اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

رایحه نرگس :

 

 

ملاقات با امام زمان عج در راه کربلا

 

مرحوم مغفورحاج‌سیدرضا فروغی می فرماید: سالی‌بامرحوم‌حاج ابوالحسن به طور قاچاق از طرف خرمشهر به کربلا مشرف شدیم وقتی که از رود کارون گذشتیم و به خاک عراق رسیدیم در یک منزل مخروبه ای که در کنار شرطه خانه ژاندارمری عراق بود منزل کردیم . و یک زن عراقی که در آن خانه بود برای ما از دجله آب می اورد و جمعیت ما زیاد بود ولی در این حال همه سکوت را مراعات می کردیم تا مامورین عراقی متوجه نشوند که ما قاچاق از ایران آمدیم و سر نیزه عراقی ها از پشت دیوار پیدا بود .

 

منتظر بودیم شب که شد مدیر کاروان حاج ابوالحسن حمله دار یک ماشین بیاورد و ما سوار شویم برویم به طرف راه آهن و از آنجا برویم نجف و بعد کربلا ولی پدرم می فرمودند من همین که  در حال استراحت بودم و یک عبای نازک روی صورتم کشیده بودم ،یک وقت دیدم یک سید نورانی وارد اطاق شد و به من با اشاره فهماند که با ماشین بزرگ بروم نه با ماشین سواری.

 

من از جا بلند شدم بی اختیار بلند گفتم چه خوشگل و زیباست این آقا و بعد به رفقا گفتم چرا احترام نمی کنید و به آقا تعارف نمی کنید و به دنبال آقا رفتم ولی دیگر او را ندیدم و رفقا گفتند در اطاق کسی نبود و ما کسی را ندیدیم و من هر چه گفتم این آقا خیلی زیبا و نورانی بود ،آنها  او را ندیده بودند و نمی گذاشتند من از خرابه بیرون بروم و می گفتند اگر بیرون بروم مامورین عراقی ما را دستگیر می کنند.

 

یک مرتبه من متوجه شدم که آن آقا امام زمان عج بوده و به ما عنایت فرمودند که می خواهیم بزیارت اجدادش مشرف شویم  شب که شد یک ماشین آوردند پشت خرابه و ما اثاث را برداشتیم که برویم من دیدم آن ماشین سواری است. رفقا عده ای رفتند

 

ولی من برگشتم و نرفتم گفتم: آقا اجازه نداده با ماشین سواری برویم و لذا عده ای هم برگشتند با من و دوباره در همان خانه مخروبه رفتیم .

 

اما فردا دیدیم آنهایی را که دیشب با ماشین رفتند دستگیر کرده بودند و به زنجیر بسته اند و در یک قایقی که روی آب بود زندان می بردند .

شب بعد یک اتوبوس بزرگ آمد و ما سوار آن اتوبوس شدیم و به سلامت به مقصد رسیدیم. اینجانب روزی مرحوم حاج ابوالحسن را که مدیر کاروان آنها بود روزی اینجانب در خیابان جهار مردان ملاقات کردم از ایشان سوال کردم، فرمودند: حاج آقا رضا فروغی از آن به بعد خیلی پریشان احوال بود و گریه می کرد و می گفت شما از امام زمان عج احترام نکردید و مرتب به یاد مولی امام زمان عج بود. در آن سفر ما با سلامتی به عتبات عالیات مشرف شدیم و بعد به وطن مراجعت کردیم.

تجرّد چیست‌؟!

روزی‌ یک‌ نفر از آقای‌ حاج‌ سیّد هاشم‌ پرسید: تجرّد چیست‌؟!

فرمودند: تجرّد عبارت‌ است‌ از: شناخت‌ انسان‌ بالمشاهدة‌ که‌ حقیقت‌ وی‌، غیر از این

‌ ظواهر و مظاهر است‌.

و بعد از مدّتی‌ سکوت‌ فرمودند: مردی‌ بود که‌ برای‌ اینکه‌ خودش‌ را گم‌ نکند، کدوئی‌ را سوراخ‌ کرده‌ و به‌ گردنش‌ آویزان‌ نموده‌ بود، و در حضَر و سفر و در خواب‌ و بیداری‌ آن‌ کدو به‌ گردنش‌ آویخته‌ بود؛ و پیوسته‌ شادان‌ بود که‌: من‌ تا به‌ حال‌ با این‌ علامت‌ بزرگ‌ نه‌ خودم‌ را گم‌ کرده‌ام‌ و نه‌ از این‌ به‌ بعد تا آخر عمر خودم‌ را گم‌ خواهم‌ نمود.

شبی‌ که‌ با رفیق‌ طریقش‌ در سفر با هم‌ خوابیده‌ بودند، در میان‌ شب‌ تاریک‌ رفیقش‌ برخاست‌ و آهسته‌ کدو را از گردن‌ وی‌ باز کرد و به‌ گردن‌ خود بست‌ و گرفت‌ خوابید.

صبحگاه‌ که‌ این‌ صاحب‌ کدو از خواب‌ برخاست‌، دید کدویش‌ در گردنش‌ نیست‌؛ فلهذا باید خود را گم‌ کند. و آنگاه‌ ملاحظه‌ کرد که‌ این‌ کدو به‌ گردن‌ رفیقش‌ که‌ در خواب‌ است‌ بسته‌ است‌ و گفت‌: پس‌ حتماً من‌ این‌ رفیقِ در خواب‌ هستم‌، زیرا که‌ علامت‌ من‌ در گردن‌ اوست‌.

مدّتی‌ در تحیّر بود که‌ بارالها! بار خداوندا! چه‌ شده‌ است‌ که‌ من‌ عوض‌ شده‌ام‌؟! از طرفی‌ من‌ منم‌، پس‌ کو کدوی‌ گردنم‌؟ و از طرفی‌ کدو علامت‌ لاینفکّ من‌ بود، پس‌ حتماً این‌ مرد خوابِ کدو به‌ گردن‌ بسته‌، خود من‌ هستم‌. و با خود این‌ زمزمه‌ را در زیر زبان‌ داشت‌:

اگر تو منی‌ پس‌ من‌ کِیَم‌؟! اگر من‌ منم‌ پس‌ کو کدوی‌ گردنم‌؟!

