اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

" خاطرات یک معلم ( 10 ) " :

سال اولی که به روستای سیاهو رفتم ، دانش آموزان قصد داشتند مرا بترسانند

و یکی از آن ها گفت : خانم خبر دارید که این روستا مسیر عبور قافله اجنه زنگبار

است !

من هم مسخره اش کردم و او  قسم  خورد که عین حقیقت را می گوید و بقیه

دانش اموزان هم حرفش را تایید کردند و جالب این که مسیر عبوراین قافله از

نزدیک منزل اجاره ایی ما می گذشت ! و دلیل صحت حرف شان آن بود که من

نترس ! می توانستم هنگام شب از پشت پنجره اتاقم صدای اجنه و زنگوله

قافله هنگام عبور را بشنوم ! باز من زیر بار نرفتم و آن ها را دست انداختم .

 

چند شب که سپری شد نزدیکی های خانه مان صداهای عجیبی می آمد ، صدایی

شیبه ناله آدم بود اما صدای آدم نبود ! و عجیب تر آن که صدای زنگوله هم می آمد .

 

آخرهفته که بندر آمدم از پدرم پرسیدم و او گفت این صدای تورگ ( شغال ) است که

صدایش شبیه آدم  است . و پدرم گفت صدای زنگوله هم به احتمال زیاد ، بزهایی

است که از صحرا می آیند بوده . 

 

به مدرسه که آمدم دانش آموزان گفتند : خانم صدای قافله اجنه را شنیدید ؟ ! من

هم گفتم : بله ! این قافله اجنه زنگبار از نوع اجنه روستایی و اهل خود روستا

هستند ! و صدای این بز بز قندی هم مربوط  به بزهای روستاست ! بچه گیر آوردید !

هروقت به این قافله برخوردید سلام برسانید !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد