اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

شعرانتظار ....

متن و عکس نوشته عصر و غروب جمعه دلتنگی امام زمان - مینویسم




گفت و شنود با یار


گفتم به دل سلامی از جان به دوست دادن

گفتا خوشـــــا جوابی از لعل او شـــــنیدن



گفتم گذر زکویش ما را ســـــــعادت آرد

گفتا کرم زایــــشان خواهد به ما رســـــیدن



گفتم ستم فراوان از هر طرف بیــــــامد

گفتا که درد وغمها بایـد بـــسی کشــــــیدن



گفتم زهجرجانان از درد وغــم خمیدم

گفتا عجب صــــــفایی باید که آرمـــــیدن



گفتم شود زمانی چشمم کنم ســــرایش

گفتا نما دعـــــایی خواهد به او رســــیدن



گفتم که عـــشق یارم لبریز کرده جــانم

گفتا زنور ایشـــــــان ما را چو آفریـــــدن



گفتم فــــدای نازت نازم به تو عـــزیزم

گفتا برتر زجــــانست نازی زاو خـــــریدن



گفتم به انتظارم من جــان نثــــار یارم

گفتازاو اشـــــــارت ازما به سردویــــــدن



گفتم که در نهایت شاید کند نگاهـــــی

گفتا خوشست آن دم از این قفس پریــــدن



گفتم که روی ماهش یک لحظه گرببینم

گفتا چوخوشگوارست آن لحظه پرکــشیدن

گفتم قـــسم به مولا از درگهــــش مرانم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد