هک شدن اطلاعات شخصی
" خبرگزاری مهر "
یاد بگذشته به دل ماند و دریغنیست یاری که مرا یاد کنددیده ام خیره به ره ماند و ندادنامه ای تا دل من شاد کندخود ندانم چه خطائی کردمکه ز من رشته الفت بگسستدر دلش جائی اگر بود مراپس چرا دیده ز دیدارم بستهر کجا می نگرم باز هم اوستکه بچشمان ترم خیره شدهدرد عشقست که با حسرت و سوزبر دل پر شررم چیره شدهگفتم از دیده چو دورش سازمبی گمان زودتر از دل برودمرگ باید که مرا دریابدورنه دردیست که مشکل برودتا لب بر لب من م لغزدمی کشم آه که کاش این او بودکاش این لب که مرا می بوسدلب سوزنده آن بدخو بودمی کشندم چو در آغوش به مهرپرسم از خود که چه شد آغوششچه شد آن آتش سوزنده که بودشعله ور در نفس خاموشششعر گفتم که ز دل بردارمبار سنگین غم عشقش راشعر خود جلوه ئی از رویش شدبا که گویم ستم عشقش رامادر، این شانه ز مویم بردارسرمه را پاک کن از چشمانمبکن این پیرهنم را از تنزندگی نیست بجز زندانمتا دو چشمش به رخم حیران نیستبه چکار آیدم این زیبائیبشکن این آینه را ای مادرحاصلم چیست ز خود آرائیدر ببندید و بگوئید که منجز او از همه کس بگسستمکس اگر گفت چرا؟ باکم نیستفاش گوئید که عاشق هستمقاصدی آمد اگر از ره دورزود پرسید که پیغام از کیستگر از او نیست بگوئید آن زندیرگاهیست، در این منزل نیست
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
خود ندانم چه خطائی کردم
که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جائی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست
هر کجا می نگرم باز هم اوست
که بچشمان ترم خیره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چیره شده
گفتم از دیده چو دورش سازم
بی گمان زودتر از دل برود
مرگ باید که مرا دریابد
ورنه دردیست که مشکل برود
تا لب بر لب من م لغزد
می کشم آه که کاش این او بود
کاش این لب که مرا می بوسد
لب سوزنده آن بدخو بود
می کشندم چو در آغوش به مهر
پرسم از خود که چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده که بود
شعله ور در نفس خاموشش
شعر گفتم که ز دل بردارم
بار سنگین غم عشقش را
شعر خود جلوه ئی از رویش شد
با که گویم ستم عشقش را
مادر، این شانه ز مویم بردار
سرمه را پاک کن از چشمانم
بکن این پیرهنم را از تن
زندگی نیست بجز زندانم
تا دو چشمش به رخم حیران نیست
به چکار آیدم این زیبائی
بشکن این آینه را ای مادر
حاصلم چیست ز خود آرائی
در ببندید و بگوئید که من
جز او از همه کس بگسستم
کس اگر گفت چرا؟ باکم نیست
فاش گوئید که عاشق هستم
قاصدی آمد اگر از ره دور
زود پرسید که پیغام از کیست
گر از او نیست بگوئید آن زن
دیرگاهیست، در این منزل نیست