وقتی فهمیدم قاسم مفقودشده، با گریه و زاری راهی حرم حضرت رضا(ع) شدم. از بین جمعیت خودم را به ضریح مطهر رساندم. بلندبلند گریه کردم و اشک ریختم. آنقدر ناراحت بودم که حال خودم را نمیفهمیدم، مبلغی که نذر کرده بودم را داخل ضریح ریختم. از امام رضا(ع) خواستم هر چه زودتر قاسم را به من برگرداند! همان شب در عالم رؤیا ندایی از سوی حرم مطهر حضرت رضا(ع) شنیدم، یک نفر گفت: «بیا و پولهایی که نذر حرم کردهای و داخل ضریح ریختی بگیر.»
ناراحت شدم، میخواستند نذرم را پس بدهند! یکباره از خواب پریدم. به یاد حال روز قبل افتادم و حرفی که زده بودم! از امام رضا خواسته بودم هرچه زودتر قاسم را به من برگرداند! توی دلم گفتم: «خدایا توبه کردم... خدایا...»
بعد آن خواب با دلی آکنده به عشق ولایت به زیارت میرفتم و از اینکه شهادت نصیب فرزندم شده بود به خود میبالیدم.
خاطرهای از شهید قاسم آدینه
راوی: گل بانو قاسمی، مادر شهید
مریم عرفانیان