زخم جفای یار که بر سینه مرهم است
از بخت من زیاده و از لطف او کم است
کودک دل است و دو و لعب دوست لیک
در قید اختلاط ز قید معلم است
پنهان گلی شکفته درین بزم کان نگار
خود را شکفته دارد و بسیار درهم است
شد مست و از تواضع بیاختیار او
در بزم شد عیان که نهان با که همدمست
ترسم برات لطف گدائی رسد به مهر
کان لعل خاتمیست که در دست خاتمست
از گریههای هجر شکست بنای جان
موقوف یک نم دیگر از چشم پر نمست
هر صبح دم من و سر کوی بتان بلی
شغلی است این که بر همهٔ کاری مقدم است
با این خصایل ملکی بر خلاف رسم
باید که سجدهٔ تو کند هر که آدم است
با غم که جان در آرزوی خیر باد اوست
محتشم همه دم خیر مقدم
: محتشم
معلم ای فروغ جاودانی، معلم مهر پاک آسمانی
معلم ای چراغ راه دانش، معلم آیه های مهربانی
مرا ازجهل ونادانی رها کن، مرا باعلم و ایمان آشنا کن
بیا ای گل تو از گهواره تا گور، مرا باعلم و دانش آشنا کن
مصطفی مروج همدانی
اسم من گم شده است.
توی دفترچه ی پر حجم زمان
دیرگاهی است
فراموش شدم.
اسم من گم شده است
لا به لای ورق کهنه ی آن لایحه ها
زیر آن بند غریب
پشت انبوهی از آن شرط و شروط
لای آن تبصره ها
اسم من گم شده است
در تریبون معلق شده سخت سکوت
حق من گم شده است.
زنگ انشاءکسی انگار
نمی خواست معلم بشود
شان من گم شده است
شان من نیست بنالم
شان من نیست بگویم
زتهی ، ز نبود
یا از این زخم کبود
لیک رنگ رخساره
گواهی دهد از سر درون
از همه رنج فزون.
اسم من گم شده است
نردبانی شده ام
صاف به دیوار ترقی
تا که این نسل و ان نسل
پای بر پله ی من
سوی فردا بروند
و غریبانه فراموش شوم
اسم من گم شده است.
معلم ای نشان آفرینش
توئی جانا زبان آفرینش
تو دریایی وما قطره شاید
زنا چیزی توقع هیچ ناید
تو بحری از علوم فن و دانش
مرا از عمق دریای تو خواهش
معلم ای نگاهت راز دیدن
اگر ما را بود یارای دیدن
نشانی همچو نور بر سینه داری
لبی خندان دلی بی کینه داری
معلم هدفت عشق است و ایثار
هزاران خفته از درس تو بیدار
تو معماری بنا را انتها نیست
بساز جانا که کار را منتها نیست
معلم ای فروغ جاودانه
زنورت روشنی گیرد زمانه
دهانت را ززر پر کرده آن پیر بگفت
عبدم تو را آن مرد شیر گیر
قلم گر می نگارد همت توست
تمام گفته ام از قدرت توست
منم ایرج تو را من خاک پایم
نشانم ده مرا تو جای پایم
اگرچه دست و دلی سخت ناتوان دارم
تورا نمی دهم از دست، تا توان دارم
سری به مستی نیلوفران صحرایی
«دلی به روشنی باغ ارغوان دارم»
اگرچه مرده ای، ای عشق! نعش نامت را
هنوز هم که هنوز است بر زبان دارم
چراغ یاد تو را در کجا بیاویزم
کز این کبود نفس گیر در امان دارم؟
میان سینه من آتشی است چون فانوس
اگرچه خواستم این شعله را نهان دارم
عبدالجبار کاکایی
یک گل ز باغ دوست، کسی بو نمیکند
تا هرچه غیر اوست، به یک سو نمیکند
روشن نمیشود ز رمد، چشم سالکی
تا از غبار میکده، دارو نمیکند
گفتم: ز شیخ صومعه، کارم شود درست
گفتند: او به دردکشان خو نمیکند
گفتم: روم به میکده، گفتند: پیر ما
خوش میکشد پیاله و خوش بو نمیکند
رفتم به سوی مدرسه، پیری به طنز گفت:
تب را کسی علاج، به طنزو نمیکند
آن را که پیر عشق، به ماهی کند تمام
در صد هزار سال، ارسطو نمیکند
کرد اکتفا به دنیی دون خواجه، کاین عروس
هیچ اکتفا، به شوهری او نمیکند
آن کو نوید آیهٔ «لا تقنطوا» شنید
گوشی به حرف واعظ پرگو نمیکند
زرق و ریاست زهد بهائی، وگرنه او
کاری کند که کافر هندو نمیکند
شیخ بهایی :
پرسش و پاسخ
از آیت الله بهجت ( ره )
سوال : برای درمان عصبانیت چه کنیم ؟
جواب : با عقیده کامل ، زیاد " صلوات " بفرستید .
به سوی محبوب ، صفحه 70
سر بریدند آسمان را در زمین
حقِ مردم را نمیبخشد خدا
نیت بد هرچند به مرحله عمل نرسد و از جنبه فقهی کیفر نداشته باشد و
تعزیر و حد بر آن مترتب نشود ، در روح و جان اثر می گذارد ، نیت بد
انسان را تیره می کند .
علامه حسن زاده
مشاجره ها و نزاع ها ، نور باطن راخاموش می کند .
کم منزلی داریم که درآن پرخاش و تندی نباشد !
حتی اگر حق هم با تو بود ، در امور جزئی مشاجره نکن ، چون کدورت
می آورد .
آیت الله فاطمی نیا
هرکجا زندگی دیدید که به بن بست رسیده اید و گره در کارتان افتاده ؛ بدانید
آن جا ارتباط با خداوند قطع شده است !
آیت الله جوادی آملی
این که خدا چیزی را می دهد و بعد می گیرد به خاطر این است که به هوش
بیاید و آگاه شود تا کفران نکند .
حاج اسماعیل دولابی
بچرخ بر زبر ابر بال و پر روشن
شود به نام تو این آسمان مگر روشن
اگر چه در کف طوفان چراغها رفتند
خدا نموده ترا باز شعلهور روشن
برای رد شدن از شب ستاره کم دارم
بسوز بخت مرا باش تا سحر روشن
به رنگ خوشه انگور میرسی از ماه
میآوری غزل و کوزه روی سر روشن
شدی سوار بر اسبی سپید در باران
بیا به سوی بهاران بیا سفر روشن
سید محمد ضیاء قاسمی
بدون چشم تو آری همیشه ویرانم
به شاخههای شکسته به سایه میمانم
تو آن سخاوت سبزی که انتظارت را
همیشه پنجره در پنجره پریشانم
به چشم مؤمن مردم گناه من این است
که با تمام وجودم تو را مسلمانم
چگونه بی تو دل من نجات خواهد یافت؟
منی که بینفس تو غریق طوفانم
شبی برای سکوتم ترانه میخوابی
و من به یمن صدای تو سبز میمانم
فریب آیینهها را نمیخورم هرگز
بیا برای رسیدن تو باش پایانم
نرگس ایمانیان
هرکجا زندگی دیدید که به بن بست رسیده اید و گره در کارتان افتاده ؛ بدانید آن جا
ارتباط با خداوند قطع شده است !
آیت الله جوادی آملی