جان را چه کنــم دیگر جانانه به بر دارم
زن شعله به این جان و بی پای و بستم کن
انداز تو جانم را اندر خم می ســاقی
هفت غسل بده آن راپاک ازهمه پستم کن
دنیا و مافیها دیگر به چه کار آید
زنجیر عبودیت بر گردن و دستم کن
با خنجر پولادین بر گیر ز من دیـده
آزاد کن این دل را دلدار پرستم کن
بر درگه معشوقم مشتاق وصالم من
انگشتری عقدش جانا تو به دستم کن
آموز به من ساقی تو رسم وفـاداری
یادآوری عهدم از روز الستم کن
پیمان الست حق یا عقد عبـودیت
فخر است برای من، مانع زشکستم کن
محمد رجب زاده (راجی )