عذار نیلی و قدّ خم و چشم تر آوردم
گلاب اشک بهر لاله های پرپر آوردم
زجا برخیز ای صد پاره تر از گل! تماشا کن
کـه از جسم شهیدانت، دلی مجروح تر آوردم
تمام یاس هایت را بـه شام از کربلا بردم
چو برگشتم برایت یک چمن نیلوفر آوردم
مسافر از برای یار سوغات آورد اما
من از شام بلا داغ سه ساله دختر آوردم
گرچه سر نداری یک نگه بر سیل اشکم کن
کـه با چشمان خود آب از برای اصغر آوردم
تو بر من از تن بی سر خبر ده ای عزیز دل!
کـه من برتو خبر های فراوان از سر آوردم
چهل منزل سفر کردم بـه شهر شام و برگشتم
خبر ازچوب و از لعل لب و طشت زر آوردم
زاشک چشم و سوز سینه ی مجروح وخون دل
همانا مرهمت بر زخم های پیکر آوردم
قد خم، موی آشفته، تن خسته، رخ نیلی
بـه رسم هدیه میراثی بود کز مادر آوردم
زسیل اشک دریا کرده ام چشم محبان را
بـه آهم شعله ها از سینه ی میثم برآوردم