ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
با اینکه جلالالدین مدتی در آمریکا درس خوانده بود؛ اما بسیار مذهبی، ساده پوش و مهربان بود.
وقتی از سرکار برمیگشت، سرش را روی زمین میگذاشت و همانطور میخوابید. هر بار میپرسیدم: «مادر! تشک برات بندازم؟»
سری به نفی تکان میداد و میگفت: «نه! اگه شما هم ببینید که اونجا مردم چه جوری میخوابند، هیچوقت روی تشک نمیخوابید.»
اگر خوشمزهترین و رنگینترین غذاها توی سفره میبود، سادهترین آنها را برای خوردن انتخاب میکرد.
او فقر را میدید و خودش از حداقل امکانات هم استفاده نمیکرد؛ ساده میپوشید، ساده میخورد و ساده هم زندگی میکرد.
خاطرهای از دانشجوی شهید جلالالدین موفق
راوی: مادر شهید
مریم عرفانیان