دور تا دور نشسته بودیم. نقشه، آن وسط پهن بود. حسین گفت: «تایادم نرفته این
و بگم، اونجا که رفته بودیم برای مانور؛ یه تیکه زمینبود.
گندم کاشته بودن. یه مقدار از گندمها از بین رفته.
بگید بچهها ببینن چهقدر از بین رفته، پولشو به صاحبش بدین.»
(کتاب یادگاران، خاطرات شهید حسین خرازی، خاطره 9)