باری‌، باید ملاحظه‌ نمود که‌ آن‌ تفسیر و سپس‌ این‌ مثال‌ لطیف‌ را که‌ آقا حاج‌ سیّد هاشم‌ قَدّس‌ الله‌ تربتَه‌ الشّریفه‌ بیان‌ فرمودند، در نهایت‌ وضوح‌ و رساندن‌ این‌ معنی‌ شگفت‌ است‌ که‌ چقدر روشن‌، حقیقت‌ تجرّد را بیان‌ فرموده‌اند.

انسان‌ عادی‌ و عامی‌ که‌ در راه‌ سلوک‌ و عرفان‌ خداوندی‌ نیست‌، پیوسته‌ خود را با این‌ آثار و لوازم‌ طبیعی‌ و مادّی‌ و نفسی‌ همچون‌ نسبت‌ با پدر و مادر و محیط‌ و زمان‌ و مکان‌ و علوم‌ محدوده‌ و قدرت‌ محدوده‌ و حیات‌ محدوده‌ و سائر صفات‌ و أعمال‌ و آثاری‌ را که‌ از خودش‌ میداند و به‌ خودش‌ نسبت‌ میدهد، خود را جدا و منفصل‌ از عالم‌ حقیقت‌ نموده‌، و خداوند قادر قاهر حیّ قیّوم‌ و علیم‌ و سمیع‌ و بصیر را یک‌ خدای‌ تخیّلی‌ و پنداری‌، و در گوشه‌ و زاویۀ زندگی‌، و در پس‌ موارد استثنائی‌ همچون‌ زلزله‌ و سیل‌ و مرگ‌ و امثال‌ آن‌، و یا بر فراز آسمان‌ موجود محدود و مقیّدی‌ تصوّر میکند.

درحالیکه‌ واقع‌ غیر از این‌ است‌. خداوند اصل‌ و اصیل‌ است‌؛ و بقیّۀ موجودات‌ با جمیع‌ آثار و لوازمشان‌ فَرع‌ و بالتّبَع‌. خداوند أصل‌ الوجود، و کمال‌ الوجود، و حقیقة‌ الحیوة‌ و العلم‌ و القدرة‌ است‌، و جمیع‌ ماسوای‌ او امور اعتباریّه‌ و ماهیّات‌ امکانیّه‌، که‌ حیات‌ و علم‌ و قدرتشان‌ مجازی‌ و تَبَعی‌ و ظِلّی‌ است‌. او قائم‌ به‌ ذات‌ خود است‌ و همۀ موجودات‌ قائم‌ به‌ او.

و این‌ امر و این‌ دیده‌ و نظریّۀ خودنگری‌ و استقلال‌ بینی‌ در طبیعت‌ بشر هست‌؛ مگر آنکه‌ به‌ قدم‌ راستین‌، پای‌ در جادّۀ توحید نهد و با تربیت‌ استاد الهی‌ در معارف‌ دینیّۀ شریعت‌ حقّۀ اسلامیّه‌ و مجاهده‌ با نفس‌ امّاره‌، خدای‌ پنداری‌ که‌ وجود خودش‌ می‌باشد، با صفات‌ و آثار متعلّقۀ به‌ خودش‌ که‌ همه‌ را از خود می‌بیند و میداند و به‌ خود نسبت‌ میدهد و پیوسته‌ عملاً و فعلاً ـ گرچه‌ با زبان‌ نباشد ـ خود را مستقلّ می‌پندارد؛ این‌ بت‌ استقلال‌ نگری‌ واژگون‌ شود، و این‌ کاخ‌ استبداد فرو ریزد، و این‌ کوه‌ أنانیّت‌ و جبل‌ عظیم‌ هوی‌ و نفس‌ امّاره‌ مندکّ شود، و حقیقتِ لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَ'حِدِ الْقَهَّارِ.

«تمام‌ حقیقت‌ قدرت‌ و حکمرانی‌ و حکمفرمائی‌، در امروز برای‌ کیست‌؟! برای‌ خداوند واحد قهّار است‌!»

بر وی‌ متجلّی‌ شود، و یا حقیقت‌ گفتار حضرت‌ یوسف‌ علَی‌ نَبیِّنا و آلهِ و علَیهِ الصّلَوةُ و السَّلام به‌ دو رفیق‌ زندانی‌ خود برای‌ انسان‌ ملموس‌ و ممسوس‌ و مشهود آید، آنجا که‌ گفت‌:

یَـٰصَـٰحِبَیِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَهُ الْوَ'حِدُ الْقَهَّارُ.

«ای‌ دو همنشین‌ و مصاحب‌ زندانی‌ من‌! آیا مراکز قدرتهای‌ جدا جدا بهتر است‌ یا خداوند واحد قهّار؟!»

سالک‌ راه‌ خدا بالوجدان‌ و المشاهده‌ و با لَمس‌ و عیان‌، نه‌ با دلیل‌ و برهان‌، خود را از این‌ محدوده‌ و این‌ نسبتهای‌ استقلال‌ بیرون‌ می‌نگرد و می‌بیند: عجیب‌ است‌ که‌ خودش‌ وجودی‌ برتر و بالاتر و عالی‌تر و راقی‌تر بوده‌ است‌؛ و این‌ وجود مجازی‌ که‌ آنرا تا به‌ حال‌ به‌ خود نسبت‌ میداده‌ است‌ و خودش‌ را آن‌ می‌پنداشته‌ است‌، نیست‌. خودش‌ چیز دیگری‌ است‌ منوّر و مجرّد و بسیط‌ و دارای‌ حیات‌ و علم‌ و قدرت‌ واقعی‌؛ و آن‌ وجود پیشین‌ چیزی‌ بود کثیف‌ و ظلمانی‌ و محدود و مقیّد، و حیات‌ و علم‌ و قدرتش‌ محدود و مجازی‌.

از طرفی‌ خودش‌ بوده‌ است‌ که‌ این‌ شده‌ است‌ و بدینصورت‌ پر بها و بسیط‌ و جمیل‌ در آمده‌ است‌، و در این‌ شکّی‌ نیست‌ که‌ این‌ اوست‌؛ و از طرفی‌ می‌بیند این‌ او نیست‌ و ابداً با وی‌ مناسبت‌ و مشابهتی‌ ندارد. او مرده‌ بود، این‌ زنده‌. او جاهل‌ بود، این‌ عالم‌. او عاجز بود، این‌ قادر. او محدود بود، این‌ مجرّد. او ظلمت‌ بود، این‌ نور و نورانی‌ و نور دهنده‌. او ثقیل‌ بود، این‌ سبک‌ و آسان‌.

خلاصة‌ امر، همۀ صفات‌ و أسمائش‌ تغییر کرده‌ و صفات‌ خدائی‌ را واجد شده‌ است‌. از لباس‌ اهریمن‌ بیرون‌ شده‌ و ملبّس‌ به‌ خلعت‌ مَلَک‌ و ملکوت‌ و لباس‌ خداوندی‌ گردیده‌ است‌. و در این‌ شکّ نیست‌ که‌ این‌ او نیست‌.

عیناً مانند آن‌ کدو که‌ آن‌ مرد به‌ گردن‌ خود بسته‌ بود. بعضی‌ از کدوها بسیار بزرگ‌ است‌، و تو خالی‌ و سبک‌ که‌ آنرا بصورت‌ ظرف‌ در می‌آورند و از آن‌ استفاده‌ می‌کنند؛ و حقیر دیده‌ بودم‌ سابقاً از آنها کوزۀ غلیان‌ می‌ساختند. و چون‌ سبک‌ است‌ و تو خالی‌، وقتی‌ خشک‌ شود، اگر یک‌ تَلَنگر به‌ آن‌ بخورد صدا میدهد. و چون‌ هیکلش‌ بزرگ‌ است‌ برای‌ شناسنامه‌ و شناسائی‌ این‌ مرد بسیار انتخاب‌ خوبی‌ بوده‌ است‌.

یعنی‌ انسان‌ هم‌ با این‌ زر و زیورها، با این‌ تعیّنات‌ اعتباری‌، با این‌ پندارهای‌ پوچ‌ و متورّم‌ و توخالی‌ و بزرگ‌نما، خودیّت‌ خود را میخواهد حفظ‌ کند؛ امّا برای‌ سالک‌ راه‌ خدا یک‌ مرتبه‌ همۀ این‌ تعیّنات‌ از بین‌ میرود و این‌ علامتها و نشانه‌های‌ علم‌ و قدرت‌ و حیات‌ و آثارشان‌ را در وجودی‌ دیگر که‌ حقیقت‌ خود اوست‌ مشاهده‌ می‌نماید.

می‌بیند عجبا! اگر این‌ آثار مال‌ من‌ بود، چرا اینک‌ نیست‌؟ و اگر این‌ آثار مال‌ حقیقت‌ من‌ بود، پس‌ چرا برای‌ این‌ موجود مجازی‌ من‌ بود؟

بالاخره‌ اقرار و اعتراف‌ میکند که‌: لا مُؤَثِّرَ فی‌ الْوُجودِ سِوَی‌ اللَه‌. «هیچ‌ مؤثّری‌ در عالم‌ وجود جز خداوند نیست‌.»

(در «مصباح‌ الشّریعة‌» باب‌ 100 که‌ راجع‌ به‌ حقیقت‌ عبودیّت‌ است‌ در ص‌ 66 گوید:

‎ قال‌ الصّادق‌ علیه‌ السّلام‌: الْعُبودیَّةُ جَوْهَرَةٌ کُنْهُها الرُّبوبیَّةُ، فَما فُقِدَ مِنَ الْعُبودیَّةِ وُجِدَ فی‌ الرُّبوبیَّةِ؛ وَ ما خَفِیَ عَنِ الرُّبوبیَّةِ اُصیبَ فی‌ الْعُبودیَّةِ. قالَ اللَهُ تَعالَی‌: سَنُرِیهِمْ ءَایَـٰتِنَا فِی‌الآفَاقِ وَ فِی‌ٓ أَنفُسِهِمْ حَتَّی‌' یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبّـِکَ أَنَّهُو عَلَی‌' کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ. أیْ مَوْجودٌ فی‌ غَیْبَتِکَ وَ فی‌ حَضْرَتِکَ ـ الحدیث‌.

«حضرت‌ صادق‌ علیه‌ السّلام‌ فرمودند: عبودیّت‌، جوهره‌ای‌ است‌ که‌ در عمقش‌ ربوبیّت‌ است‌. پس‌ آنچه‌ از عبودیّت‌ نیست‌ شود در ربوبیّت‌ یافت‌ می‌شود؛ و آنچه‌ از ربوبیّت‌ پنهان‌ شود در عبودیّت‌ یافت‌ می‌شود. خداوند متعال‌ میفرماید: البتّه‌ در آتیه‌، ما آیات‌ و نشانه‌های‌ توحید خود را در آفاق‌ و نفوسشان‌ بدانها نشان‌ میدهیم‌ تا اینکه‌ برایشان‌ آشکارا شود که‌ اوست‌ حقّ. آیا برای‌ پروردگار تو این‌ بس‌ نیست‌ که‌ او بر هر چیزی‌ حاضر است‌؟! یعنی‌ موجود است‌ در غیبت‌ تو و در حضور تو ـ تا آخر روایت‌.»

عماد الحکماءِ و المفسّرین‌ و المحدّثین‌ محقّق‌ فیض‌ کاشانی‌ در «کلمات‌ مکنونه‌» ص‌ 75 و 76 از طبع‌ سنگی‌ گوید:

وَ رَوَی‌ ابْنُ جُمهورِ الاحْسآئیُّ عَنْهُ (أیْ عَنْ عَلیٍّ عَلَیْهِ السَّلامُ) قالَ: إنَّ لِلَّهِ شَرابًا لاِوْلیآئِهِ، إذا شَرِبوا سَکِروا، وَ إذا سَکِروا طَرِبوا، وَ إذا طَرِبوا طابوا، وَ إذا طابوا ذابوا، وَ إذا ذابوا خَلَصوا، وَ إذا خَلَصوا طَلَبوا، وَ إذا طَلَبوا وَجَدوا، وَ إذا وَجَدوا وَصَلوا، وَ إذا وَصَلوا اتَّصَلوا، وَ إذا اتَّصَلوا لا فَرْقَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ حَبیبِهِمْ.

« از أمیرالمؤمنین‌ علیه‌ السّلام‌ روایت‌ است‌ که‌ فرمود: خداوند برای‌ أولیاء خودش‌ شرابی‌ دارد که‌ چون‌ بیاشامند مست‌ میشوند؛ و چون‌ مست‌ شدند به‌ وَجْد و طرب‌ می‌آیند؛ و چون‌ به‌ وجد و طرب‌ آمدند وجودشان‌ از غِلّ و غِشّ پاک‌ میگردد؛ و چون‌ پاک‌ شدند در محبّت‌ خدا ذوب‌ می‌شوند؛ و چون‌ ذوب‌ شدند خالص‌ میگردند؛ و چون‌ خالص‌ گشتند ذات‌ او را طلب‌ می‌نمایند؛ وچون‌ طلب‌ نمودند او را می‌یابند؛ و چون‌ او را یافتند با او جمع‌ می‌شوند؛ و چون‌ جمع‌ شدند التیام‌ پیدا نموده‌ و جدا نمی‌گردند؛ وچون‌ ملتئم‌ شده‌ و منقطع‌ نگشتند فرقی‌ میان‌ آنها و محبوبشان‌ باقی‌ نمی‌ماند.»

و سپس‌ محقّق‌ فیض‌ میفرماید: ‎ و از جملۀ آنچه‌ که‌ مناسب‌ این‌ مقام‌ است‌ آن‌ چیزی‌ است‌ که‌ در حدیث‌ قدسی‌ آمده‌ است‌: مَنْ طَلَبَنی‌ وَجَدَنی‌، وَ مَنْ وَجَدَنی‌ عَرَفَنی‌، وَ مَنْ عَرَفَنی‌ أحَبَّنی‌، وَ مَنْ أحَبَّنی‌ عَشِقَنی‌، وَ مَنْ عَشِقَنی‌ عَشِقتُهُ، وَ مَن‌ عَشِقْتُهُ قَتَلْتُهُ، وَ مَنْ قَتَلْتُهُ فَعَلَیَّ دیَتُهُ، وَ مَنْ عَلَیَّ دیَتُهُ فَأنا دیَتُهُ.

«خداوند میفرماید: کسیکه‌ مرا طلب‌ کند مرا می‌یابد؛ و کسیکه‌ مرا یافت‌ مرا می‌شناسد؛ و کسیکه‌ مرا شناخت‌ مرا دوست‌ میدارد؛ و کسیکه‌ مرا دوست‌ داشت‌ عاشق‌ من‌ میشود؛ و کسیکه‌ عاشق‌ من‌ شد من‌ عاشق‌ او می‌شوم‌؛ و کسیکه‌ من‌ عاشق‌ او شدم‌ او را می‌کشم‌؛ و کسیکه‌ من‌ او را کشتم‌ بر عهدۀ من‌ است‌ پرداخت‌ کردن‌ دیۀ او؛ و کسیکه‌ بر عهدۀ من‌ است‌ دیۀ او من‌ خودم‌ دیۀ او میباشم‌.»

و صدر المتألّهین‌ شیرازی‌ نوّرَ الله‌ مرقدَه‌ در «تفسیر سورۀ سجده‌» طبع‌ انتشارات‌ بیدار، ص‌ 97 در ذیل‌ آیۀ 14: فَذُوقُوا بِمَا نَسِیتُمْ لِقَآءَ یَوْمِکُمْ هَـٰذَآ إِنَّا نَسِینَـٰکُمْ وَ ذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَمطالبی‌ دارد تا میرسد به‌ اینجا که‌ میفرماید:

‎ بنابراین‌ حیات‌ اهل‌ ایمان‌ مطلقاً مرتبه‌ای‌ است‌ که‌ برای‌ غیرشان‌ نیست‌، زیرا آنان‌ اختصاص‌ دارند به‌ گفتار رسول‌ الله‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ که‌ فرموده‌ است‌: الْمُؤْمِنُ حَیٌّ فی‌الدّارَیْنِ. «مؤمن‌ در دنیا و آخرت‌ زنده‌ است‌.»

و حیات‌ شهداء مرتبه‌ای‌ است‌ مافوق‌ این‌ مرتبه‌، به‌ سبب‌ گفتار خداوند تعالی‌:وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی‌ سَبِیلِ اللَهِ أَمْوَ'تَـا بَلْ أَحْیَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ * فَرِحِینَ بِمَآ ءَاتَیٰهُمُ اللَهُ مِن‌ فَضْلِهِ. (آیۀ 169 و صدر آیۀ 170، از سورۀ 3: ءَال‌ عمران‌) «و گمان‌ مبر آنان‌ را که‌ در راه‌ خدا کشته‌ شده‌اند مردگانند، بلکه‌ زندگانند در نزد پروردگارشان‌ که‌ روزی‌ می‌خورند، و فرحناک‌ میباشند بواسطۀ آن‌ چیزی‌ که‌ خداوند از فضل‌ خود به‌ آنها عنایت‌ نموده‌ است‌.»

و حیات‌ أولیاء الله‌ حیاتی‌ است‌ مافوق‌ جمیع‌، به‌ سبب‌ گفتار رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ که‌ فرمود:أبیتُ عِنْدَ رَبّی‌ یُطْعِمُنی‌ وَ یَسْقینی.**«من‌ بیتوته‌ میکنم‌ (شب‌ را به‌ روز می‌آورم‌) در نزد پروردگارم‌، او مرا غذا میدهد و آب‌ میدهد.»

و ایشانند آنانکه‌ خداوند دربارۀ آنها میگوید: «مَنْ قَتَلْتُهُ فَأنا دیَتُهُ» أیْ حَیاتُهُ. «کسی‌ را که‌ من‌ وی‌ را بکشم‌، خودم‌ دیۀ او هستم‌. یعنی‌ حیوة‌ و زندگی‌ او خودم‌ می‌باشم‌.»

**«صحیح‌ بخاری‌» طبع‌ بولاق‌، ج‌ 9،

کتابُ الاِعْتصام‌ بِالکتابِ و السُّنّة‌، بابُ ما یکرَه‌ من‌ التّعمّق‌ و التّنازعِ فی‌ العِلم‌، ص‌ 97؛

و این‌ حدیث‌ ایضاً در بقیّۀ «صحاح‌» آمده‌ است‌.

به‌ «المعجم‌ المفهرس‌» در مادّۀ سقی‌، ج‌ 2، ص‌ 481 مراجعه‌ شود.)

طنز جبهه ( 11 ) :

 

 مسئول تدارکات بود .

نداریم تو کارش نبود ، اما خوب بلد بود چطوری بپیچونه !

سراغ پوتین می گرفتی می گفت : ببین ( پای لختش رونشون می داد ) خودم ندارم .

فانوس داری ؟

- ببین خومم ندارم ! درحالی که اصلا نیازی به فانوس و پوتین نداشت !

      " شادی روح شهدای تدارکات صلوات "

" میلاد امام سجاد ( ع ) مبارک : "

 

 

مجموعه شعر به مناسبت ولادت امام سجاد علیه السلام

 

بنا نیست امروز افسرده باشیم

پس از چند شب باز پژمرده باشیم

 

مگر می شود نور را دیده باشیم؟

ولی دل به خورشید نسپرده باشیم

 

بنا بود ما را سر پا ببینند

اگر بارها هم زمین خورده باشیم

 

سه شب در بین کوچه نشستیم

که سهمی از این سفره ها برده باشیم

 

محال است ما را از آقا بگیرند

محال است حتی اگر مرده باشیم

 

اسیرم به گیسوی بالا نشینی

فدای گرفتاری این چنینی

 

تو شهر غریبی مسافر نداری

شب پنجم ماه، زائر نداری

 

در این چند شب بال ها کربلایند

بمیرم برایت مهاجر نداری

 

نبینم برای تو شعری نگفتند

مبادا بگویند شاعر نداری

 

تو چهارم مسیر به سمت خدایی

تو چهارم مسیری که عابر نداری

 

در این روزها که تو تنها ترینی

در این روزها که تو زائر نداری

 

مرا زائر بی قرار تو کردند

دلم را چراغ مزار تو کردند 

 

بنا شد اگر سائلی نان بگیرد

چه خوب است که از کریمان بگیرد

 

بنا شد اگر شاه نوکر بگیرد

چه بهتر که از نسل سلمان بگیرد

 

علی خواست تا که برای حسینش

زنی در بلندای ایمان بگیرد

 

تمام زمین و زمان را که می گشت

بنا شد عروسی از ایران بگیرد

 

اسیری شه بانوی ما می ارزد

که این خاک بوی حسین جان بگیرد

 

تو آقا ترینی و سجاد مایی

تو شاهی و فرزند داماد مایی

 

خدا باز تصویر مولا کشیده

برای حسینش، علی آفریده

 

تو از بس که غرق حضور خدایی

برای عبادت تو را برگزیده

 

هر آن کس که دیده تو را صبح یا شب

سر سفره های مناجات دیده

 

ترحم کن ای آسمان محبت

به این قطره های چکیده چکیده

 

چه می خواهم از تو که داده نباشی

به اندازه کافی از تو رسیده

 

همین که گدای تو هستیم کافیست

ابو حمزه های تو هستیم کافیست

 

بخوان تا ابوحمزه ایمان بگیرد

بخوان آدمی بوی انسان بگیرد

 

بخوان: ابکی؛ ابکی؛ لنفسی؛ لقبری…

دل مرده ی ما کمی جان بگیرد

 

(…و یا غافر الذنب و یا قابل التوب

الهی تصدق علیّ بعفوک

 

انا لا انسی ایادیک عندی

الهی تصدق علیّ بعفوک

 

الهی و ربی علیک رجائی

الهی تصدق علیّ بعفوک…)

 

لباس مناجت را باید، هرکس

شب پنجم ماه شعبان بگیرد

 

تو هستی دلیل مسلمانی ما

نجات پر و بال زندانی ما

 

به جز عالم سائلی عالمی نیست

به غیر از کریمی تو حاتمی نیست

 

بر این خشک ها تا که باران ببارد

به غیر از غلام تو صاحب دمی نیست

 

خدا از سرم سایه ات را نگیرد

جز این؛ هر چه را هم بگیرد غمی نیست

 

چهل سال بر سر در خانه ی تو

به جز پرچم کربلا پرچمی نیست

 

تو یعقوبی و پلک مجروح داری

چهل سال گریه، زمان کمی نیست

 

چهل سال گریه، چهل سال ناله

چهل سال گریه برای سه ساله

 

***

عی اکبر لطیفیان

طنز جبهه ( 10 ) :

   

  

 تو تاریکی نیمه شب ، بعضی وقت ها بچه ها اشتباهی تو قبری که دیگران کنده بودند

برای عبادت خودشون ، می رفتند !

یه شب من هم این اشتباه رو کردم فرداش صاحب قبراومد سراغم گفت :

فلانی دیشب گوربه گورم کردی !

جایی نداشتم برم عبادت کنم ، بیشتر دقت کن برادر !

 

          " شادی روح شهدا صلوات "

" میلاد ابوالفضل عباس ( ع ) مبارک " :

                  یا باب الحوائج

بـاد  از  جــانـب  صـــحرا   خـــبری  آورده

آسـمان  قـید  نزولش  خدمه  باران   است

ابرهامان همه  در معرض  اشک شوق اند

و  زمیـن چـشم به راه  قـدم بـاران  اسـت

***

بر روی خـاک پر وبـال ملـائـک پـهن اسـت

از  مـسـیر  گــذر  اُمِّ بـنین  آمــده انــد

هـمه دور سـر ایـن مـاه پسـر  می گـردند

دسـت  بـوس  پـسر  اُمِّ بـنین  آمـده انـد

***

در  توان  چه کسی  هست  که با آمدنش

خلق  را  وجه ی  او  سر  به  سجود آورده

فاطــمه  بـنت  اسـد  اُمِّ  اسـد  گــردیــده

کودکــی هــای علــی را بـه  وجــود اورده

***

خــانه با  آمدنــش  رونق بـــسیار  گــرفت

باغ  را  عــطر گل یـــاس بـــهاری  کـــرده

ســـالها  منتـــظر  آمدنـــش  زیــــنب بود

روی او فــــاطمه  ســـرمایه گــذاری  کرده

***

نه فقـــط  شیـــعه به  او بــاب حـوائج گوید

از دخیل نگــهش گـَـبر  مســـلمان  گــردد

دســــت او پنجـره  فولاد  همه ادیان است

او اشـــاره  کــند  ایران هـمه سلمان گردد

(مصطفی صابر خراسانی)

