اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

روزی که .......بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

9553501


روزی که در جام شفق مل کرد خورشید
بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

 

شید و شفق را چون صدف در آب دیدم
خورشید را بر نیزه گوئی خواب دیدم

 

خورشید را بر نیزه؟ آری اینچنین است
خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است

 

بر صخره از سیب زنخ بر می‌توان دید
خورشید را بر نیزه کمتر می‌توان دید

 

در جام من می پیش تر کن ساقی امشب
با من مدارا بیشتر کن ساقی امشب

 

بر آبخورد آخر مقدَّم تشنگانند
می ده حریفانم صبوری می‌توانند

 

این تازه رویان کهنه رندان زمینند
با ناشکیبایان صبوری را قرینند

 

من صحبت شب تا سحوری کی توانم
من زخم دارم من صبوری کی توانم

 

تسکین ظلمت شهر کوران را مبارک
ساقی سلامت این صبوران را مبارک

 

من زخم‌های کهنه دارم بی شکیبم
من گرچه اینجا آشیان دارم غریبم

 

من با صبوری کینه دیرینه دارم
من زخم داغ آدم اندر سینه دارم

 

من زخم‌دار تیغ قابیلم برادر
میراث‌خوار رنج هابیلم برادر

 

یوسف مرا فرزند مادر بود در چاه
یحیی! مرا یحیی برادر بود در چاه

 

از نیل با موسی بیابانگرد بودم
بر دار با عیسی شریک درد بودم

 

من با محمد از یتیمی عهد کردم
با عاشقی میثاق خون در مهد کردم

 

شعر از استاد علی معلم دامغانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد