یاری تو حرکت می کنند. در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه می کند و او مردی به نام ازْرَق را با 400 سوار به سویشان می فرستد. آنان در میان راه با یکدیگر درگیر می شوند، در حالی که فاصله چندانی با امام ندارند.
هنگامی که یاران بنیاسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده می شوند و به قبیله خود بازمی گردند و شبانه از محل خود کوچ می کنند تا مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد.
حبیب بن مظاهر به خدمت می آید و جریان را بازگو می کند. چه می فرمایی جز لاحَوْلَ وَلا قُوَّهَ اِلاّ بِاللّهِ.
و این سرزمین آبستن حوادثی سخت است که خود قصه پر غصه آن را خوب می دانی. دیری نخواهد پایید که یاران تو عشق آتشین خویش را به پایت خواهند ریخت و کربلا رنگ خون خواهد گرفت.
آقای من! تو پسر دختر پیامبری. چه خوب می دانی این جماعت پلید و در زمره آنان یزید که مردی فاجر و فاسق و نالایق است و ادعای مسلمانی دارد، دست بردار تو نیستند و بر کشتن تو عزم و اراده ای قوی دارند و چه کسی جز تو آرام بخش دل زینب خواهد بود.
به گزارش خبرگزاری مهر، هر یک از روزهای دهه اول محرم به یک عنوان که غالبا نام شهدای کربلا است، مشهور گردیده و ستایشگران اهل بیت (ع) با ذکر مصائب صاحب نام آن روز به عنوان مقدمه، عزای حضرت اباعبدالله الحسین(ع) را اقامه می نمایند. بنا بر سنت روضه خوانی معمول، روزهای سوم تا ششم محرم ذاکران اهل بیت(ع)، با بیان اشعاری به ذکر مصائب یاران و اصحاب امام حسین(ع) می پردازند که از جمله روضه خوانی شهادت دو فرزند حضرت زینب(س) است که با مادر بزرگوار خویش به کربلا رهسپار شده و در رکاب مولای خود ابا عبدالله الحسین(ع) به شهادت رسیدند.
مطابق گزارش شیخ مفید دو تن از فرزندان حضرت زینب(س) در کربلا همراه امام حسین(ع) بودند: عبد اللَّه بن جعفر (شوهر زینب) دو فرزند خود عون و محمد را نزد امام حسین(ع) فرستاد و نامهای نیز به وسیله آن دو براى آن حضرت فرستاد که در آن چنین نوشته بود: «اما بعد تو را به خدا قسم میدهم، زمانی مرا خواندى از این سفر برگرد؛ زیرا من از این راهى که بر آن میروى بر تو ترسناکم از اینکه هلاکت تو و پریشانى خاندانت در آن باشد، و اگر امروز تو از میان بروى روشنایى زمین خاموش خواهد شد؛ زیرا تو چراغ فروزان راه یافتگان و آرزو و امید مؤمنان هستى، و به راهى که میروى شتاب مکن تا من به دنبال این نامه خدمت شما برسم و السلام».
عبد اللَّه(این نامه را فرستاد و از آن سو) به نزد عمرو بن سعید (حاکم مکه) رفته از او درخواست کرد امان نامه براى امام حسین(ع) بفرستد و او را آرزومند سازد که از این راه باز گردد، عمرو بن سعید نامهای براى آن حضرت نوشت و در آن نامه او را امیدوار به نیکى و صله کرد و بر جانش امان داد، و آن نامه را به وسیله برادرش یحیى بن سعید فرستاد، پس یحیى و عبد اللَّه بن جعفر به آن حضرت رسیده و پس از آنکه پسران خود را فرستاده بود (خود نیز آمده) و نامه عمرو بن سعید را به او دادند و در بازگشت آن حضرت تلاش بسیار کردند، سید الشهداء(ع) فرمود: «من رسول خدا(ص) را در خواب دیدم و مرا به آنچه به دنبال آن میروم دستور فرمود»، آن دو گفتند: آن خواب چه بوده؟ امام(ع) فرمود: «آن را براى کسى نگفته و نخواهم گفت تا خداى خویش را دیدار کنم»، پس همین که عبد اللَّه بن جعفر از بازگشت آن حضرت ناامید شد به دو فرزند خود عون و محمد دستور داد امام حسین(ع) را همراهی کنند و در رکابش شمشیر زنند، و خود با یحیى بن سعید به مکه بازگشت. و در نهایت این دو فرزند زینب و عبدالله بن جعفر در کربلا به درجه رفیع شهادت نائل شدند.
