به گزارش جام جم آنلاین، محمد تقی زاده گفت: حادثه برخورد فیزیکی والدین یک دانش آموز با مدیران این مدرسه که هفته گذشته رخ داد یک حادثه معمولی بوده که برخی رسانه ها بیش از حد آن را بزرگ کردند.
وی اضافه کرد: هفته گذشته دو دانش آموز دختر دبستان معراج اهواز در بیرون از مدرسه با هم درگیر لفظی پیدا کردند که یکی از آنان موضوع درگیری را به یکی از معلمان مدرسه گزارش می دهد.
وی گفت: معلم یاد شده در این زمینه به دانش آموز خاطی تذکراتی را داده که موضوع از طرف دانش آموز به خانواده منتقل می شود.
وی اضافه کرد: روز بعد از ماجرا مادر، عمه و شوهر عمه دانش آموز یاد شده به مدرسه مراجعه کرده و خواستار معرفی دانش آموزی شدند که با فرزند آنان مشاجره لفظی داشته است که مدیران دبستان از این کار امتناع می کنند.
تقی زاده گفت: پس از پافشاری مدیران مدرسه برای معرفی نکردن دانش آموز به آنان مادر و عمه دانش آموز با مدیران دبستان معراج درگیر می شوند و دو معلم و معاون دبستان از سوی این مادر و عمه دانش آموز مورد ضرب و شتم قرار می گیرند.
مدیرکل آموزش و پرورش استان خوزستان افزود: بلافاصله موضوع از سوی آموزش و پرورش در محاکم قضائی اهواز پیگیری و با دستور مقام قضائی دو فرد خاطی ( مادر و عمه دانش آموز) دستگیر و بازداشت می شوند.
وی گفت: دو فرد یاد شده به دلیل زن بودن با قید وثیقه آزاد شده ولی موضوع پرونده قضائی آنان به قوت خود باقی است و بزودی رای قضائی آن نیز صادر خواهد شد.
مدیرکل آموزش و پرورش استان خوزستان با انتقاد از برخی بزرگ نماییها در این خصوص گفت: این موارد در تمام کشور اتفاق می افتد و در مواردی در سالهای قبل و در استانهای دیگری غیر از خوزستان حتی معلمان فداکاری هم کشته شده اند ولی به اندازه این موضوع بزرگ نمائی نشد ه اند.
وی گفت: والدین دانش آموزان باید قدردان زحمات معلمان باشند زیرا معلمان هستند که آینده جامعه را با تربیت فرزندان آنان رقم می زنند و اینگونه برخوردها ممکن است در انگیزه معلمان برای تربیت نسلهای آینده تاثیر منفی بگذارد.
وی در پایان گفت: از رسانه ای که این موضوع را بزرگ نمائی کرده است بزودی در محاکم قضائی شکایت خواهیم کرد.
دبستان دولتی معراج با 397 نفر دانش آموز در منطقه چهارم اهواز واقع شده است.
پنج شنبه 16 اردیبهشت 1395 ساعت 13:15
منبع: ایرنا
علی :
علی به معنی برتر و غلبه کننده برهمه چیز است .
خواص :
1- امام رضا ( ع ) می فرماید : هرکس این نام را بسیار بگوید و بدان مداومت
نماید ، قدرش بلند بگردد و اگر شخص غریب به خواندن این اسم مداومت نماید
با آبرو به وطن خویش برگردد .
2- از شیخ برسی نقل شده که هرکس این اسم شریف را بسیار بگوید و با خود
همراه داشته باشد ، در میان مردم صاحب آبرو و منزلت گردد .
3- هرکس در هر روزی " 100 " مربه این اسم را بگوید ، دولت او زیاد
می شود .
4- اگر کسی گرفتار وسواس شده باشد ، دست بر سینه ی خود بگذارد و بکشد
و بگوید : " بسم الله و بالله ، لاحول و لاقوة الاّ باللّه العلیّ العظیم ، الّلهمّ امح
عنّی ما اجد " و این عمل را سه بار به جا بیاورد ، برطرف گردد .
ان شاللّه .
5-با خود داشتن این اسم برای خلاصی و رفع فقر و ادای دین مجرب است .
6- برای ادای قرض و دین و جلوگیری از فقر " 110 " مرتبه " یاعلی "
خوانده شود .
7- برای غنی شدن از نظر مادی برای همیشه اسم " علی " روی نگین
انگشتر حک شده و همراه باشد .
آدم حتی نوح را که به خود دید، باز هم کشتی نجات او نتوانست رهابخش آدم در این خاک شود.
موسی کلیمالله را آن گونه به تابش آوردند. عصای موسی(ع) را هم که توان آدم کردن آدم را
نداشت و ید بیضا که هر دو نشانههای معجزه الهی است، انکار پیشه کارشان میشود و آدم باز
هم آدمیت را فرو مینهد.
عیسی روحالله که دم مسیحایی داشت، باز هم آدم را درمان نبود. زنده میکرد، اما روح آدمیت
همچنان در اسارت دنیا، چنگ میزد به ریسمان شیطان، به جای این که چنگ به ریسمان
الهی بزند.
ابراهیم خلیلالله که پدر هر سه دین توحیدی است، پیش از آنها آمد، به آتش افکندند او را،
تکذیبش کردند، آتش، بهشتی شد برای او، اما باز این آدم، آدم نشد.
محمد رسولالله(ص) مبعوث شد و ختمی مرتبت، خاتمالانبیا لقب آن رحمتاللعالمین گشت،
پیامبری که پس از او دیگر پیامبری مبعوث نخواهد گشت.
از کوثر ولایت، زاده شدند سرداران و سالارانی که اکنون، یادگاری از آنها برای آدمیان
«پادشه خوبان» است.
مریدانش، عاشقان جانسوخته و سرگردان، اکنون انتظاری را سپری میکنند، دردناک، شیرین،
دشوار؛ اما روحنواز، دعا میکنند، التماس به سوی باریتعالی،که ای پادشه خوبان داد از
غم تنهایی ـ دل بیتو به جان آمد وقت است که باز آیی.
پنجرههای غبار گرفته و زنگار بسته دلمان، فریادرسی میخواهد. مژده مسیحا نفس، فریادرس
آدمیت را میجوید. خسته و رنجور از جور آدمیت بر آدمیت!
و تو تنها ماندگار و یادگار ولایت و امامت، عشق را، عاشقی را سالاری کن، غافلهسالار
عشق، عاشقانت جان بر کفانت، نمیدانم و نمیدانند شاید، که چه کنند و چه نکنند. دنیایی
است بس رمزآلود و شکپرور، دعا میکنیم که بیایی،
«بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست-
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست ـ
***********
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر ـ
زان چهره مشعشع تابانم آرزوست...»
دعا میکنیم که خودتان هم دعا کنید که بیایی! امشب را، هر شب و هر لحظه را، دعا برای
آمدنت کم است.
بر لب هماره زمزمه ظهور، در انتظار آدینهای که خورشید شرم طلوع خواهد داشت.
قابیلیان را میبینی چه میکنند؟ هابیلیان اندکند، اما عاشق و منتظر، چشم به راه آن
شاهزاده سوار بر اسب سفید، بهار میخواهند. بهار دلکش که همیشگی باشد.
جاودان و پابرجا، زیر سایه آن ابر مرد مشرقی که ناجی برای سربلندی انسانیت و آدمیت است.
ای جان جانان، سالار و سرور آقایمان، ای ظهور روشن، نورعلی نور، شوری به پا کن،
جوشی بنه در شور ما، ای دلبر و مقصود ما، دولت منصور را برپا کن، شهر عشق را بنا
کن، دیوان و پلیدان را جزا کن.
باران تویی، برخاک مرده ببار و لحظههای خشکسالی را پایان ده، ای مرد مردستان طه.
در انتظارت هستیم همچنان. گرچه میدانیم دلگیر از مایی!
محمد صفری
به گزارش جام جم آنلاین ، سید امیرمحمد خرازانی که در کارنامه فعالیت خود معلمی، مشاور
وزیر آموزش و پرورش در امور جوانان، مدیرعامل خبرگزاری پانا و سرپرستی مدارس
ایرانیان خارج از کشور در شبه قاره هند را دارد، در خصوص اولین سال معلم بودن خود
به ذکر خاطره میپردازد.
خرازانی میگوید: 25 سال پیش زمانی که از تربیت معلم فارغالتحصیل شدم به مدرسهای
در منطقه 15 تهران برای تدریس معرفی شدم و تدریس دانشآموزان چهارم ابتدایی را
برعهده گرفتم.
وی اضافه میکند: آن سال اولین سال کاریام بود و خیلی پرانرژی بودم؛ دوست داشتم
هر آنچه در تربیت معلم یاد گرفتم را به دانشآموزانم منتقل کنم و یک رفاقت شیرینی بین
من و بچه ها به وجود آمده بود.
خرازانی به حس محبت دوطرفهای که میان خود و دانشآموزانش ایجاد شده بود اشاره
میکند و ادامه میدهد:
آن زمان دانشجوی فوقلیسانس هم بودم و پس از پایان کلاس درس در کنار اتوبان
افسریه که نزدیک مدرسه محل کارم بود تاکسی گرفته و به دانشگاه میرفتم و با توجه
به رابطه ام با دانشآموزانم، آنها نیز مرا تا کنار اتوبان همراهی میکردند و هنگامی که
سوار تاکسی میشدم تا زمان دور شدنم برایم دست تکان میدادند.
وی میافزاید: یادم میآید یک روز پنجشنبه در اردیبهشت ماه که شنبه آن روز 12
اردیبهشت (روز معلم) بود برای رفتن به دانشگاه عجله داشتم به همین دلیل به دانشآموزانم
گفتم «امروز همینجا خداحافظی میکنیم » .
و آنها نیز پذیرفتند؛ آنروز مثل همیشه به دانشگاه رفتم و بعد از کلاس دانشگاه نیز به همراه
پدر و مادرم برای زیارت به جمکران رفتیم تا روز شنبه که اعلامیه فوتم را سر درِ مدرسه دیدم.
این آقا معلم میگوید: آن روز پنج شنبه یک اتفاق عجیبی افتاده بود؛ 10 دقیقه بعد از رفتن بنده
از مدرسه فرد دیگری در حالی که کیفی مانند کیف من در دستش بود کنار اتوبان افسریه ایستاده
بود که خودرویی با وی برخورد کرده و وی فوت می کند.
وی اضافه میکند: همانطور که گفتم مدرسه ما همان نزدیکی بود؛ دانشآموزان مدرسه که خبر
یک تصادف را شنیده بودند به سرعت خود را به محل حادثه رساندند؛ روی فرد فوت شده را
پوشانده بودند ولی دانش آموزان کلاسم با دیدن کیفی که روی زمین افتاده بود با فریاد میگویند
«این کیف آقا معلم ماست».
خرازانی با یادآوری این جریان اشک در چشمانش حلقه میزند و ادامه میدهد: آن زمان نه تلفن
همراهی بود و نه ارتباطات به این حد گسترده بود و با توجه به نبود ما در خانه، تماسهای مکرر
مدرسه نیز بیجواب مانده بود؛ لذا آنها فکر میکردند که آقا معلم مدرسهشان فوت کرده است.
این آقا معلم اظهار میدارد : روز شنبه که 12 اردیبهشت بود صبح زود به مدرسه رسیدم اما
سردرِ مدرسه پارچه مشکی را دیدم که نگرانم کرد کمی جلوتر متوجه شدم نام بنده روی پارچه
مشکی نوشته شده است.
با خودم فکر کردم یعنی چه کسی قصد شوخی با مرا داشته است.
وی میافزاید: با همان حال عجیب زنگ مدرسه را زدم که سرایدار مدرسه در را باز کرد و با دیدنم
گفت «آقای خرازانی شما زندهاید؟».
خرازانی میگوید: آن روز بچهها با پدر و مادرشان در حالی که لباس مشکی پوشیده بودند و با
چشمانی گریان به مدرسه می آمدند و من مجبور شدم برای آنکه آنها را از این اشتباه درآورم همان
جا در حیاط مدرسه به استقبالشان بروم.
وی ادامه میدهد: آن روز پدر و مادرها با دیدن معلم دانشآموزانشان خیلی خوشحال شدند و حدود
22 جعبه شیرینی و گل در اولین روز معلم کاریام از طرف پدر و مادرهای دانشآموزان هدیه گرفتم.
یادم میآید آن روز به تمام معلمان مدرسه دو جعبه شیرینی دادم و سرایدار مدرسه نیز 4 جعبه
شیرینی نصیبش شد.
این آقا معلم میگوید: آن روز به دانشآموزان گفتم این حادثه باعث شد تا فراموش نکنیم مرگ چقدر
به ما نزدیک است و انسانهای خوب و مومنی باشیم و بتوانیم برای کشورمان کاری انجام دهیم.
پنج شنبه 16 اردیبهشت 1395 ساعت 11:25
منبع: فارس
یک روز ظهر نزدیکی های زنگ خانه بود و من در طبقه اول مدرسه سر کلاس
سوم بودم ، این کلاس برای دانش آموزان کلاس اولی پسرانه در نظر گرفته بودند .
همان طور که نشسته بودم دیدم در کلاس باز شد ویک پسر ریز اندامی داخل کلاس
شد و بعدش دوستان آن پسر که معلوم بود او را داخل کرده اند از پشت در کلاس را
گرفته تا او نتواند از کلاس خارج شود . دلم برای آن دانش آموز ریز اندام سوخت !
چون بسیار وحشت زده بود وقتی دید که معلمی به همراه دانش آموزان دختر نگاهش
می کنند ؛ بدتر آن که شاگردانم در حال خنده بودند. این دانش آموز کلاس اولی چنان
وحشت زده شده بود که انگار من یا بقیه شاگردانم او را می خورند ! با وحشت به در
کلاس آویزان شده و با مشت زدن می خواست که دوستانش در را باز کنند .
فهمیدم که احتمالا معلم سخت گیری دارد که این طوری وحشت کرده است .بلند شدم
که در کلاس را برایش باز کنم که قبل از رسیدن من به او در باز شد و او مثل فشنگ در
رفت !
وقتی زنگ خورد او را در راهرو دیدم ، پیشش رفتم و با لبخند بهش گفتم : یادت باشه
وقتی در کلاس بسته است اول در بزن و بعد داخل کلاس شو . باشه ؟ او هم در حالی
که کیف بزرگش را روی زمین می کشید سرش را پایین انداخت و سرش را تکانی داد
که یعنی چشم !
وجود یک ساله دانش آموزان پسرانه برای ما مرکز خیر و برکت بود در عین بازیگوشی
اصلا باغچه سبزی و صیفی جات و گل های مدسه را خراب نکردند .
نزدیک باغچه می رفتند و فقط نگاه می کردند فکر کنم سفارش مدیرشان بود !
( رویا )
سال های طولانی بود که مردم جهان مخصوصا مردم جزیرةالعرب از تابش مستقیم نور نبوت
دور شده بودند .
در تاریکی جهل و نادانی خود غلط می زدند . از گرداب جهل بیرون آمده ودر گرداب سنگین تری
فرو می رفتند .
آن زمان که بشریت در کوره داغ پر از آتش گرفتار بودند .
در کنار بت ها و بت پرستان زندگی کرد اما هرگز به آنان سجده نکرد و دل پر از نور ایمان و پاکی
خود را به تاریکی جهل نفروخت .
خداوندکه او را خاشع تر و مطیع تر از دیگران یافت .
پس جبرئیل را فرو فرستاد تا خبر رسیدن به رسالت ایشان را بدهد و خداوند او را مانند بران بهاری
برای تشنگان حقیقت و سربلندی و عزّت یارانش قرار داد .
*******************************************
فاطمه نظری - دوم علوم تجربی - دبیرستان شیخ الاسلام
قرآن برروح پاک و مبارک پیامبری نازل می شود که امین وحی است و دلسوز مومنان
و فقرا...........
مردی پاکدامن از نسل ابراهیم ، مبعوث می شود به پیامبری تا راهنمای دین باشد و تجلی
رحمت خداوند تا بخشگاه ریشه کفر و بت پرستی را .
مردی از جنس نور .
به راستی که خداوند بر همه چیز آگاه و تواناست ، پیامبری می آید که منجی بی کسان و
راهنمای گمراهان است .....
وظیفه ای سنگین که آن را بر دوش می کشی ...
چنان قوی که بت های کعبه با دیدن اقتدار رسول الله بت ها در هم شکستند و کعبه پاک شد .
یا محمد ما را در قیامت یاری ده
شفاعت ما را کن همانا ما از پیروان نبی خدا هستیم ......
**************************************************
بهارعلی محمدی - دوم علوم تجربی - دبیرستان شیخ الاسلام
شعری درباره میلاد پیامبر اکرم ( ص ) به زبان محلی بندری
***********************************************************
گل بریزین دوروبری باد ایواردن خبری
که امشو ولادتن ولادت محمدن
جشن و سروربه پا کنین خیمه او خوبو برپا کنین
که امشو ولادتن ولادت محمدن
دمبلو خو به راه کنی قاصد کو صدا کنین
که امشو ولادتن ولادت محمدن
دست بزنی همه تون شادی بکونی جمعتون
زن و همه چادر به سر منتظر رسیدنن
که امشو ولادتن ولادت محمدن
انتظارو به سر رسی محمد از ، راهی رسی
محمد ای محمد ولادتت مبارک
**************************************
فاطمه احمد زاده - دوم علوم تجربی - دبیرستان شیخ الاسلام
تو با آن عبادت های عاشقانه ، نیایش های عارفانه و بندگی خالصانه خود
برگزیده پیامبری گشتی .
