ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
یک روز سرکلاس سخت مشغول تدریس بودم و چون در آن زمان تعداد دانش آموزان
کلاس زیاد بود و حدود 45 نفری می شدند و میز و صندلی دبیر چسبیده به دیوار بود ،
همان جا کنار تخته در حال توضیح دادن درس بودم که زلزله شد .
دانش آموزان سراسیمه آن هایی که جلو بودند زود از بیرون رفتند و بقیه هم که
آخر کلاس بودند از ترس زلزله از بالای صندلی های فشرده راه می رفتند و از روی
سر وکول هم بالا رفته و با عجله در حال خروج از کلاس بودند !
من هم که دیدم با این ترافیک سنگین هجوم دانش آموزان ، امکان خروج من از
کلاس نیست و باید مثل آن ها از بالای صندلی ها راه می رفتم که امکان داشت مثل
آن ها وسط صندلی ها بیفتم وپایم پیچ بخورد ، بنابراین ایستاده و تماشاگر خروج
خنده دار آن ها بودم !
وقتی که آخرین دانش آموز از کلاس خارج شدو به حیاط رفتند تازه یاد معلم گرفتار و
محاصره در میان صندلی ها افتادند !
از همان توی حیاط داد می زدند که خانم بیایید بیرون خطرناکه ! من هم روی صندلی ام
نشسته بودم چون امکان خروجم نبود زلزله کمی تکانش طولانی بود . بعد از زلزله
شاگردانم آمدند که چرا بیرون نیامدید و من هم به روی شان نیاوردم که این گونه دیوانه وار
خروج از کلاس خطرناک است و فقط گفتم که چیز مهمی نبود .
آن وقت شنیدم یکی دیگر از همکارانم که هم رشته هستیم هنگام زلزله زودتر از همه
دانش آموزانش به حیاط فرار کرده و بین همه دانش آموزان شایع شد که خانم فلانی
یعنی من ! خیلی شجاع و نترس است که تا آخر زلزله در کلاس مانده ! و فلانی هم ترسو
است که زودتر از بقیه شاگردانش در رفته !
بنده خدا همکارم تا مدت ها سر به زیر بود و من بهش گفتم ناراحت نشو ! من توی کلاس
گیر افتاده بودم وگرنه مثل خودت در می رفتم !!
( رویا )
خخخخخخخخخخخ