عبدالله نه تنها با همراهی حضرت زینب(س) با امام حسین(ع) مخالف نبود که حتی فرزندان خود را نیز به کربلا فرستاد و آنها در رکاب امام(ع) شهید شدند. همچنین عبدالله در خانهاش مجلسی عزا برپا کرد و پسر عموهایش و مردم به دیدار و تسلیت او میآمدند. عبد الله رو به همنشینان خویش کرد و گفت: «خداى عزّ و جلّ-[را در هر مصیبتى] حتى بر شهادت حسین(ع) حمد و سپاس میگویم، اگر با دستهایم به حسین کمک و یارى نکردهام لااقل دو فرزندم با او مواسات و یارى نمودهاند. به خدا سوگند، اگر نزدش حاضر بودم دوست میداشتم از او جدا نشوم تا در رکابش کشته شوم! به خدا چیزى که مرا وادار میکند از دو فرزندم دست کشیده، مصیبتشان را بر خود آسان سازم این است که آن دو در حال پایدارى و یارى برادر و عمو زادهام حسین، از دست رفتهاند».
در روز عاشورا زینب (س) لباس نو بر تن عون و محمد کرد و آنها را از گرد و غبار تمیز نمود و سرمه بر چشمانشان کشید و شمشیر به دستشان داد، و آنها را آماده شهادت ساخت، سپس آن دو را به حضور برادرش حسین (ع) آورد و اجازه خواست که آنها به میدان بروند.
امام نخست اجازه نمی داد، حتی فرمود: شاید همسرت عبدالله خشنود نباشد، زینب عرض کرد: چنین نیست، بلکه همسرم به خصوص به من سفارش کرد که اگر کار به جنگ کشید پسرانم جلوتر از پسران برادرت به میدان بروند. زینب (س) بیشتر اصرار کرد، سرانجام امام اجازه داد، زینب آن دو گل را به میدان فرستاده است». آن دو برادر به جنگ پرداختند، سرانجام محمد به شهادت رسید، عون کنار بدن گلگون محمد آمد و گفت: «برادرم شتاب مکن به زودی من نیز به تو می پیوندم».
محمد نیز جنگید تا به شهادت رسید، امام حسین (ع) پیکر پاک آن دو نوجوان را بغل گرفت در حال که پاهایشان به زمین کشیده می شد آنها را به سوی خیمه آورد.عجیب آنکه بانوان به استقبال جنازه های آنها آمدند، همیشه زینب (س) در پیشاپیش بانوان بود، ولی این بار زینب (س) دیده نمی شد، او از خیمه بیرون نیامده بود تا مبادا چشمش به پیکرهای به خون تپیده پسرانش بیفتد و بی تابی کند و از پاداشش کم بشود. و شاید از این رو که مبادا برادرش او را در این حال بنگرد و در برابر خواهر شرمنده یا بی جواب بماند. حضرت زینب (س) در این هنگام بیرون نیامد، ولی برای علی اکبر(ع) در پیشاپیش بانوان به استقبال آمد.
ادبیات در هر سرزمینی با در نظر گرفتن اقلیم و بافت اجتماعی و ساختاری هر جامعه ای بی شک بعنوان آیینه افکار، باورها و گرایش های آن قوم و زبان گویای هنر و اندیشه آن سرزمین مطرح است و بستری ست برای ماندگارسازی گونه ای از دغدغه های بشر که شایسته ماندگاری و حضور دائم اجتماعی را دارند. از میان گونه های رایج ادبیات، زبان شعر صریح ترین ؛ خوش لحجه ترین و خوش آهنگ ترین و در بسیاری از موارد ماندگار ترین حضور ادبی را در بطن و ذهن مردم هر کشوری دارا می باشد. حضور شعر در بافت ذهنی مردم , نشانه بارزیست از حضور مداوم و بی واسطه ادبیات - حال چه به صورت شفاهی چه مکتوب - در درون مایه ها و ساختار زندگی فردی - اجتماعی افراد یک عصر و جامعه. همین که گذشته گان بسیاری از حوادث را به صورت شعر در میاوردند یا تواریخ را منظوم می ساختند یا بسیاری از بزرگان و عرفا و حتا مردم عادی کوچه و بازار شعر را چاشنی کلام خویش می ساختند , خود بهترین دلیل این مدعاست.
باید به این موضوع توجه داشت که ساحت ادبیات و خصوصا شعر ؛ یک الگوی مشخص و فرا ملیتی از تمام ملتها دارد که هر ملتی با در نظر گرفتن ظرف بومی خود، با استفاده از واژه های زبانی خویش و قوه زیبایی شناسی و تخیل برخواسته از درون مایه های سنتی و عرفی - اجتماعی خود و جهان شناسی خاص خود، این الگو را ملی و بومی میسازد و درونی میکند.
از همین روست که هم در متون فرنگی و هم در زبان فارسی یا حتا عربی و سایر زبانهای دنیا قالب و صورتی از ادبیات را می یابیم که به شعر عاشقانه ؛ تعلیمی یا تادیبی، عرفانی، اجتماعی، مراثی و.... معروف اند و الزاما این گونه نیست که این گونه ها تحت تاثیر هم یا تقلید از هم باشند بلکه ادبیات هر ملتی جدای از ادبیات سایر ملتهاست و صد البته با حفظ اصالت خود و در عین حال در کنار هم ادبیات جهان را می سازند.
عاشقانه های هر ملت عموما برخواسته از عمق دلبستگی های آن قوم است و ممکن است ماهوی با دلبستگی های سایر ملتها فرق داشته باشد. همین وجه ممیز درباره تعلیمیات، اجتماعیات، عرفانیات و مراثی هر ملتی قابل تعریف است. ناگفته نگذریم که در مللی که به واسطه پیوندهای خونی و نژادی مثل اعراب و اسلاوها و یا به واسطه فرهنگی و تمدنی مثل ایران و تاجیکستان و افغانستان و سایر کشورهای فارسی زبان و یا به واسطه اشتراک مذهبی مثل کشورهای اسلامی، مسیحی یا مومنان به سایر ادیان و یا حتا در بدترین حالت بر اثر استیلای فرهنگی - نظامی قوم حاکم بر مردمی مغلوب، ممکن است وقایع، اساطیر مفاهیم، درون مایه ها یا حتا اِلمانی خاصی وجود داشته باشد که به واسطه همین اشتراک یا حتا استیلا مرجع پرداخت و پردازش و دستمایه شعری شاعرانی از تمام این کشورهای مشترک باشد. برای نمونه دقت کنید به داستان لیلی و مجنون که با وجود اصالت عربی و پرداخت شعرای بزرگ عرب به این حکایت به واسطه مراودات فرهنگی کشورهای اسلامی و قرار گرفتن ایران در قلمرو حکومت اسلامی وارد ادبیات فارسی شده و شاعران فارسی به آن پرداخته اند و نظامی آن را به اوج زیبایی و دلنشینی خود رساند.
با در نظر گرفتن مقدمه بالا ؛ علت چرایی حضور « قیام عاشورا » در ادبیات فارسی و خصوصا شعر فارسی و پرداخت نزدیک به هزار ساله به آن در شعر فارسی تا جایی که در گذشته زیر بنای گونه جدیدی از شعر قرار میگیرد تحت عنوان « مراثی » - هر چند که مراثی مطلق در ذکر مصیبت عاشورا نیستند و شاعران به نوبه مثلا در مرگ کسان دیگری هم مرثیه دارند - مشخص است. این گونه ادبی در ادبیات معاصر نیز تحت عنوان مشخص ادبیات عاشورایی و شعر عاشورایی تقسیم مطلق میشود که موضوع بحث ما نیست و خود به تفضیل مجال دیگری می طلبد.
ورود حماسه ی کربلا به حیطه شعر، یقینا یکی از عوامل ماندگاری و پایایی نهضت عاشوراست چرا که حضور پر رنگ شعر در روایت ماجرا و قالب نافذ مرثیه در سوگداشت ماجرا از سویی پیوند دهنده ی میان عواطف و دلهای سوخته و حقیقت ماجرای ظهر عاشوراست و از سوی دیگر به نوبه خود باعث غنا و اعتلای اشعار و مراثی ست.
ادبیات عاشورایی، از غنی ترین و حماسی ترین ذخایر فکری و احساسی شیعی است و برخی از شاعران نیز تمامت شهرت خویش را مدیون همین ذخیره فکری - احساسی شیعی یند که مشخص ترین ایشان محتشم کاشانی ست که با تصویر کشیدن و توصیف واقعه عاشورا و سرایش ترکیب بند معروف « باز این چه شورش است...» امروزه معروف ترین شاعر شعر عاشورایی از ابتدا تا زمان حال است.
از سوی دیگر شاعران شیعی پرداختن به واقعه عاشورا را بر خود فرض میدانند و این جدای از محبت حضرت سید الشهدا یقینا ریشه در تایید و تشویق و سفارش حضرات ائمه معصومین دارد در به تصویر کشیدن و احیای همیشگی ظلمی که به ناحق بر امامشان رفته و مظلومیت حضرت حسین.
