اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

فانوس



متن تابستان + عکس نوشته تابستانی عاشقانه و جمله های کوتاه در مورد فصل گرما

آرامش و صلابت مادر شهید

 

 مادرم داشت قرآن می‌خواند و اشک چشمش را پاک می‌کرد. معمول بود برای گفتن خبر شهادت فرزندی به خانواده‌اش اول می‌گفتند مجروح شده و بعد اینکه‌، حالش خوب نیست و دست آخر خبر شهادت را می‌دادند.

من هم خیلی ناشیانه گفتم: «مادرجان جعفر یک زخم جزئی برداشته و بردنش بیمارستان.» مادر چشم به چشمان من دوخت و گفت: «جعفر شهید شده.» با عصبانیّت گفتم: «کی گفته؟» با آرامش جواب داد: «قرآن» و ادامه داد: «امروز که رادیو خبر حمله را در جبهه‌ها داد، قرآن را باز کردم، این آیه آمد.» و آیه را با صدای بلند خواند: «وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللهِ أَمواتاً... خدا گفته که او شهید شده اما تو می‌خواهی کتمان کنی؟!» ایمان و صلابت مادر به من آرامش داد. آرام شدم، اما نمی‌توانستم به مادر بگویم فرزند تو پیکر ندارد.

به نقل از کتاب «وقتی مهتاب گم شد» 

خاطرات علی خوش‌لفظ، چاپ سوم، صفحات 642 و 643

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد