امانت
حسین
جبهه بود که خواب دیدم با او و تعدادی از اقوام جهت تفریح به یک صحرای سبز
و خرم رفتهایم. برادرم مرا صدا زد: «خواهر، بیا اینجا کارت دارم.» وقتی
از اقوام و خویشان فاصله گرفتیم حسین دو عدد قرآن از جیب بیرون آورد.
- این قرآنها رو بگیر و نگهدار، من میخواهم به یک سفر طولانی بروم.
این
حرف را که گفت از خواب بیدار شدم. سه روز بعد هم خبر شهادتش را به ما
دادند. دو فرزندش سن و سال خیلی کمی داشتند، متوجه شدم آن دو قرآنی که حسین
در عالم خواب به ما داد همین فرزندانش بودند.
خاطرهای از شهید حسین قائنی
راوی: فاطمه صغری قائنی، خواهر شهید
مریم عرفانیان