راویان سقه شیعی نمونه های زیادی از این سفارشات و روایات حضرات معصومین را در این مهم نقل کرده اند که ما در اینجا به ذکر یک نمونه آن بسنده میکنیم. شیخ طوسی در کتاب رجال صفحه 289 از امام صادق (ع) نقل میکند که فرمودند : « ما من احد قال فی الحسین شعراً فبکی و ابکی به الا اوجب الله تعالی له الجنه و غفرله ؛ هیچ کس نیست که درباره امام حسین (ع) شعری بگوید و بگرید و بگریاند، مگر آنکه خداوند جل جلاله بهشت را بر او واجب کند و او را بیامرزد. »
مراثی و اشعار عاشورایی عموما از دیدگاه درون مایه و ساختاری به دودسته مشخص قابل تقسیم هستند، دسته اول با پرداختن به جنبه تاریخی ؛ روحی و عاطفی ماجرا با سرایش سوزناک ترین مراثی ظهر عاشورا، عواطف خویش را مصروف سوگواره نگاری و مقتل نگاری منظوم کرده اند و خواننده را با دریای مواجی از عواطف غلیان کرده و داغدار و مصیبت زده باقی میگذارند که اینگونه مراثی بیشتر و نه صد در صد در میان اشعار متقدمین شایع تر است که البته استثنائاتی هم دارند.
دسته دوم گروهی اند که کاربردی تر، اجتماعی تر و حماسی تر عمل میکنند و حتا با نگاهی منتقدانه به نقد نگاه صرفا سوگوارانه و گریه آمیز به واقعه می پردازند. اینان یقینا با در نظر گرفتن ظلم ناحق و مظلومیت حضرت حسین (ع) ماجرا را بیشتر از زاویه ظلم ستیزی , حرکت مصلحانه و انقلابی حضرت و در نهایت عاقبت کار می نگرند. این زاویه که بیشتر در میان شعرای متاخر دیده میشود تمام تلاش خود را میکند ورای به شعر کشیدن « در کربلا چه شد ؟ » به « چرا رخ دادن ماجرا » یا « چرایی شدن حادثه کربلا » بپردازد و شعر خود را با اهرم واقعه کربلا تبدیل کند به مانیفستی برای حرکتهای انقلابی و ظلم ستیزی، چراکه شاعر از همین منظر است که به واقعه می نگرد.
در نگاه دسته دوم شعر عاشورایی در واقع تبدیل میشود موتور محرکی برای مبارزه و قد علم کردن در برابر هر ظالمی و دفاع از هر مظلومی و به غلیان کشیدن حس ایثار و دفاع از حقیقت و روحیه مبارزه و حتا نقد یاران نیمه راه.
به این نمونه دقت کنید :
ما در ره عشق نقض پیمان نکنیم
گر جان طلبد دریغ از جان نکنیم
دنیا اگر از یزید لبریز شود
ما پشت به سالار شهیدان نکنیم
(مرحوم سید حسن حسینی)
حضور امام حسین و قیام عاشورا بعنوان یکی از فاکتورهای اصلی شعر آئینی و مذهبی و شیعی فارسی و عربی دارای پیشینه ی طولانی ست و شاعران بسیاری از هر دو زبان , شعر شیعی و مشخصا شعر عاشورایی دارند که برخی از ایشان در زبان عربی عبارتند از : دعبل خزایی ؛ که حضرت امام رضا علیه آلاف تحیه و ثنا او را سفارش و فرمان به سرایش شعر برای حضرت حسین سلام الله فرمود. روایت حضرت رضا در بسیاری از کتب سقه شیعی موجود است به عنوان مثال ما بسنده میکنیم به نقل روایت از کتاب جامع الاحادیث الشیعه جلد 12 صفحه 567. حضرت به دعبل میفرمایند : « یـا دِعـْبـِلُ! اِرثِ الحـسـیـن (ع) فـَاَنـْتَ نـاصـِرُنـا و مـا دِحـُنا ما دُمْتَ حَیّاً، فَلا تُقَصِّر عَنْ نَصْرنا مَا اسْتَطَعْتَ /ای دعبل ! برای حسین بن علی مرثیه بگو، چرا که تو تا زنده ای، یاور ما و ستایشگر مایی. پس از یاری ما کوتاهی نکن. »
