اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

طنز جبهه ( 8 ) :

 یکی از بچه های تازه وارد تومنطقه گم شده بود .

 نیمه شب جلوی پاش ترمز زدیم ،

هراسان اومد جلو وگفت : گم شدم اخوی ، می خوام برم شهرک ولیعصر .

راننده ماهم خیلی شوخ بود، گفت : شهرک !! اشتباه اومدی برادر!

باید بری سه راه آزادی ازآن جا برای شهرک ماشین داره !

بیچاره نمی دانست بخنده یا گریه کنه .

     " شادی روح شهدای راننده صلوات "

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد