بی تو قلب عاشق من، ناگهان میایستد
بی دل تنگ من از گردش، جهان میایستد
چشمهسار آشنایی، میهن ماهی و ماه!
گر نجوشی دم به دم با من، زمان میایستد
در حضورت شعلههای دوزخی یخ میکنند
بی تو باری خون به قلب حوریان میایستد
بانگ غم دارد به سودای لجنزاران وزغ!
با تو اما مرغ و ماهی، شادمان میایستد
پیچک، آویزان دیوار و در همسایههاست
سرو اما در کنارت جاودان میایستد
با زبان سرخ من، باک از سر سبزم مباد
سبز و سرخ پرچمت تا در امان میایستد
بیخیال پچ پچ خفاشکان، تا شعر من
بر هزاران قله با ببر بیان میایستد
هر کسی آیینه اسرار پنهان خود است
این میان، بوزینه شکل این و آن میایستد
علیمحمد مودب
عشق از من و نگاه تو تشکیل میشود
گاهی تمام من به تو تبدیل میشود
وقتی به داستان نگاه تو میرسم
یکباره شعر وارد تمثیل میشود
ای عابر بزرگ که با گامهای تو...
از انتظار پنجره تجلیل میشود
تا کی سکوت و خلوت این کوچههای سرد
بر چشمهای پنجره تحمیل میشود؟
آیا دوباره مثل همان سالهای پیش
امسال هم بدون تو تحویل میشود؟
بی شک شبی به پاس غزلهای چشم تو
بازار وزن و قافیه تعطیل میشود
«آنروز هفت سین اهورایی بهار
موعود! با سلام تو تکمیل میشود»
بی شک شبی به پاس