اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

یک شهید، یک خاطره


دانلود عکس گل لاله زیبا و خوش رنگ با کیفیت بالا

 

مقنعه

هنوز به سن تکلیف نرسیده بودم که مقنعه سر می‌کردم. در مسیر مسافرت، مکانی برای استراحت پیدا کردیم. تابستان بود و هوا عجیب گرم. مقنعه‌ام را در آوردم و با بچه‌ها مشغول بازی شدم.
***
پدر مرا که دید، طرفم آمد. با مهربانی دستی بر سرم کشید و دوباره مقنعه را سرم کرد؛ با حالتی کودکانه گفت: «دخترم! گرمای امروز که از داغی عذاب خدا بیشتر نیست.»
گونه‌هایم از شرم سرخ شد، مقنعه‌ام را جلو کشیدم، آن وقت دوباره با بچه‌ها شروع به بازی کردم.

خاطره‌ای از شهید سید علی ابراهیمی
راوی: سمیه ابراهیمی، دختر شهید

مریم عرفانیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد