اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

" خاطرات یک معلم ( 13 ) " :

چند سال پیش فکر کنم آبان سال 1388 بود که زلزله بسیار شدیدی بندر اتفاق افتاد

و دبیرستانی که تازه به آن آمده بودم نوساز بود دچار ترک های زیادی شد .

 

و بسیاری از مدارس قابل استفاده نبود . بنابراین شیفت بعد از ظهر ما به دبستان

پسرانه ایی در نظر گرفته شده بود که بسیار دانش آموزان بازیگوشی داشت و دو

اتفاق آن را برای تان بازگو می کنم :

 

1- یک روز سر کلاس دانش آموزان سال چهارم ( پیش دانشگاهی ) طبقه سوم بودم

و نزدیک زنگ تعطیلی مدرسه بودم که ناگهان دیدم در کلاس با لگد به شدت باز شد و

دانش آموز پسری به همراه  دوستانش در کلاس ایستاده بود .

 

این کلاس برای دانش آموزان سال پنجم در نظرگرفته بودند .  من به طرف آن ها رفتم و

آن پسر با عصبانیت گفت چرا بیرون نمی آیید! حوصله مان سر رفته ! 

ومن گفتم باید صبر کنی تا زنگ بخورد .

( رویا )

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد