ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
کلاس های مرکز تربیت معلم در دو طرف حیاط بود و من برای تنوع در همه کلاس ها
روز های تعطیل و بعد ازظهرها درس می خواندم . یک دفعه که شب بد خوابیده و رگ
گردنم گرفته بود به طوری که نمی توانستم سرم را به چپ و راست به چرخانم و
فقط مستقیم را می دیدم .
یک روز در یکی از اتاق هاسرگرم مطالعه بودم و خفاشی بالای دیوار خوابیده بود
و من هم سرگرم مطالعه و هم مواظب خفاش بودم ! اما وقتی می خواهد اتفاقی
بیفتد ، ربطی به خفاش بیچاره هم نداشت . که ناگهان دیدم یک سوسک در هوا
پرواز می کند .
و از کنار سر من بیچاره ، گردن درد ؛ عبور کرد و من چنان فریادی زدم و با یک چرخش
ناگهانی سرم را به طرف جناب سوسک برگردانم که تا مغز سرم تیر کشید !
خفاش که بد خواب شده بود پرواز کنان از پنجره زد بیرون و بچه هایی که در همان
طبقه بودند ریختند داخل کلاس که چی شده ؟! و من به ناچار ماجرای درد گردنم و
سوسک مزاحم را برای شان تعریف کردم و آن ها خیلی خندیدند و البته درد گردنم
خوب شد !
( رویا )