روزی روزگاری باغ سبز زیتون
پر بود از افسانههای آشنایی
ولی از ظلمهای قوم صهیون
نشان دارد نشانی از جدایی
چو یک قسمتی از خاک آن باغ
به تاراج رفته داغ بر دلها نشانده
و بین گل و لاله جدائی اوفتاده
چه دیوار سنگی بین آنها کشانده
از یک طرف دریا و امواج بلندش
غیرت برای مردمانش هدیه آورد
از آن طرف دشمن دیواری کشیده
رنج جدایی از آرمانش هدیه آورد
اما دلیران همچو زیتونهای سبزش
قامت کشیدند جامههای رزم برتن
با هم دوباره عهد بستند تا رهایی
مردانه پای عهد و پیمانها هستن
چه روز امتحان سخت بود
برای جمله ی آن سبز پوشان
وزیتون هم دوباره زد جوانه
به یمن چشمه ی از غیرت جوشان
و در دستها بود پرچم نصر من الله
و در دستان دیگر، تفنگ الله اکبر
و فریاد آنها همزمان در کوچه پیچید
که ماآمادهایم آماده فرمان رهبر
و تا قدس پیش خواهیم رفت آری
که تا ما شاهد یک کربلا باشیم آری
بلی آزاد خواهیم ساخت او را از اسارت
زچنگ دشمن صهیون، رها باشیم آری
الاای قدس! به سویت خواهیم آمد
وخواهیم خروشید، به یک فرمان رهبر
دوباره لالههای تازه، زخاک تو به روید
نماند از جنایتها نشانی باز دیگر
ابوالقاسم محمدزاده