از سایر شاعران عرب می توان به ابن رومی، ابوفراس همدانی، ابن عباد، مهیار دیلمی ؛ سید رضی و سید مرتضی اشاره کرد و از میان شاعران گذشته فارسی که موضوع بحث این مقاله اند می توان از رودکـی سـمـرقـنـدی (متولّد 329 ه. ق)، ابوالحسن شهید بلخی (متولّد 325 ه. ق)، ابو طـیـّب مـحـمـّد مُصعبی (سده چهارم)، ابوشکور بلخی (سده چهارم)، ابومنصور محمّد دقیقی (مـتـولّد 368 ه. ق)، ابـوبـکـر مـحـمـّد خسروی (سده چهارم)، حکیم ابوالقاسم فردوسی (329 ـ 411)، مـحـمـّد عبده (متوفّی 483 ه. ق)، ابوالحسن علی فرّخی سیستانی (متوفّی 429 ه. ق) عـنـصـری (مـتـولّد 431 ه. ق)، ابـو نـظـر عـسـجـدی مـروزی (اوایـل سـده پـنـجـم)، مـسـعـود غـزنـوی (نـیـمـه اوّل سـده پـنـجـم)، عـیـّوقـی (نـیـمـه اوّل سده پنجم)، ابو سعید ابوالخیر میهنه ای (357 ـ 440)، فخرالدّین اسعد گرگانی (نـیـمـه اوّل سـده پـنـجـم)، بـابـا طـاهـر عـریـان (متوفّی 410 ه. ق)، حکیم ناصرخسرو قـبـادیـانـی (394 ـ 481)، حـکـیـم سـنائی غزنوی (سده پنجم و ششم)، عبدالواسع جبلّی (مـتـوفـّی 555 ه. ق)، بـدرالدّیـن قوامی رازی (سده ششم)، سوزنی سمرقندی (متوفّی 562 ه. ق)، رشیدالدّین وطواط (متوفّی 573 ه. ق)، اثیرالدّین اخسیکتی (متوفّی 577 ه. ق)، اوحـدالدّین محمّد انوری (متوفّی 583 ه. ق)، حکیم نظامی گنجوی (متوفّی 614 ه. ق)، حـکیم خاقانی شروانی (متوفّی 595 ه. ق)
عطّار نیشابوری (متوفّی 627 ه. ق)، کـمـال الدّیـن اسـمـاعـیـل اصـفـهـانـی (مـقـتـول بـه سـال 635 ه. ق)، جمال الدّین عبدالرّزاق اصفهانی (سده هفتم)، شیخ فخرالدّین عراقی (688 ـ 610)، سیف فرغانی (سده هفتم و هشتم)، امیر خسرو دهـلوی (651 ـ 725)، جـلال الدّیـن مـحـمـّد مـولوی (مـتوفّی 672 ه. ق)، رکن الدّین اوحدی مـراغـه ای (سـده هـشـتـم) کـمـال الدّیـن مـحـمـود خـواجـوی کـرمانی (689 ـ 753)،ابن یمین فـریـومـدی (685 ـ به)، جـمـال الدّیـن سلمان ساوجی (متوفّی 778 ه. ق)، شمس الدین مـحـمـّد حـافـظ شـیـرازی (مـتـوفـّی 791 ه. ق)، نـعـمة اللّه ولی (730 ـ 834)، ابن حسام خوسفی (متوفّی 875 ه. ق)و نورالدّین عبدالرّحمن جامی (817 ـ 898) محتشم کاشانی (متوفی 996ه.ق)صائب تبریزی (متوفی 1081ه.ق) و بسیاری از شاعران دیگر که به خاطر اطاله مطلب از ذکر نام و نمونه اشعارشان در این مجال کوتاه خودداری می کنیم , اما حقشان در گسترش ادبیات عاشورایی کاملا شناخته شده و محفوظ است و اجرشان معلوم.
از سه قرن اولیه شعر فارسی , شعری را که به صراحت درباره قیام عاشورا و شخص امام باشد نمی توانیم استخراج کنیم و این به این خاطر است که شاعران به خاطر وجود حکومتهای ظالم و عموما دشمن اهل بیت بیشتر از ترس جان در حالت تقیه بودند و یا با تمام ارادتشان به ساحت حضرت حسین ابدا شعری نسرودند یا بر سنت تقیه اشارات مستقیمی بر حضرت یا حادثه ابدا ندارند.
