ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
روزی سرکلاس تدریس زبان فارسی بودم و تخته کلاس که جدید برای مان عوض
کرده بودند وایت برد بود اما به دیوار وصل نبود و بسیار بزرگ و سنگین بود و روی
یک صندلی با پایه شکسته بود گذاشته بودند ! و حواسم نبود که احتمال سقوطش
هست !
بعد از نوشتن مطلبی ، به طرف شاگردانم برگشتم که متوجه شدند که ناگهان دیدم
تمام شاگران با قیافه وحشت زده به پشت سر من نگاه می کنند ، همه باهم مرا صدا
زدند و من هم ناخودآگاه با سرعت به طرف پشتم برگشتم ودیدم که تخته برطرف من
درحال سقوط است !
فقط چند ثانیه فرصت تصمیم گیری بود و فقط توانستم کمی خودم را به عقب بکشم و
تخته با فاصله چند میلیمتری از من با صدای وحشتناک به زمین خورد .
شانس آوردم چون باید دست چپم از کتف قطع می شد ! عرق سردی بر پیشانی ام
نشست و لطف خدا شامل حالم شد .
( رویا )