ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
پیش از این ها فکر می کردم خدا
خانه ای دارد کنار ابر ها
***
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا
***
پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور
***
ماه برق کوچکی از از تاج او
هر ستاره پولکی از تاج او
***
اطلس پیراهن او آسمان
نقش روی دامن او کهکشان
***
رعد و برق شب طنین خنده اش
سیل و طوفان نعره ی توفنده اش
***
دکمه ی پیراهن او آفتاب
برق تیر و خنجر او ماهتاب
***
هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست
***
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویربود
***
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان دور از زمین
***
بود ،اما میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود
***
در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
***
... هر چه می پرسیدم از خود از خدا
از زمین از اسمان از ابر ها
***
زود می گفتند این کار خداست
پرس و جو از کار او کاری خطاست
***
هر چه می پرسی جوابش آتش است
آب اگر خوردی جوابش آتش است
***
تا ببندی چشم کورت می کند
تا شدی نزدیک دورت می کند
***
کج گشودی دست ،سنگت می کند
کج نهادی پا ی لنگت می کند
***
تا خطا کردی عذابت می دهد
در میان آتش آبت می کند
***
با همین قصه دلم مشغول بود
خوابهایم خواب دیو و غول بود
***
خواب می دیدم که غرق آتشم
در دهان شعله های سرکشم
***
در دهان اژدهایی خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین
***
محو می شد نعره هایم بی صدا
در طنین خنده ی خشم خدا ...
***
نیت من در نماز ودر دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
***
هر چه می کردم همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود ...
***
مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه
***
تلخ مثل خنده ای بی حوصله
سخت مثل حل صد ها مسئله
***
مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
***
تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادیم به قصد یک سفر
***
در میان راه در یک روستا
خانه ای دیدیم خوب و آشنا
***
زود پرسیدم پدر این جا کجاست
گفت اینجا خانه ی خوب خداست
***
گفت این جا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای ختوت نمازی ساده خواند
***
با وضویی دست ورویی تازه کرد
گفتمش پس آن خدای خشمگین
***
خانه اش این جاست ؟این جا در زمین؟
گفت :آری خانه ی او بی ریاست
***
فرشهایش از گلیم و بوریاست
مهربان و ساده و بی کینه است
***
مثل نوری در دل آیینه است
عادت او نیست خشم و دشمنی
***
نام او نور و نشانش روشنی
خشم نامی از نشانی های اوست
***
حالتی از مهربانی های اوست
قهر او از آشتی شیرین تر است
***
مثل قهر مهربان مادر است
دوستی را دوست معنی می دهد
***
قهر هم با دوست معنی می دهد
هیچ کس با دشمن خود قهر نیست
***
قهری او هم نشان دوستی ست
تازه فهمیدم خدایم این خداست
***
این خدای مهربان و آشناست
دوستی از من به من نزدیکتر
***
از رگ گردن به من نزدیکتر
آن خدای پیش از این را باد برد
***
نام او راهم دلم از یاد برد
آن خدا مثل خیال و خواب بود
***
چون حبابی نقش روی آب بود
می توانم بعد از این با این خدا
***
دوست باشم دوست ،پاک و بی ریا
می توان با این خدا پرواز کرد
***
سفره ی دل را برایش باز کرد
می توان در بارهی گل حرف زد
***
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران راز گفت
***
با دو قطره صد هزاران راز گفت
می توان با او صمیمی حرف زد
***
مثل یاران قدیمی حرف زد
می توان تصنیفی از پرواز خواند
***
با الفبای سکوت آواز خواند
می توان مثل علف ها حرف زد
***
با زبانی بی الفبا حرف زد
می توان در باره ی هر چیز گفت
***
می توان شعری خیال انگیز گفت
مثل این شعر روان و آشنا
***
تازه فهمیدم خدایم این خداست
این خدای مهربان و آشناست
***
دوستی از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر
" دکتر قیصر امین پور
خدا!