متاسفانه تا اوایل سده چهارم حتّی اجازه عزاداری عمومی در سوگ سالار شهیدان و سایر شـهـدای کـربـلا بـه شیعیان داده نمی شد و به خاطر حاکمیّت فرمانروایان سنّی مذهب در جـای جـای ایـران و سـخـتـگـیـری هـای مـتـعصّبانه آنان و در تقیّه به سر بردن شیعیان , شـعـرای شـیـعـی مذهب از بیم جان، سکوت میکنند. به همین دلیل از پیشینه شعر عاشورا در سه سده آغازین هجری نمی تـوان مـطـلبـی ارایـه کـرد. ولی بـا روی کـار آمـدن سـلسـله آل بـویـه خـصـوصـاً ایـّام حکمرانی معزّالدّوله احمد بن بویه 320 ـ 356 بر عراق و خـوزسـتـان و فارس و کرمان. به خاطر ارادت دیرپای این دودمان ایرانی نـژاد بـه اهل بیت، سـیـاسـت کارگزاران حکومتی در ایران به نفع شیعه رقم خورد و با رواج تـدریـجـی مـذهـب تـشـیـّع، ادب عـاشـورا نـیـز از نـیـمـه دوّم سـده چـهارم به تدریج فصل ممتازی از تاریخ ادبیّات ایران را به خود اختصاص داد.
بـراسـاس مدارک متقن تاریخی، معزّالدّوله دیلمی فرمان داد تا برای اوّلین بار در روز عاشورای سال 352 ه. ق مراسم عزاداری حسینی به صورت آشـکـار و عزاداری عمومی و فراگیر در ایالات تحت سیطره او انجام پذیرد، وی در روز عـاشـورای سال 352 ه. ق خود موی پریشان سـاخت و لطـمـه بـر سـر و صـورت زنان، بر قـتـل حـسین بن علی (ع) شیون کرد و مردم را نیز امر به این مهم کرد. این اوّلین بار بود که در ملا عام در بغداد بر مصیبت شهادت حسین بن علی (ع) نوحه کردند و این سنت دیلمیان شصت سال دوام داشت تا اینکه از زمـان سـلجـوقـیـان 700 ـ 429 سـوکـواری بـرای خـانـدان رسـول اکـرم (ص) و خاصه حضرت سید الشهدا عـمـومـی شـد و در این زمان و پس از این زمان است که سنت تقیه از میان شاعران شیعی برداشته میشود و ایشان قادر میگردند که بدون تقیه و ترس و جان از مصیبت بزرگ کربلا در اشعارشان بگویند و بسرایند.
به ظن قریب به یقین ابـوالحـسـن مـجـدالدّیـن کـسائی مَرْوزی متولّد 341 ه. ق، یعنی سالیانی چند پس از اتمام دوران تقیه و در عصر دیالمه، نخستین شاعر فارسی زبان شیعی باشد که سوگسروده او در مراثی حضرت سیّد الشّهدا و اصحاب ظهر عاشورا به صورت شعر مکتوب به ثبت رسیده است و از این روی او را آغازگر این حرکت در شعر فارسی می دانند. هر چند این شعر کسایی از پختگی و ساختارمندی و غنای مفهومی مقبولی برخوردار نیست اما به نوبه خود به خاطر بحث همین اولین بودن درخور توجه و تحسین است. به ابیاتی از مرثیه او دقت کنید :
باد صبا درآمد فردوس گشت، صحرا
آراست بوستان را، نیسان به فرش دیبا
دست از جهان بشویم�%
عبیداللهبن زیاد مردم را به چه چیز وعده میدهد آن هم در مکان مقدسی همچون مسجد کوفه. آنجا که دارالخلافه امیرمومنان علیبن ابیطالب(ع) بود و هنوز فریاد عدالت خواهی حضرت در آن طنینانداز است.
این چه منطقی است که عبیدالله پسر زیاد برای جلب دل های مردم به سوی حکومت چند روزه خود چنین می گوید:
«ای مردم! خاندان ابوسفیان را آزمودید و آنها را چنان که می خواستید یافتید! و یزید را می شناسید که دارای رفتار و روشی نیکوست که به زیردستان احسان می کند و بخشش های او بجاست! و پدرش نیز چنین بود! اکنون یزید دستور داده تا بین شما پولی تقسیم کنم و شما را به جنگ با دشمن او یعنی حسین بفرستم.»
سپس دستور می دهد در تمام شهر ندا دهند و مردم را برای جنگ آماده حرکت کنند. مگر جنگ با خاندان رسول خدا و فرزند فاطمه(س) و علی(ع) بسیج عمومی می خواهد. مگر اهل بیت حسین بن علی و کودکان شیرخوار او چه گناهی مرتکب شده اند که برای جنگ با آنان بین مردم کوفه پول تقسیم و آنان را تطمیع کنند. مگر کاروان حسین برای جنگ آمده و سلاح و ادوات جنگی همراه خود آورده است؟
عجبا چه شده است که شمر بن ذی الجوشن با 4000، یزید بن رکاب با 2000، حصین بن نمیر با 4000، مضایر بن رهینه با 3000 و نصر بن حرشه با 2000 جنگجو برای جنگ نابرابر با حسین(ع) اعلام آمادگی کرده و حرکت به سوی کربلا را آغاز کرده اند.
مگر حسین بن علی حرامی را حلال یا حلالی را حرام کرده که سپاه دشمن به سوی کربلا به راه افتاده است؟
چرا قیس بن اشعث، امام را سفارش به بیعت با یزید می کند تا امام در پاسخ او اظهار کند:«نه به خدا سوگند، دست ذلت در دست آنان نمی گذارم و مانند بردگان از صحنه جنگ با آنان فرار نمی کنم.»
من به فدای او عجب حال و احوالی دارد حسین بن علی! غربت و کربت امام بر کسی پوشیده نیست. در مسیری که آمده ابن زیاد سوار و لشکر واداشته است تا کسی به یاری حضرت نیاید و کسی از جانب او به سوی کوفه نرود. مگر امام را به کوفه دعوت نکرده اند و حضرت اجابت نکرده است؟ پس از چه او را از همه جانب احاطه کرده و او را چون اسیری در دست خود قرار داده اند.
حسین من! عرصه را چنان تنگ کرده اند که جز کربلا برای تو ماوایی نیست. هر چند اینجا برای تو سرزمین امنی نخواهد بود. مصیبت تو به جایی رسیده بود که در راه با خیل جمعیت حاجیان ایام حج مواجه بودی، اما اهل قافله ها کناره می گرفتند تا مبادا گرفتار یاری تو شوند. می دانم مصیبت تو تیر و نیزه و خنجر نیست. مصیبت تو همین جهل و نادانی است که بر زندگی مردم روزگار تو سایه دارد و این عجب مصیبت بزرگی است.
حسین من! تو دستور برپایی خیمهها را صادر میکنی. خیمهها یکی پس از دیگری بر پا میشود در دل بیابان. میدانی دنیا به تو پشت کرده است. چاره کار همان است که در اندیشه داری. تمام اصحاب خویش را، آنان که سایه به سایه مسیر مکه و مدینه و عراق را با تو پیمودهاند، جمع کنی آن هم تنها و بدون اهل بیت و برای بیان مصلحت تا وفاداری آنان بر تو معلوم شود و تو هم حجت را بر آنان تمام کنی. تو بر این یقین و باوری که آنان در صدق و صفا و وفا بی نظیرند. این جهاد دو بیعت میخواهد و بیعت مخصوص.
و سخن تو در این جمع در گوش زمان می پیچد: یاران من! بدانید دنیا به من پشت کرده است. اگر تصور می کنید که شاید برای من، فتحی برای من باشد، بدانید کار از کار گذشته است. جز کشته شدن چیزی نیست، کسی را مجبور نمی کنم. هر کس که به طمع فتح و طمع دنیا آمده است، بیعت را که حق من است از او برداشته ام. دیگر خود می داند...
و تو چه اصحاب و یارانی داری! تو می بینی هر یک از جا برمی خیزند و سخنی را بر زبان جاری می کنند که اشک را بر پهنای صورت می نشاند.
و این زهیر است که فریاد برمی آورد: پسر رسول خدا دنیا به تو پشت کرده است، نه! ما دست از تو بر نخواهیم داشت اگر دنیا تمام باشد. به خدا سوگند اگر بدانم دنیا باقی است و آن را به من خواهند داد مرگ پیش تو بهتر از زندگانی دنیا بعد تو.
و این بریر است که می گوید: فرزند رسول خدا چه بگویم، خیال می کنی یک جان فدای تو کردن برای ماسنگین است؟ اگر هزار بار کشته شوم و مرا بسوزانند و زنده و کشته شوم راضیم تا خدا تو و جوانان تو را به سلامت دارد.
و در کوفه ابن زیاد دستور داده است تا مردم را که از رعب و ترس سر در لاک خود دارند جمع کنند تا برایشان خطبه بخواند و آنان را به جنگ با حسین بن علی فرا خواند، همان مردمی که نامه نوشتند و با نامه های خود امام را به کربلا کشاندند...