" شعری تقدیم به اباعبدالله حسین ( ع ) : "

این شعرصرفاجهت مطالعه است *کپی برداری پیگیردقانونی دارد


 *************************************** 

دور دست ها آوایی است

که مرا می خواند به عشق حسین ( ع )

روز میلاد حسین ( ع ) است

***

من دیوانه ی راه حسین ( ع )

خواهم امروز بهترین تابلوی شعری کشم بر مهد

تار و پودش از نور

از طلایی ترین زر ناب

***

بر تابلوی سبزعرش

می درخشد چون سیف ذوالفقار علی ( ع)

از بدر  تا  خیبر                        1

یاران حسین در طلائیه                 2

پای به در کن و برهنه بر فرش شعرم

پای بنه

زیر پایت تک تک مصرع ها جان می گیرند

قد کشند از مهد تا عرش ملکوت

رایحه ی حسین ( ع )

می آید گل بوته ی عشق

قد کشد و بالا رود و جان گیرد

گل این بوته مصرع عشق حسین (  ع )

عطر خاص گل نرگس و یاس نیست به خدا

عطر عشق حسین ( ع )

گر به قلبت و تمام وجودت

 

راه یابد

نور چشمت

راز دار دشت نینوا خواهد بود

پای از پای افزار بیرون نه

بیا با من به دشت بلا

می چرخم و می گردم

می دوم تا دور دست ها

از این سردشت تا آن سوی کوه ها

عطر مریم عطر نرگس یا یاس

برایم بیگانه ست

چون که رایحه تو می آید هر صبحگاه

از زیارت نامه ات

تا روز میلادت

مصرع ها جان می گیرند و گل خوشبویی شوند

تا عمق جان ، جان گیرند

گل سحرآمیز تو از جان به جسم و

در چشمانم شکوفا می شود

هر صبحگاه با عشقت

تابی می سازم

***

از شرق به غرب

می نشینم بر آن

با قلم مویی سبز

***

می نگارم من بر دشت

گردش هر قلم مو برجان

شاهکاری می نگرم بر پهنه دل ها

***

شاهکاری می تراود از جان

خط پایش بر جاست

پرواز می کنم تا شامگاه

در کنار ضریحت آرام می گیرم و می خوابم

 

                                   

گاهی در صحنت می روبم تا صبحگاهی دگر باز

امروز میلاد گل آل رسول ( ص )

گل زیبای فاطمه زهرا ( س )

ملائک دست در کار ضیافت عرشیانند

این نوای عرش به مهد از ازل تا آخرالزمان

طنین نوای عاشقان گل پرپر دشت نینوا خواهد بود

گل مصرعم را آبیاری خواهم کرد

آب این گل عشق است و بس

راهی خواهم شد تا باغستان های عرش

یاران ثار هم در پی ما می آیند          3

تا به دیدار گل عزیز زهرا رویم         4

*********************************************************

شعری از رویاپوراحمدگربندی – سه شنبه  21/2/1395 – ساعت 10:40 صبح

((  به مناسبت میلاد امام حسین ( ع )  ))

1-از جنگ بدرباحضور رسول الله ( ص ) تا جنگ خیبر با حضور حضرت علی ( ع )

2- رزمندگان اسلام در زمان جنگ

3- شهدا

4- امام حسین ( ع )

 

 

 

شعری برای امام حسین ( ع ) : میلاد عشق و آزادگی مبارک :

  

این شعرصرفاجهت مطالعه است *کپی برداری پیگیردقانونی دارد

 

 

 *************************************** 

 

لباسم سبز ، نگاهم سبز ، راهم سبز       1

  آسمان دل من سبز است

  یاد باد ، آن شب لالۀ سبز        2

   در میان لاله های سبز ، او زیبا بود        3

    در نگاهش نور ، هیبت ، وقار

                      جَدش بود       4

   من از دشت شقایقها ، باز می گردم

    باغچۀ کوچک دل من

    به وسعت آسمانها است

    و من شبانگاهی دور

    باغ گلهایم را دیدم

     گلهای رنگارنگ ، همه در یک جا جمع

      و گلهای نرگس را

       رَسته از بند فصول

       شاید زمانی می پنداشتم

        باغ گلها ، دشت شقایقها

        خواب یا شاید رویا است

    امّا اکنون ، می دانم

    باغ گلهای من ، جاودانی است

    من ، لالۀ سبزم

    سبزتر از تمامی لاله های سبز

     من ، رسَته از بند قوانینم

      من ، همره لالۀ سبز

     از دشت کرب و بلا می آیم

       هیبت او ، بس سنگین است

  او لالۀ سبز کوچک خود را ، با خود

                           

               به آسمانها خواهد برد

     لالۀ های سبز ، سَربازان اویند

      بوی او را هر سال  

       باد با خود

        به دشت خشک باورمان ، می آورد

        راهم سبز ، وجودم سبز

        چون که سالها ، شایدم قرنها

                   داغدار شقایقهایم

       با من ، هر شب

          از دشت نمناک غربت ، تنهائیها

         لاله ها می رویند

                     آلاله ها در کوه

              بند سپید یاس هایم

              بر تارک زمین

              ستارگان درخشان زمین را

              به آسمانها خواهد برد

    --------------------------------------------------------------------------------------

    سرودۀ : رویا پوراحمد گربندی 

« تقدیم به سرور آزادگان و سالار شهیدان امام حسین (ع)

                 وپاسداران و حریم عشق و آزادی»                  

       

  1 - این شعر بر اساس 2خواب سروده شده

  2 - امام حسین (ع)

  3 - پاسداران  

  4 – پیامبر اکرم                      

" امتحان خدا با نعمت‌ها(کیمیای اخلاق) " :


 

روی عن حسین بن علی علیهما السلام فی دعائه:«اللَّهُمَّ لَا تَسْتَدْرِجْنِی بِالْإِحْسَانِ

وَ لَا تُؤَدِّبْنِی بِالْبَلَاءِ.»(1)


در دعایی از امام حسین(ع) منقول است که حضرت ‌فرمودند:

"اللَّهُمَّ لَا تَسْتَدْرِجْنِی بِالْإِحْسَانِ»،

خدایا! من را با احسان کردن آزمایش نکن.