تو معشوق خود را یافته بودی و عاشقی می کردی .
صحبت یعنی روز کرامت ، مهربانی ، رهیدگی از زنجیر نفس
با این که همیشه از این زنجیر جدا بودی
تو آن سبک بالی هستی که در دعاهای سحرگاهت هرگز دیگران را از یاد نبردی
با این که بارها از خود گذشتی .
رجب ماه توست .
ماه فیض و احساس .
در این روز همه ی دل ها بهار می شود .
تو قلبت به وسعت همه دریاهاست .، دریایی همیشه آرام .
*******************************************
زینب بدرالدینی - دوم علوم ریاضی - دبیرستان شیخ الاسلام
چند سال پیش فکر کنم آبان سال 1388 بود که زلزله بسیار شدیدی بندر اتفاق افتاد
و دبیرستانی که تازه به آن آمده بودم نوساز بود دچار ترک های زیادی شد .
و بسیاری از مدارس قابل استفاده نبود . بنابراین شیفت بعد از ظهر ما به دبستان
پسرانه ایی در نظر گرفته شده بود که بسیار دانش آموزان بازیگوشی داشت و دو
اتفاق آن را برای تان بازگو می کنم :
1- یک روز سر کلاس دانش آموزان سال چهارم ( پیش دانشگاهی ) طبقه سوم بودم
و نزدیک زنگ تعطیلی مدرسه بودم که ناگهان دیدم در کلاس با لگد به شدت باز شد و
دانش آموز پسری به همراه دوستانش در کلاس ایستاده بود .
این کلاس برای دانش آموزان سال پنجم در نظرگرفته بودند . من به طرف آن ها رفتم و
آن پسر با عصبانیت گفت چرا بیرون نمی آیید! حوصله مان سر رفته !
ومن گفتم باید صبر کنی تا زنگ بخورد .
( رویا )
آفتابِ عالم آرا آفتابی میکند
با اشعه رنگِ دلها را شهابی میکند
این چه دریائیست اعجازی حسابی میکند
چشم هر بینندهاش را نقره آبی میکند
خود دل است این، دلبر است این، رهنما و رهبر است
این رسول حق محمّد، حضرتِ پیغمبر است
کوه نور و صخرههایش خم شده در سجدهاش
آشنا غار حرا با نغمهی هر سجدهاش
بوتههای این بیابان گوئیا در سجدهاش
میکند هم خاک و باد و آب و آذر سجدهاش
کیست این جبریل دارد می به جامش میدهد
هم خدا، هم مکه، هم هستی، سلامش میدهد
نقش پیشانی او تک بیتی از دنیا غزل
رنگ چشمانش زند طعنه به شهد و بر عسل
ابروانش فارغ از هر گونه امثال و مثل
بر لبش طراحیِ حی علی خیر العمل
کینههای مانده در دل با اخوت ختم شد
تا که با دست محمّد این نبوّت ختم شد
عید مبعث آمد و دیده چراغانی شده
دیو جهل و نا امیدی سخت زندانی شده
عرش بنشسته به فرش و فصل مهمانی شده
روح ما با ذکر احمد روحِ روحانی شده
لحظهی پرواز آمد بالها را باز کن
شادیِ بعثت بدین پرپر زدن آغاز کن
یک روز سرکلاس سخت مشغول تدریس بودم و چون در آن زمان تعداد دانش آموزان
کلاس زیاد بود و حدود 45 نفری می شدند و میز و صندلی دبیر چسبیده به دیوار بود ،
همان جا کنار تخته در حال توضیح دادن درس بودم که زلزله شد .
دانش آموزان سراسیمه آن هایی که جلو بودند زود از بیرون رفتند و بقیه هم که
آخر کلاس بودند از ترس زلزله از بالای صندلی های فشرده راه می رفتند و از روی
سر وکول هم بالا رفته و با عجله در حال خروج از کلاس بودند !
من هم که دیدم با این ترافیک سنگین هجوم دانش آموزان ، امکان خروج من از
کلاس نیست و باید مثل آن ها از بالای صندلی ها راه می رفتم که امکان داشت مثل
آن ها وسط صندلی ها بیفتم وپایم پیچ بخورد ، بنابراین ایستاده و تماشاگر خروج
خنده دار آن ها بودم !
وقتی که آخرین دانش آموز از کلاس خارج شدو به حیاط رفتند تازه یاد معلم گرفتار و
محاصره در میان صندلی ها افتادند !
از همان توی حیاط داد می زدند که خانم بیایید بیرون خطرناکه ! من هم روی صندلی ام
نشسته بودم چون امکان خروجم نبود زلزله کمی تکانش طولانی بود . بعد از زلزله
شاگردانم آمدند که چرا بیرون نیامدید و من هم به روی شان نیاوردم که این گونه دیوانه وار
خروج از کلاس خطرناک است و فقط گفتم که چیز مهمی نبود .
آن وقت شنیدم یکی دیگر از همکارانم که هم رشته هستیم هنگام زلزله زودتر از همه
دانش آموزانش به حیاط فرار کرده و بین همه دانش آموزان شایع شد که خانم فلانی
یعنی من ! خیلی شجاع و نترس است که تا آخر زلزله در کلاس مانده ! و فلانی هم ترسو
است که زودتر از بقیه شاگردانش در رفته !
بنده خدا همکارم تا مدت ها سر به زیر بود و من بهش گفتم ناراحت نشو ! من توی کلاس
گیر افتاده بودم وگرنه مثل خودت در می رفتم !!
( رویا )
اگر گفته شود هرگاه رستگاری فقط از آن آخرین آیین ها باشد لازمه آن این است که اکثریت مردم جهان در روز رستاخیز معاقب و معذب بوده، و از رحمت الهی دور باشند در حالی که رحمت حق گسترده تر از آن است که این همه انسانها را در آتش دوزخ بسوزاند.
در پاسخ می گوییم: خود قرآن کریم پاسخ این پرسش را به نحو روشنی داده است. زیرا عذاب از آن کافران مقصر است که در عین دسترسی به حقیقت، تسلیم هوا و هوس شده و از پیروی فرمانهای خدا سرباز زده اند، و امّا انسانهای قاصر که به عللی احتمال وجود دین حقی دیگر، در ذهن آنها نقش نمیبندد و یا در صورت نقش بستن هیچ نوع وسیله برای تحقیق ندارند، مسلماً این گروه از عذاب الهی مستثنی هستند.
در قرآن و روایات موضوعی بنام «مستضعف» هست که محققان اسلامی درباره آن بحثهای مفصلی انجام داده اند، این گروه که شاید بیشتر کافران روی زمین را در بر می گیرد از عذاب الهی بخشوده شده، و سرنوشت مقصر را نخواهند داشت.
قرآن آنگاه که درباره کافران سخن می گوید، یادآور می شود که جایگاه آنان دوزخ و چه جایگاه بدی است سپس مستضعفان را استثنا کرده است.
می فرماید «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّئهُمُ الْمَلَئکَةُ ظَالِمِی أَنفُسِهِمْ قَالُواْ فِیمَ کُنتُمْ قَالُواْ کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فیِ الْأَرْضِ قَالُواْ أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتهَُاجِرُواْ فِیهَا فَأُوْلَئکَ مَأْوَئهُمْ جَهَنَّمُ وَ سَاءَتْ مَصِیرًا(97) إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ وَ الْوِلْدَانِ لَا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لَا یهَْتَدُونَ سَبِیلًا (98) فَأُوْلَئکَ عَسیَ اللَّهُ أَن یَعْفُوَ عَنهُْمْ وَ کاَنَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُورًا(99)
کسانی که فرشتگان (قبض ارواح)، روح آنها را گرفتند در حالی که به خویشتن ستم کرده بودند، به آنها گفتند: «شما در چه حالی بودید؟» گفتند: «ما در سرزمین خود، تحت فشار و مستضعف بودیم.» آنها [فرشتگان] گفتند: «مگر سرزمین خدا، پهناور نبود که مهاجرت کنید؟!» آنها (عذری نداشتند، و) جایگاهشان دوزخ است، و سرانجام بدی دارند. (97) مگر آن دسته از مردان و زنان و کودکانی که براستی تحت فشار قرار گرفتهاند (و حقیقتاً مستضعفند) نه چارهای دارند، و نه راهی (برای نجات از آن محیط آلوده) مییابند. (98) امید است خداوند، آنها را مورد عفو قرار دهد و خداوند، عفو کننده و آمرزنده است. (99)» (نساء – 97 تا 99)
و در آیه دیگر کار همین گروه را به رحمت حق واگذار شده چنانکه می فرماید: «وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللّهِ إِمّا یُعَذّبَهُمْ وإمّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ واللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (توبه/106). و عده ای دیگر کارشان موقوف به فرمان خداست، یا آنان را عذاب می کند و یا توبه آنهارا می پذیرد وخدا دانای سنجیده کار است.
می توان مستضعفان را در چند گروه خلاصه کرد:
1. در سرزمینی دیده به جهان بگشایند که امکان آموزش دین صحیح فراهم نباشد.
2. در سرزمینی زندگی کنند که به خاطر نبودن دانشمند، انجام وظیفه ممکن نباشد.
3. در خانواده هایی تربیت یابند که آیین موروثی خود را آنچنان محکم و استوار بدانند که تو گویی آن را از سرب ریخته اند که خراش بر نمی دارد، مانند بودایی ها و برهمنها که در شرق آسیا به سر می برند و احتمال نمی دهند که آیین حقی خارج از این محدوده وجود داشته باشد.
4. انسانهای ناتوان از نظر فکری که خود آن نیز قسمی از مستضعفان می باشد.
و ....
حضرت امام خمینی (قدس سره) نیز بیان بسیار مهم و زیبایی در این باره دارد و می فرماید: اکثر کفار، جاهل قاصرند نه مقصر. [1] (دقت کنید)
مرحوم شهید آیت الله مطهری نیز می نویسد: ما معمولا وقتی میگوییم فلان کس مسلمان است یا مسلمان نیست نظر به واقعیت مطلب نداریم. از نظر جغرافیایی، کسانی را که در یک منطقه زندگی میکنند و به حکم تقلید و وراثت از پدران و مادران، مسلمانند، مسلمان مینامیم و کسانی دیگر را که در شرایط دیگر زیستهاند و به حکم تقلید از پدران و مادران، وابسته به دینی دیگر هستند، یا اصلا بیدینند، غیر مسلمان مینامیم.
باید دانست این جهت ارزش زیادی ندارد، نه در جنبه مسلمان بودن و نه در جنبه نامسلمان بودن و کافر بودن. بسیاری از ماها مسلمان تقلیدی و جغرافیایی هستیم، به این دلیل مسلمان هستیم که پدر و مادرمان مسلمان بودهاند و در منطقهای به دنیا آمده و بزرگ شدهایم که مردم آن مسلمان بودهاند. آنچه از نظر واقع با ارزش است اسلام واقعی است و آن این است که شخص قلبا در مقابل حقیقت تسلیم باشد، در دل را به روی حقیقت گشوده باشد تا آنچه که حق است بپذیرد و عمل کند و اسلامی که پذیرفته است بر اساس تحقیق و کاوش از یک طرف، و تسلیم و بیتعصبی از طرف دیگر باشد. (مجموعهآثاراستادشهیدمطهری ج1 ص 293)
اگر کسی دارای صفت تسلیم باشد و به عللی حقیقت اسلام بر او مکتوم مانده باشد و او در اینباره بیتقصیر باشد، هرگز خداوند او را معذّب نمیسازد، او اهل نجات از دوزخ است. خدای متعال میفرماید: «و ما کنّا معذّبین حتّی نبعث رسولا» ما چنین نیستیم که رسول نفرستاده (حجّت تمام نشده) بشر را معذّب کنیم.
یعنی محال است که خدای کریم حکیم کسی را که حجت بر او تمام نشده است عذاب کند. (همان)
به نظر حکمای اسلام از قبیل بو علی سینا و صدر المتألّهین شیرازی، اکثریّت مردمی که به حقیقت اعتراف ندارند قاصرند نه مقصّر؛ چنین اشخاصی اگر خداشناس نباشند معذّب نخواهند بود- هر چند به بهشت هم نخواهند رفت- و اگر خداشناس باشند و به معاد اعتقاد داشته باشند و عملی خالص قربة الی اللّه انجام دهند پاداش نیک عمل خویش را خواهند گرفت. تنها کسانی به شقاوت کشیده میشوند که مقصّر باشند نه قاصر.
دقت شود که این مساله را درباره غیر شیعیان نیز می توان مطرح کرد.
