اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

" خاطرات یک معلم ( 5 ) " :

هنگام امتحانات در دی ماه ، هوای یزد بسیار سرد شده بود و من عادت داشتم در هوای بیرون

خوابگاه قدم زده و درس بخوانم . بچه های یزدی به من هشدار حمله کلاغ به من داده بودند !

 

بچه های یزدی می گفتند که کلاغ ها از رنگ سیاه بدشان می آیند و اگر لباس سیاه و یا چادر

مشکی سرت باشد مورد حمله قرار می گیری و من آن ها دست انداختم که حرف شان دروغ

است .

صبح ها قبل از امتحان لباس پوشیده و با چادر مشکی در حیاط وسط درختان کاج و سپیدار

قدم زده و درس می خواندم و تا صرف صبحانه دوساعتی وقت داشتم .

 

من هوای سرد بین صفر تا ده درجه را برای درس خواندن مورد پسندم بود . یک روز صبح

در حیاط مشغول مطالعه بودم و کلاغ ها بالای سرم در حال قارقار بودند که ناگهان دیدم

از پشت یک جسم  سنگین به سرم خورد ، اول فکر کردم که ممکن است میوه درخت کاج

است و بی اهمیت به درس خواندن ادامه دادم و زمانی که تا آخر حیاط رسیدم و خواستم

برگردم با وحشت دیدم که یک کلاغ با سرعت مثل یک جت جنگی به طرف من در حال

شیرجه رفتن است !

سراسیمه کتاب ها را روی سرم گرفتم و زیگزاتی در حال فرار به طرف سالن غذاخوری

فرار کردم و جنگنده کلاغ ها در تعقیب من ! چقدر سالن غذاخوری را دور می دیدم ! و مایوس

که الان کلاغ ها کورم می کنند ! با یک جهش خودم را به داخل سالن انداختم و پخش زمین

شدم و این نتیجه گوش ندادن به نصایح دوستانه بچه های یزدی بود !

 

(  رویا  )

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد