اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

" خاطرات یک معلم ( 9 ) " :

دوسال اول خدمتم در روستای سیاهو و منطقه کوهستانی و در محاصره باغ ها

بود. نزدیک مدرسه ما یک کوه بود که به صورت دایره واراز پایین تا بالا درخت نارنگی

کاشته بودند و از دور که می دیدی، به نظر می آمد درختان ریشه در خاک ندارند و

معلق در هوا هستند !

و آدمی را یاد باغ های معلق بابل ( پادشاه بابل : هوخشتره )می انداخت حتی زمانی

که از نزدیکش رد می شدی باز ، پایین تنه درختان دیده نمی شد .       

 

من روزی سر کلاس سرگرم تدریس بودم که یکی از دانش آموزان سراسمیه و ناراحت

وارد کلاس شد و گفت : خانم اجازه ، یک اتفاق وحشتناک افتاده ! گفتم : چی شده ؟

گفت : خانم در مدرسه باز بوده و کهره ایی ( بز ) وارد مدرسه شده و کتاب قرآن مرا

دارد می خورد ! من هم بهش گفتم برو کتابت را ازش پس بگیر !

 

بنده خدا دوان دوان به تعقیب بز پرداخت و دو تایی دور مدرسه می دویدند  و آقا بزه

حاضر نبود کتاب را بیندازد و کتاب در دهان می دوید و دانش آموز ما هم در تعقیبش !

 

خلاصه حواس دیگرشاگردان و ما پرت شده بود و ما به تماشا روی سکو تالار ایستاده

و منتظرنتیجه بودیم تا بالاخره شاگرد ما به بز رسید و درگیری تازه شروع شد او کتاب

را گرفته و از دهان بز بیرون می کشید و بز سمج کتاب را رها نمی کرد و حاضر به از

دست دادن غذایش نبود !

 

بعد از کلی کشمکش کتاب به دو نیم شد و نصفش در دست شاگرد ما و نیمه دیگر در

شکم بز ! بود . شاگرد ما با عصبانیت چوبی برداشت به تعقیب بز پرداخت و بز در رفت !

یکی شاگردان داد زد : خجسته ( فقط اسم شاگردم یاده ) ناراحت نشو بزه قرآن خوان

میشه و سواد یاد می گیره ! من دعوایش کردم که پرت و پلا نگوید !

از آن به بعد در نرده ایی مدرسه را می بستیم که بزی وارد مدرسه نشود .

 

(  رویا   )

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد