شبی که نور زلال تو در جهان گُم شد
سپیده جامه سیه کرد و ناگهان گم شد
ستاره خون شد و از چشم آسمان افتاد
فلک ز جلوه فرو ماند و کهکشان گم شد
به باغ سبز فلک، مهر و ماه پژمردند
زمین به سر زد و لبخند آسمان گــم شد
دوباره شب شد و در ازدحام تاریکـی
صدای روشن خورشید مهربان گم شد
پس از تو، پرسش رفتن بدون پاسخ مـاند
به ذهن جاده، تکاپوی کاروان گم شد
بهار، صید خزان گشت و باغ گل پژمرد
شبی که خنده ی شیرین باغبان گم شد
ترانه از لب معصوم «یاکریم» افتاد
نسیم معجزه ی گل، ز بوستان گم شد
شکست قلب صبور فرشتگان از غـم
شبی که قبله ی توحید عاشقان گم شد
رسید حضرت روح الامین و بر سر زد
کشید صیحه ز دل، گفت؛ بوی جان گم شد
نشست بغض خدا در گلوی ابراهیم
شبی که کعبه ی جان، قبله ی جهان گم شد
رضا اسماعیلی