اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

آزادی قدس ....... 3

بیش از ۸۰ فلسطینی در کرانه باختری و نوار غزه زخمی شدند - خبرگزاری ...


وطن کوچک ما گم شد!


تو در خاطرم عشقی در پروازی

دری هستی که آینه‌ها

و سرک‌کشیدن‌ها

و اخم‌ها را قاچاق می‌کنی

سیبی هستی

یا برگی سبز

که شب

برای شب به ارث می‌گذارد

سیبی با برگی سبز

که میان دوات من

و کمرگاه روز شناور است

خلسه‌ای

پدید آمده میان چشم‌انداز شنیدن

و پچ‌پچ صدا؛

جشنی… و آتشی در شب روستا

هلهله‌ای… و آواز ساربانی

بارانی هستی

باز آمده از شامگاهان کودکی؛

بارانی که بوی گریه می‌دهد.

*

اینک از روزگار فریب

به سمت مجد تو باز آمده‌ام

مجد تو جاودانه زنده است

تابستان گیسوی بلندت جدولی‌ست

و پرچین از بوته‌های خار.

وطن کوچک ما گم شد

وطنی که چهره‌ات مرزهای اوست

و آغازش، صدای من

وطن کوچک ما گم شد

میان آینه‌ها و نقش‌ها

و جعبه‌ی رنگ.

دلم در او و تبعیدی اوست،

و در دامنه‌ای بلند خیره به او.

*

قطره‌ای نور در آسمانی از خستگی

خانه‌ای با دیوارهایی از گُل بادام

خانه‌ای برای شب‌زنده‌داری‌ها

نجوایی که نسیم می‌آورد

از صحرای خواب

رازی افشاشده میان ذهن من

و لایه‌های حریر.

چشمان تو

با اندوه پیوند دارند

وقتی به رنگ‌ها

نام غم می‌افزایند

و دلداری مانند وطن را.

*

روزگارم بد است

ببخشاییدم

که به مرگ رغبت دارم

نام‌ها از اشیا گریخته‌اند

همان‌گونه که اشک از چشمان

و نان

شعر شده است

و ترس، خانه.

و دلتنگی

کالایی قاچاق روی پیاده‌روها

نور زناست

و برف ننگ

و جنگ، گل آیندگان

و گذشته‌ها، گلدان.

*

ای یار!

جز تو گواهی نیست

تا هر چیز را آن‌گونه که هست بنامی

و جز انگشت کودکان

چیزی نمانده است

تا اگر گرسنه شدند

آب را آب بنامند

و گرسنگی را… کبریا.

(«فوّاز عید»، از کتاب «فراتر از میراث خون»، تألیف و ترجمه‌ی «موسی بیدج»، انتشارات «پالیزان»، ۱۳۸۰)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد