ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
هر وقت دچار خستگی میشوم به یاد مهدی میرزایی و خستگیناپذیریهایش آرام میشوم. او نمیخوابید تا زمانی که هنگام کار خوابش میبرد. بارها دیده بودم از خستگی بیهوش میشد، حتی آب هم روی سروصورتش میریختیم؛ به هوش نمیآمد! اگر بقیة رزمندهها در شبانهروز ۵ ساعت میخوابیدند، او ۲ ساعت هم نمیخوابید. شب عملیات خیبر فرمانده که حاج اسماعیل قاآنی بود، گفت: «چون آقا مهدی امروز عصر برای شناسایی رفته، امشب رو استراحت کند تا برای تکهای فردا آماده باشد.»
اما مهدی قبول نکرد و گفت: «با شما میآیم.»
همراه مهدی که با لباس خیس از شناسایی برگشته بود، درحالیکه پتویی روی او انداختیم به طرف نصر یک حرکت کردیم. میرزایی پشت سر من میآمد. او پیشانیاش را روی شانه من گذاشته بود و به همان شکل خوابیده بود. اول گمان نمیکردم خواب باشد، وقتی گلولهای آمد و من خیزش کردم آقا مهدی خلاف جهت من روی زمین افتاد! یک لحظه فکر کردم ترکشخورده؛ ولی بعد متوجه شدم خواب است! تمام مسیر را با همین حالت که راه میآمد خواب بود!
هیچوقت ندیدم برای استراحت پتو پهن کند یا اتاق و سنگری ویژه داشته باشد. به تعبیری او رزمندهای کوله به پشت بود. همین سادهزیستیاش باعث شد، کمتر او را بشناسند.
بر اساس خاطرهای از شهید مهدی میرزایی صفیآباد
راوی: ماشاالله آخوندی همرزم شهید
مریم عرفانیان