ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
برای کار پایان نامه کارشناسی ارشد در تهران جاهای زیادی رفتم از جمله کتابخانه
مجلس شورای اسلامی در میدان بهارستان بود .
یک روز که در کتابخانه سرگرم نسخه برداری بودم و بعد از مدتی برق رفت و من به
طبقه دوم رفته و وارد سرویس بهداشتی کارمندان کتابخانه شده ودر حال شستن
دستم بودم و چون برق رفته بود بسیار تاریک بود و به زحمت فضای اطراف را
می توانستی ببینی .
دستم زیر شیر آب بود ودر حال شستن دستم بودم که دیدم خانمی وارد سرویس شد
و ناگهان بی مقدمه به من گفت : جنی یا آدم ! جا خوردم و شیطنتم گل کرد که سر به
سرش بگذارم اما دلم نیامد و پیش خودم گفتم بنده خدا ممکن است حرف مرا باور کند
و سکته کند !
خشک و رسمی بهش گفتم آدمم . و او در رفت ! و من سریع از آن جا خارج شدم که من
را نبینند و هر دفعه توی کتابخانه مرا به همدیگر نشان ندهند که اجنه محقق در کتابخانه
هست .
( رویا )
من زنده بودم اما انگار مرده بودم


از بس که روزها را با شب شمرده بودم
یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که
او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم
یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد
گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم
وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم
محمد علی بهمنی
" مطالب تان مفید و جالب و ..........
وبلاگ عالی است
سپاس از حسن نظرتان