رسم مهماننوازی
حسین جان! این نامه و نوشته ابنزیاد است که از سوی سواری به دست حر، فرمانده سپاه عبیدالله رسیده است تا کار را بر تو، یاران، اهل و عیال و خاندان تو که خاندان رسول خدایند، سخت بگیرند و نگذارند در جایی منزل بگیری، مگر در این بیابان بیآب و گیاه.
حسین جان! نمی دانم چه باید گفت.
بیابان نشینی برای تو و یاران تو که بهترین خلایق روی زمین اند، تبریک گفتن ندارد! این چه رسم مهمان نوازی است که بر تو و یاران تو روا داشته اند.
کار را بر تو و بر یاران تو تنگ کرده اند که در این بیابان فرود آیید و در هیچ ده و روستایی منزل نکنید.
وای بر نامرد مردمان روزگار. بگذار این چنین شود تا نام این سرزمین که در گمنامی به سر می برد، از امروز شهره اهل زمین و آسمان شود.
اینها چه می دانند که از امروز این سرزمین در تپش و اضطراب خود پذیرای بهترین بندگان خداست.
چه کسی شایسته تر از حسین بن علی و خاندان اوست؟ بگذار اینان در جهل مرکب خویش بمانند و ندانند که نمی دانند؛ هرچند این سرزمین تا چند روز دیگر شرمگین از پذیرش انسان نماهای تاریخ بشریت است.
کربلا از امروز پل ارتباطی می شود با دارالاماره کوفه تا حادثه ای پرالتهاب را در سینه خود رقم زند. چه زود گزارش سپاه حسین بن علی و سپاه ابن زیاد به کوفه می رسد و نامه حر به دست عبیدالله سپرده می شود که اگر اراده جنگ با حسین داری، در من که فرمانده سپاه تو هستم، چنین توانی نیست و مرا از این کار معاف دار.
فرمانروای دارالاماره در فکر فرومی رود و هیچ کس را سزاوارتر از عمر سعد نمی بیند؛ فردی که جاه طلب است و سرشناس.
او حکم فرمانروایی ری را در دست دارد و با 4000 سپاه خود آماده حرکت به آن سرزمین است.
عبیدالله چه زود او را فرامی خواند که اگر خواهان حکومت ری هستی، باید با سپاه خویش به کربلا بروی و با حسین بن علی که بر ولی تو خروج کرده است بجنگی!
عشق حکومت ری چه سان عمر سعد را تسلیم و تردید را از وجود او دور می کند.
اینجا کربلاست
حسین من! اینجا کربلاست که مرکب نجیب تو از حرکت بازمیایستد و هیچ رغبت و تمایلی در ورود به این سرزمین از خود نشان نمیدهد. حیوان هرگز هیچ حرکتی نمیکند. اسب و مرکب خود را عوض میکنی، اما آن هم قدم از قدم برنمیدارد. همینطور مرکب سوم و چهارم، پنجم و ششم. و این اتفاق تو را به این سوال وامیدارد تا بپرسی مگر این سرزمین چه نام دارد و پاسخ میدهند: غاضریه.
و تو گمشده دیگری داری و در پی شنیدن نام دیگر که می گویند کربلا. و این نام را که می شنوی صدا به آه برمی آوری و زیاد گریه می کنی. نازنین دستان را به سمت و سوی آسمان بالا می بری. همه وجود تو نجوا می شود برای این سخن: بار خدایا از گرفتاری و بلا به تو پناه می برم...
چه می شود که یاد سخن جد خود رسول خدا و پدر که علی مرتضی است می افتی؟
آنان تو را از کربلا خبر داده اند. شاید از مصیبت ها، رنج و دردهایی که بر تو و یاران با وفای تو وارد می آید خبر داده باشند.
نام کربلا را می شنوی و به خیل فداییان خویش فرمان می دهی خیمه ها را در همین مکان برپا نمایید. اینجا قرارگاه ماست. اینجا خون ما به زمین ریخته می شود.
تو برادر زینبی که در میان جمعیت نگاهت به خواهر می افتد. زینب چه غمگین نشسته و با خیره خیره نگاهش اطراف را زیر بال نگاه خود گرفته است.
غم و اندوه بر چهره دختر علی لانه کرده است. تو به سوی زینب می آیی تا او را تسلی دهی. صدای زینب از اندوه درون حکایت دارد که می گوید: حسین من برادرم و فرزند مادرم! بیا از این مکان برویم...
زینب نام کربلا را شنیده و تو گویی غم عالم بر سینه اش سنگینی می کند که بر او آیه امید و اطمینان می خوانی. خواهرم بر خدای متعال توکل کن که هر چه هست به دست اوست. اینجا کربلاست و قبله دل ها...