ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
یک شهید، یک خاطره
سالهای ۵۴، ۵۵ هنوز در مشهد مبارزات مردمی علنی و منسجم نشده بود، یک روز همسایهمان مرا
خواست و گفت: «میدانی برادرت چهکار میکند؟»
پرسیدم: «چطور شده؟»
جواب داد: «شده جزء خرابکارها.»
گفتم: «نه حسن اهل این حرفها نیست.»
او ادامه داد: «حالا شما خودت از او بپرس، مراقبش باش، خودت متوجه میشوی که حرفم درست است.»
به خانه آمدم و از حسن پرسیدم: «مگر شما چکار کردید که این همسایه به من اینطور گفته؟»
بعد از کمی مکث با صداقت گفت: «داداش راستش چند تا اطلاعیه و نوارهای آقای خمینی را پخش کردیم.»
با شنیدن نام آقا دلم میگفت نباید جلویش را بگیرم به او گفتم: «پس مراقب باش!»
خاطرهای از شهید حسن انفرادی حسنآباد
راوی: على انفرادی، برادر شهید
مریم عرفانیان