اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

عاشقی از دیار فلسطین

 

 

 

  

چشمانت چونان خاری در قلبم فرو می روند

آزاردهنده اما مسحور کننده

حافظ چشمانت از بادهای بیابانم

چشمانت را از پوست شب و درد گذر می دهم

زخم، هزاران اختر روشن به دل دارد

حال من، آینده آنهاست

ای عزیزتر از جانم!

چشمم به تو که می افتد

فراموش می کنم که روزگاری در پشت همین درها انتظار می کشیدیم

حرفهایت، آوازم بود

تلاش کردم که دوباره بخوانم شان

آه ... اما ...

زمستان بیتوته کرد بر لبانم

حرفهایت چونان پرستو، به پرواز درآمده، سفر کردند

در آستانه زمستان، وجود من

در پیات راهی دوردست شد

آینه ها شکست

غم پوست ترکاند

ترکش های صدا جمع می کردیم

اما فقط سوگواری از بهر وطن را آموختیم

بیا بار دیگر بنا کنیم آن را

بر تارهای سازهای مان

بر بلندای مصیبت مان

بیا بازی کنیم

هفت سنگ های شکسته مان را

من اما فراموش کردم

تو را

که صدایت را نشناختم؛

من اما فراموش کردم

که مقصد تو بود یا سکوت من

که کمر به قتل ساز بست

در آخرین دیدار به بندرگاه

مسافری بود بی کس و تنها

بدون هیچ چیز

بسوی تو دویدم همچون یتیمی؛

از پدران مان بپرسیم:

چگونه می شود که شکوفه زار را تبعید کرد

به یک زندان، به تبعیدگاه و یا بندر؟

و آیا هنوز باقی است

به رغم سفر، به رغم نمکزار،  به رغم شورندگی

به رنگ سبز، این یگانه شکوفه زار؟

به دفتر خاطراتم می نویسم

که پرتقال را دوست دارم و از بندرگاه متنفرم.

دوباره می نویسم:

در بندرگاه ایستاده ام

زمستان سخت می بارد

فقط پوست پرتقال برای مان مانده است،

در قفای من

کویر است و بیابان.

در کوهستان های خارآلود دیدمت

شبان بی رمه در گریز

و در میان خرابه ها

باغ و گلستانم شدی؛

غریبه ای بودم

به در زدم، قلبم ...

قلبم نواخته شد ..

درب، پنجره، سیمان و

سنگ

بلند شو مرد، بایست.

.....................

..................

سوگند می خورم

که از مژگانت

چارقدی بسازم

و روی آن بنویسم

شعری از چشمانت

به روی آن خواهم نوشت

ای عزیزتر از شهدا و نوازشها! این چنین:

"بانویم فلسطینی بود و فلسطینی مانده است!"

من درها را به استقبال طوفان شکستم

بانوی پاک من، ای گندم وفادار!

فلسطینیان چشم تو هستند

فلسطینیان نام تو هستند

رویا و نگرانی تو هستند

زخم تو، پای تو، شکل تو هستند

کلام وسکوتات

صدای تو

فلسطینیان در زندگی و مرگ تو جاری هستند؛

تو را در کتاب هایم نگاه می دارم

ای آتش شعرهایم! 

 

                " محمود درویش "  
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد