ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
خواهم ز سوز دل به سوگ جان نشینم
در بستر تب با غم جانان نشینم
اندوه را با غمگنان در دل نشانم
افسوس را با همگنان بر خوان نشینم
پیمانه در کف گیرم از خونابه دل
با یاد سرمستان هم پیمان نشینم
رفتند یاران، چابک سواران
دشمن شکاران، آن حقگذاران
شد کاروان عشق و بر جا مانده ام من
رفتند همراهان و تنها مانده ام من
***
داغ شقایقهای پرپر گشته دارم
هفتاد و دو پاکیزه پیکر کشته دارم
افسوس گل های به غارت رفته از باغ
اندوه یاران به خون آغشته دارم
بتوان حدیث درد از شعرم شنیدن
کاین نامه را با خون دل بنوشته دارم
ای غمگساران، از هجر یاران
اشکم چو باران بارد به دامان
آری به خون آغشته ام این خامه، آری
از سوز جان بنوشتهام این نامه، آری
***
بگذار تا با یاد سیمای بهشتی
خونابه بارم در معزای بهشتی
بگذار تا بر سر زنم دست تحسر
با یاد دین و دانش و رای بهشتی
بشکسته باد اهریمنی دستی که ببرید
سرو بلند گلشنآرای بهشتی
رفت آن دلاور، آن یار رهبر
دمساز امت، غمخوار کشور
هرگز مبیناد از شرار غم رهایی
آن کس که آتش زد بدین حزب خدایی
***
دردا بهشتی رفت و با یاران خود رفت
سرباز حق در سنگر ایمان خود رفت
اسلام جانانش بد و جانش خمینی
تا ملک جان جوید پی جانان خود رفت
سردار جمهوری اسلامی به خون خفت
آری، بهشتی بر سر پیمان خود رفت
آن مهربان رفت؛ از تن روان رفت
از سنگر عشق آن قهرمان رفت
آزاده مردان چون ز جان پیمان سپردند
ماندند بر پیمان خود تا جان سپردند
حدیث درد(شقایقهای پرپر)
شعری از حمید سبزواری