ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
از بابا رستم خیلی تعریف میکرد؛ دوستان صمیمی بودند.
با دیدن تصاویر تشییع پیکر بابا رستم که از تلویزیون پخش میشد، سرش را بر
صفحه تلویزیون گذاشت و های های گریه کرد.آن وقت رو به من گفت:
-« دیگه برایم جای ماندن نیست، بعد از او باید راهش رو ادامه بدم.»
**********
از منطقه تلفن کرد که:« دیشب خواب شهادت دیدم، این عملیات آخرین
عملیات هست.»
****************
بابا رستم که رفت، محمدرضا هم ردپای دوست را گرفت و راهی شد. مدتی بعد هم
به او پیوست.
خاطرهای از شهید محمدرضا حشمتی
راوی: نرجس مقدس، همسر شهید
مریم عرفانیان
کیهان