روش خدا این است که با اعطاء نعمت و احسان، بندگان را امتحان می‌کند.

خدا این‌طوری است که هم وقتی نعمت می‌دهد و هم هنگامی‌که نعمت را می‌گیرد،

در حال امتحان است. در هر دو خدا امتحان می‌کند.


یکی از معانی استدراج همین است. در روایتی از امام زین‌العابدین(ع) منقول است

که حضرت در رابطه با استدراج فرمودند: اگر خداوند نعمتی را بدهد و تو شکر نعمتش

را فراموش کنی، برای مرتبة دوم به تو نعمت می‌دهد و امتحانت می‌کند تا ببیند آیا

شکرش می‌کنی یا باز هم فراموش می‌کنی.


اگر باز هم سپاس نگویی، برای مرتبة سوم، یک نعمت دیگر می‌دهد. اگر شکر نکردی

یکی دیگر می‌دهد. عجب امتحانی است! خدا این‌طوری امتحان می‌کند. این استدراج

این‌گونه است: نعمت دادن، فراموشی و غفلت از شکر‌.


در این دعا امام حسین(ع) می‌فرمایند: خدایا من را با استدراج امتحان نکن؛ یعنی خدایا!

نعمتی که از شکرش غفلت خواهم کرد را ‌نمی‌خواهم. این دعا خیلی مهم است! نعمتی

که همراهش غفلت از شکر است را نمی‌خواهم.


بخش دوم دعا: «وَ لَا تُؤَدِّبْنِی بِالْبَلَاءِ»، اگر از امتحان باصطلاح رفوزه درآمدی، خدا باید با تو

چه ‌کار کند؟ اگر بچّه کار اشتباهی کند با او چه می‌کنند؟ ادبش می‌کنند.


 باید گوشش را بگیری بمالی. حضرت می‌فرمایند: خدایا، من را با بلا ادب نکن! اگر من خطا

کردم، من را این‌طوری ادب نکن! چون تحمّل بلای تو بسیار مشکل است.


ـــــــــــــــــــــــــــــــــ


(1) بحارالانوار ج75 ص127*پایگاه


اطلاع‌رسانی آیت‌الله شیخ مجتبی تهرانی(ره)

" ماجرای جالب دعوت از یک مداح به مراسم عروسی در باغ "

 
 
وارد باغ که شدم، دیدم چند زن در حال خوانندگی هستند.
 
عبایم را در دستم گرفتم و از کنار درختان باغ بیرون آمدم.
 
صاحب باغ دوید و گفت کجا می‌روی؟!
 

به گزارش تریبون، اکبر بازوبند مداح ۷۳ ساله کشور در اجتماع عمومی کانون بسیج مداحان یاس کبود به بیان دو خاطره جالب از مداحی پرداخت که در پی می‌آید:

ماجرای جالب دعوت به مجلس عروسی در شهریار

اوایل دورانی که تازه از یزد به تهران آمده بودم، بنده را به مجلس عروسی در شهریار دعوت کردند. من به همراه پسرعمو و یکی از دوستانم -که هر دو به رحمت خدا رفتند- به آن مجلس رفتیم. تا وارد شدیم، دیدیم که آلات موسیقی را گذاشته‌اند و چند زن در حال خوانندگی هستند.

عبایم را در دستم گرفتم و از کنار درختان باغ بیرون آمدم. صاحب باغ دوید و به من گفت که کجا می‌روی؟ گفتم: من نوکر امام حسین (ع) هستم و در این مجلس نمی‌مانم. آن فرد به من گفت: قول می‌دهم که تمام این گرام‌ها و ضبط‌ها را خاموش کنم. شما مداحی کن! من هم شعری زیبا برای عروسی داشتم که مرحوم علیخانی آن را سروده بود. پشت تریبون ایستادم و بعد از خواندن چند خط، دیدم که چند نفر دست‌هایشان را بر پیشانی‌شان گذاشتند. صاحب باغ آمد و گفت: آقا تمامش کن، عروس در حال گریه‌کردن است!

* روضه‌خوانی که به «یاحسینی» معروف بود

قسم می‌خورم که اربابی هم‌چون امام حسین (ع) نیامده و نمی‌آید.

اگر یک نوکر اشتباهی را انجام دهد و خطایی را مرتکب شود،

امام حسین (ع) او را تنبیه نمی‌کند اما او را از نظرها می‌اندازد و اعتبار

او در بین مردم را کاهش می‌دهد. اما اگر شخصی نوکر واقعی باشد،

امام حسین (ع) او را صاحب نفس می‌کند و حتی در پیری هم مردم به

آن شخص متوسل می‌شوند و به او ارادت دارند.

در تهران روضه خوانی داشتیم که فرزندش نیز اکنون زنده است. این پیرغلام، بلندگو را می‌گرفت و سه مرتبه می‎‌گفت «یا حسین (ع)، یا حسین (ع)، یا حسین (ع)» و مجلس را با نفسش به هم می‌ریخت و اتفاقا به «یاحسینی» هم معروف بود.

حدود ۳۰ سال قبل به یکی از منبری‌ها گفتم: شما چه‌طور شد که این گونه جلوه کردید و هر جا که می‌روید مردم می‌آیند و استقبال می‌کنند؟ و ایشان من را به بیدار شدن قبل از نماز صبح سفارش کرد.

چه ایرادی دارد که یک ساعت قبل از نماز صبح بیدار شوید و عبادت کنید؟ همه درها در نیمه‌های شب بسته هستند اما درب خانه خداوند همیشه باز است. خدا را گواه می‌گیرم که اگر خودتان برای امام حسین (ع) بسوزید، درب و دیوار هم خون گریه می‌کنند.

" سایت خبری تحلیلی تریبون مستضعفین "

پند پدر

پس زمینه گل افتاب گردان gloe aftabgardan

 

                                       پند پدر

 

روزی پدر به پسر گفت : "  امروز به تو سه پند می دهم که کامروا شوی .

اول  این که سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری .

دوم  این که در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی.

سوم  این که در بهترین کاخ ها و خانه های جهان زندگی کنی.  "

پسر گفت : " ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم .

چطور می توانم این کارها را انجام دهم ؟ "

پدر جواب داد : " اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که می خوری

طعم بهترین غذای جهان را می دهد .

اگربیشتر کارکنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس

می کنی بهترین خوابگاه جهان است و اگر با مردم دوستی کنی ، در قلب آن ها

جای می گیری و آن وقت بهترین خانه های جهان مال توست .

ما به دنیا آمده ایم که با زندگی کردن قیمتی پیدا کنیم . نه این که  به هر قیمتی

 زندگی کنیم .

 

" کتاب ده سوال بی جواب  ، نوشته دکتر محمدرضا سرگلزایی ، انتشارات نی نگار،

چاپ اول 1384 ، ص 25 "

عاقبت صبرسیدهاشم حداد


سید هاشم حداد از بزرگترین عرفا و بهترین شاگرد آیت‌الله سیدعلی قاضی بود که در این دنیا به مقام «تجرد برزخی» رسیده بود. مادر زن حاج سیدهاشم یکی از زنان نیرومند، پرخاشگر و تندخو بود و بسیار سیدهاشم را اذیت می‌کرد.
سیدهاشم روزی به خدمت علامه قاضی می‌رسد و می‌گوید: «آزار زبانی و کارهای مادر‌زنم بی‌حد شده است و صبر من نیز تمام؛ می‌خواهم که اجازه بدهید زنم را طلاق دهم.»
ایشان فرمودند: آیا همسرت را دوست داری؟
گفتم: بله.
فرمودند: زنت نیز تو را دوست دارد؟
گفتم: آری.
فرمودند: هرگز راه طلاق نداری! برو و صبر پیشه کن! تربیت تو به دست مادر زنت می‌باشد.
جریان گذشت و بنده طبق دستور استاد عمل می‌کردم؛ تا اینکه یک شب تابستانی که خسته و گرسنه و تشنه به منزل آمدم؛ مادر‌زنم از شدت گرما لب حوضچه نشسته و بر روی پاهایش آب می‌ریخت.
 با ورود من، ناسزا و فحش شروع شد. بنده هم تا این وضعیت را دیدم، داخل اتاق نرفتم و از راه پله‌ها به سوی بام حرکت کردم. ولی او دست‌بردار نبود صدایش همین طور بلند و بلندتر می‌شد؛ حتی همسایه‌ها نیز می‌شنیدند، تا اینکه صبرم تمام شد. کلام استادم در مقابل دیدگانم بود. بی‌آنکه جوابی بدهم، به پائین آمده از خانه خارج شدم.
در کوچه و خیابان بدون هدف و ناراحت می‌گشتم؛ ناگهان حالتی نورانی پیش آمد و دری بر رویم باز شد؛ دیدم من دو تا شده‌ام، یکی سیدهاشمی که مورد ناسزا و فحش واقع شده و دیگری من که بسیار عالی و مجرد می‌باشم و نه ناسزا به او گفته شده و نه به او می‌رسد.
این اولین تجردی بود که در کربلا برایم پیدا شد و این در برایم باز نشد مگر به خاطر تحمل و صبر و اطاعت از استاد، که اگر نبود، آن غمناکی‌ها و پریشانی‌ها همچنان بود.


منبع: کتاب روح مجرد/ علامه طهرانی

" گرگ‌های انسان‌نما در آخر زمان(حکایت خوبان) " :

 

پیامبر گرامی اسلام(ص) می‌فرماید:
زمانی بر مردم فرا می‌رسد که صورت‌هایشان صورت آدمی و قلوبشان،
قلوب شیاطین است.
مانند گرگ، درنده‌خو و خون‌ریزند.
از انجام هر نوع گناه و معصیت هیچ باکی ندارند و خود را مهار نمی‌کنند.
اگر از آن ها پیروی کنی تو را به شک و شبهه می‌اندازند .
اگر آنان را راهنمایی کنی تو را تکذیب می‌کنند.
 اگر از ایشان کناره‌گیری کنی از تو غیبت می‌کنند .
سنت در نزد ایشان بدعت و بدعت در نزد آنان سنت است .
 شخص حلیم و بردبار را حقه‌باز و دغل‌کار می‌دانند و حقه‌باز و نیرنگ‌باز
را حلیم و بردبار می‌شناسند.
مومنین در میان ایشان ضعیف و ناتوان، و گنهکاران و فاسقین در
نزدشان محترم و بزرگوارند. (1)
هم چنین در روایتی دیگر آن حضرت می‌فرماید:
«زمانی بر مردم خواهد آمد که در آن زمان مردم همانند گرگ درنده
باشند، و هر کس (در آن زمان) گرگ نباشد، گرگ‌ها او را بدرند.» (2)
____________________
1- بحارالانوار، ج22، ص453 2- همان، ج74، ص157 به نقل از تحف‌العقول

من دل سپرده بودم ....

والپیپر گل آفتابگردان gole aftabgardan ziba

 

من زنده بودم اما انگار مرده بودم

از بس که روزها را با شب شمرده بودم

 

یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که

او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم


یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم

از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم


در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد

گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم

 

وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد

کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم 



محمد علی بهمنی

" خاطرات یک معلم ( 15) " :

روزی سرکلاس تدریس زبان فارسی بودم و تخته کلاس که جدید برای مان عوض

کرده بودند وایت برد بود اما به دیوار وصل نبود و بسیار بزرگ و سنگین بود و روی

یک صندلی با پایه شکسته بود گذاشته بودند ! و حواسم  نبود که احتمال سقوطش

هست !

 

بعد از نوشتن مطلبی ، به طرف شاگردانم برگشتم که متوجه شدند که ناگهان دیدم

تمام شاگران با قیافه وحشت زده به پشت سر من نگاه می کنند ، همه باهم مرا صدا

زدند و من هم ناخودآگاه با سرعت به طرف پشتم برگشتم ودیدم که تخته برطرف من

درحال سقوط است !

 

فقط چند ثانیه فرصت تصمیم گیری بود و فقط توانستم کمی خودم را به عقب بکشم و

 تخته با فاصله چند میلیمتری از من با صدای وحشتناک به زمین خورد .

 

شانس آوردم چون باید دست چپم از کتف قطع می شد ! عرق سردی بر پیشانی ام

نشست و لطف خدا شامل حالم شد .

( رویا )