
روی زمین، آتشبارهای توپخانه و خمپارهاندازها و گلولههای مستقیم تانک و موشکهای کاتیوشا و مالیوتکا بود، توی آسمان هم هواپیماهای شناسایی و میگها و بمبافکنهای روسی بودند، که زمین را شخم میزدند و میکوبیدند. قبل از میگها، هواپیماهای شناسایی میآمدند چند دور میزدند و بعد به فاصلۀ کم، سر و کلۀ طیارههای جنگیشان پیدا میشد. بچهها البته جوابشان را میدادند، ولی حجم آتش بعثیها کجا و آتش ما کجا؟! فضای منطقه به حدی از دود انفجار و بوی باروت، خصوصا گلولههای فُسفُریک و دود سفید و گوگردیشان پر شده بود که نفس کشیدنمان با سوزش و خفهگی همراه بود
. یگانهای خودی انگار آرایششان بههم خورده بود. بار اول که بههمریختگیشان را دیدم، فکر کردم نیروها همدیگر را گم کردهاند. ماشینهای سبک مثل آمبولانس و جیپ و کمپرسیها، قاطی نفربر و تانک و توپهای خودکششی شده بودند. ادوات زرهی توی دشتهای خشک و داغ منطقه، چنان گرد و خاک بلند کرده بودند که چشم، چشم را نمیدید. توی ظِلّ آفتاب قلبالاسد خوزستان، اسلحه و تجهیزات روی دست نیروهای رزمی و امدادگرها، سنگینی میکرد و شُرشُر عرق از سر و رویشان میریخت.
آمبولانسها کفاف مجروحین را نمیدادند و برای انتقالشان از هر وسیلهای استفاده میکردند. وسط جنگ مغلوبه، چندتا زخمی را دیدم که توی بیل لودری افتاده بودند و میرفتند عقب. آنروز وضع اصلا خوب نبود. روز دوم دمدمای ظهر، با یکی از بچههای دسته پشت خاکریز کوتاهی درازکش افتاده بودیم، که یکی از امدادگرها را دیدیم، نوجوان مجروحی را کول گرفته بود و نفسنفسزنان دنبال جای امن میگشت. من و رفیقم تازه آنجا پناه گرفته بودیم. چند لحظه قبل یکی ازتانکهای (تی - ۷۲) عراقی، سر تیربارش را از بالای برجک بهطرف ما گرفته بود، که جَلدی خودمان را انداختیم پشت این تلّ خاکی. امدادگر وقتی ما را پشت تپه دید، قدمش را تند کرد و زخمی به پشت آمد پشت تپه پیش ما و روی پاهایش نشست. هیکل نوجوان زخمی درشت بود و نفس امدادگر را بند آورده بود.
پوست صورت امدادگر زیر تیغ آفتاب چغِر شده بود و عرق و گرد و خاک روی آن ماسیده بود. نای حرف زدن نداشت. حال زخمی چندان هم وخیم نبود. ترکش به بالای رانش خورده بود و خون میآمد. زخمش را موقتا با پارچۀ بریدۀ شلواری بسته بودند و خون بند آمده بود. باید به بیمارستان صحرایی میبردنش. امدادگر با حرکت سراشارهای به مجروح کرد و گفت: «توی سنگر تیربار نشسته بود که جیپ ۱۰۶ خودمان کوبید به سنگر. اگه سنگر نبود، ماشین لِه و لَوَردهاش کرده بود». راننده جیپ توی آن گرد و خاک، دیدِ کافی نداشت و سنگر تیربار را نمیدید.
منصور ایمانی
" کیهان "