ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
اینجا کربلاست
حسین من! اینجا کربلاست که مرکب نجیب تو از حرکت بازمیایستد و هیچ رغبت و تمایلی در ورود به این سرزمین از خود نشان نمیدهد. حیوان هرگز هیچ حرکتی نمیکند. اسب و مرکب خود را عوض میکنی، اما آن هم قدم از قدم برنمیدارد. همینطور مرکب سوم و چهارم، پنجم و ششم. و این اتفاق تو را به این سوال وامیدارد تا بپرسی مگر این سرزمین چه نام دارد و پاسخ میدهند: غاضریه.
و تو گمشده دیگری داری و در پی شنیدن نام دیگر که می گویند کربلا. و این نام را که می شنوی صدا به آه برمی آوری و زیاد گریه می کنی. نازنین دستان را به سمت و سوی آسمان بالا می بری. همه وجود تو نجوا می شود برای این سخن: بار خدایا از گرفتاری و بلا به تو پناه می برم...
چه می شود که یاد سخن جد خود رسول خدا و پدر که علی مرتضی است می افتی؟
آنان تو را از کربلا خبر داده اند. شاید از مصیبت ها، رنج و دردهایی که بر تو و یاران با وفای تو وارد می آید خبر داده باشند.
نام کربلا را می شنوی و به خیل فداییان خویش فرمان می دهی خیمه ها را در همین مکان برپا نمایید. اینجا قرارگاه ماست. اینجا خون ما به زمین ریخته می شود.
تو برادر زینبی که در میان جمعیت نگاهت به خواهر می افتد. زینب چه غمگین نشسته و با خیره خیره نگاهش اطراف را زیر بال نگاه خود گرفته است.
غم و اندوه بر چهره دختر علی لانه کرده است. تو به سوی زینب می آیی تا او را تسلی دهی. صدای زینب از اندوه درون حکایت دارد که می گوید: حسین من برادرم و فرزند مادرم! بیا از این مکان برویم...
زینب نام کربلا را شنیده و تو گویی غم عالم بر سینه اش سنگینی می کند که بر او آیه امید و اطمینان می خوانی. خواهرم بر خدای متعال توکل کن که هر چه هست به دست اوست. اینجا کربلاست و قبله دل ها...