ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
در تربیت معلم بعد از تبعید شدن به سمت کلاس ها جهت مطالعه ، تصمیم گرفتم در اتاق
آزمایشگاه که چسبیده به کتابخانه بود رفته و مطالعه کنم اما نمی خواستم در سرمای
زمستان و تاریکی شب در کلاس ها درس بخوانم !
یک روز صبح جمعه که درس هایم زیاد بود برای مطالعه به آزمایشگاه که طبقه دوم و داخل
کتابخانه بود ، رفتم و آن چنان سرگرم مطالعه بودم که متوجه گذشت زمان نشدم تا ظهر که
گرسنه ام شد اما زمانی که خواستم از آزمایشگاه خارج شوم در ورودیش قفل شده بود !
تازه یادم افتاد که بچه های رشته تجربی گفته بودند قفل درش گیر دارد . هرچه در زدم آن
موقعه کسی در کتابخانه نبود . بعد از مدتی صدایی در کتابخانه شنیدم و من محکم به در
صدا زدم که در را باز کنند اما بندگان خدا وحشت کردند و باورشان نمی شد در آزمایشگاه
کسی باشد و بلند بلند می گفتند که حتما آزمایشگاه جن دارد !
آن ها اصلا به حرف های من گوش ندادند و صدا دور شد و جز سکوت صدایی نبود به ناچار
به فکرافتادم قفل در را بشکنم اما در محکم بود . به ناچار به دستگیره زیاد فشار آوردم و
بعد از مدتی کلنجار رفتن ، در به شدت باز شد و من بیرون آمدم و در که قفلش گیر داشت
بازشد و من دیگر اصلا سری هم به آزمایشگاه نزدم و جالب که شایع شده بود آزمایشگاه
جن دارد و صبح ها تعطیل از آن جا صدای فریاد و ناله می آید !
( رویا )
قلم زیبایی دارید در توشتن
ممنون