(منبع: کتاب تحلیل و بررسی پلورالیزم دینی، نوشته وحید واحدجوان)
[1] . امام خمینی در کتاب مکاسب محرمه به مناسبتی در این باره می نویسد: أنّ أکثرهم (کفار)- إلّا ما قلّ و ندر- جهّال قاصرون لا مقصرون:
أمّا عوامّهم فظاهر، لعدم انقداح خلاف ما هم علیه من المذاهب فی أذهانهم، بل هم قاطعون بصحّة مذهبهم و بطلان سائر المذاهب، نظیر عوامّ المسلمین؛ فکما أنّ عوامّنا عالمون بصحّة مذهبهم و بطلان سائر المذاهب، من غیر انقداح خلاف فی أذهانهم لأجل التلقین و النشو فی محیط الإسلام، کذلک عوامّهم من غیر فرق بینهما من هذه الجهة، و القاطع معذور فی متابعة قطعه و لا یکون عاصیاً و آثماً و لا تصحّ عقوبته فی متابعته.
و أمّا غیر عوامّهم فالغالب فیهم أنّه بواسطة التلقینات من أوّل الطفولیّة و النشوء فی محیط الکفر صاروا جازمین و معتقدین بمذاهبهم الباطلة، بحیث کلّ ما ورد علی خلافها ردّوها بعقولهم المجبولة علی خلاف الحقّ من بدو نشوئهم.
فالعالم الیهودی و النصرانی کالعالم المسلم لا یری حجّة الغیر صحیحة و صار بطلانها کالضروری له، لکون صحّة مذهبه ضروریة لدیه لا یحتمل خلافه.
نعم فیهم من یکون مقصّراً لو احتمل خلاف مذهبه و ترک النظر إلی حجّته عناداً أو تعصّباً، کما کان فی بدو الإسلام فی علماء الیهود و النصاری من کان کذلک.
و بالجملة، إنّ الکفّار کجهّال المسلمین منهم قاصر، و هم الغالب، و منهم مقصّر. و التکالیف أصولًا و فروعاً مشترکة بین جمیع المکلّفین عالمهم و جاهلهم، قاصرهم و مقصّرهم. و الکفّار معاقبون علی الأصول و الفروع لکن مع قیام الحجّة علیهم لا مطلقاً، فکما أنّ کون المسلمین معاقبین علی الفروع لیس معناه أنّهم معاقبون علیها سواء کانوا قاصرین أم مقصّرین کذلک الکفّار طابق النعل بالنعل بحکم العقل و أصول العدلیّة. (مکاسب محرمه، ج 1 ص 200)
منبع: پایگاه اطلاع رسانی حجت الاسلام و المسلمین وحید واحدجوان (vahedjavan.ir).
در روستای سیاهو که بودم بعدازظهری بعد از تعطیلی مدرسه ، در اتاقم بودم که بیرون
از خانه صدای عجیبی شنیدم .
صدای شخصی بود که با بلندگو داد می زد : مرگ مرگ ! ؛ اول فکر کردم که عوضی
می شنوم اما این صدا از فاصله دور کم کم نزدیک می شد.
ناگهان فکر کردم نکند این صدای عزرائیل باشد که فقط من می شنوم ! آمده برای
قبض روح !
پیش خودم گفتم بروم توی کوچه و نگاه کنم و از طرفی جرات رفتن نداشتم !
بالاخره بر دودلی ام چیره شدم و چادر سر کردم رفتم توی کوچه ، حدس می زنید
چی دیدم ؟
یک وانتی بود که مرغ برای فروش آورده و مرتب داد می زد : مورگ مورگ ( به
زبان محلی بندر یعنی مرغ ! ) و من خنده ام گرفت و از آن به بعد مصمم شدم زبان
بندری را یاد بگیرم ، درست نبود که بندری باشم و زبان بندری را یاد نگیرم و یاد
خاطره دبستانم افتادم و به وسیله مادر مدیرمان کم کم مقداری یاد گرفتم .
( رویا )
سال هاست که تو را قبول دارم و حتی تو را ای گل خدای ام .
تو آمدی و بنیان نهادی بر دل و جان ما .
ما را به راه راست هدایت کردی و به سوی رستگاری ما را فراخواندی
من در پیش درگاه خداوند تو را سپاس می گویم
درود بر خودت و خاندانت می فرستم .
**************************
مهسا روزبهانی - دوم علوم تجربی - دبیرستان شیخ الاسلام