اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

" خاطرات یک معلم (3 ) " :

در تربیت معلم که بودم عصرها مدتی در کتابخانه درس می خواندم و چون عادت داشتم

راه بروم و و امکانش نبود . روی صندلی می نشستم و مطالعه می کردم اما به علت

خستگی زیاد ، شب ها بعد از شام در حالی که مطالعه می کردم در حال نشسته خوابم

می برد و در سکوت کتابخانه که همه غرق مطالعه بودند کتاب از دستم می افتاد و صدای

وحشتناک ایجاد می کرد ! کم کم همه معترضم شدند !

 

که یا برو بخواب و یا نخواب و یا از این جا برو ! خودم شرمنده شده بودم این بود که کتابخانه

راترک  کرده و به قسمت کلاس ها رفتم که بسیار بزرگ و شب ها حیاطش تاریک بود و بدتر

از همه شایعه شده بود این جا قبلا قبرستان بوده !

 

به ندرت کسی برای درس به کلاس ها می آمد و به منظور صرفه جویی ، هیچ دانشجویی

حق روشن  کردن چراغ حیاط و راهروها را نداشت و باید مثل گربه به کلاس می رفتی و

موقع بازگشت هم در تاریکی مطلق ! البته من مشکلی نداشتم چون به راحتی راه می رفتم

و بلند بلند برای خودم کنفرانس  می دادم ! اما بعدها به علت امنیت و زمان جنگ ، و خاموشی

به خوابگاه برگشتم و در اتاق های کوچک مطالعه می کردم .

(  رویا )

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد