اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

" ابر بودیم و آفتاب شدیم " :

 

قطره قطره اگر چه آب شدیم
ابر بودیم و آفتاب شدیم

ساخت ما را همو که می پنداشت
به یکی جرعه اش خراب شدیم

هی مترسک کلاه را بردار
ما کلاغان دگر عقاب شدیم

ما از آن سودن و نیاسودن
سنگ زیرین آسیاب شدیم

گوش کن ما خروش و خشم تو را
همچنان کوه بازتاب شدیم

اینک این تو که چهره می پوشی
اینک این ما که بی نقاب شدیم

ما که ای زندگی به خاموشی
هر سوال تو را جواب شدیم

دیگر از جان ما چه می خواهی ؟
ما که با مرگ بی حساب شدیم


محمد علی بهمنی

نظرات 2 + ارسال نظر
maryamy پنج‌شنبه 3 تیر 1395 ساعت 05:59 http://www.shahidan1999.blogfa.com

☜زندگی شده است بادبادکــــ ...
و نخش از دستت رها شده است؟!
☜نگران نباش بادبادک زندگی ات پاره و خراب نمی شود...
یادت رفت همہ چیز را به او سپرده ای؟!
♥نخِ زندگی ات دسـتِ خداسـت؟




ســـلامـــ.
✦طاعات و عبــادات قبــول ✦
با پست "شهید رمضان عالی زاده" به زورمـــ .
منتظـــر حضــور سبـزتان . [لبخند]




✿سـقـــاخــانــــه✿[لبخند]
www.emam-reza1999.blogfa.com
✿طلای آبی✿[لبخند]
www.darya1999iran.blogfa.com

کاوه ناصحی پنج‌شنبه 3 تیر 1395 ساعت 20:44

اشتباه می‌کنند بعضی‌ها

که اشتباه نمی‌کنند!

باید راه افتاد،

مثل رودها که بعضی به دریا می‌رسند

بعضی هم به دریا نمی‌رسند.

رفتن، هیچ ربطی به رسیدن ندارد!



سیدعلی صالحی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد