ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
( طنز جبهه 31 ) :
وقتی زود و تند آماده می شدند ،
می گفت : بریم ؟
اونهایی که می دانستند می گفتند :
برو بریم.
اما تازه واردها با تعجب می پرسیدند : کجا ؟
اونوقت همه درجوابش می گفتند :
قربون امام !
" شادی روح امام صلوات "
****************************************************
( طنز جبهه 32 ) :
سید روی تاب بود و ما هم هرچی توانستیم هل می دادیم ،
حسابی می ترسید .
درهمین لحظه خمپاره زدند .
هر دو شیرجه زدیم زمین ؛ سیدهم از ارتفاع سه متری خودشوانداخت پایین !
کف دست و زانوهایش آسیب دیده بود و ناله می کرد :
خمپاره خورده بودم کمتر آسیب می دیدم !
" شادی روح شهدای سید صلوات "
***************************************
( طنز جبهه 33 ) :
وقت ناهار بود و ماشین غذا رو هم عراق زده بود .
هرکسی یه گوشه زانوی غم بغل گرفته بود .
شعار اون روز ما این بود : بخورید و بیاشامید اگربه دست آوردید !
" شادی شهدای تدارکات صلوات "
**********************************************
( طنز جبهه 34 ) :
یکی ازبچه ها ظرف اب رو برداشت و شروع کرد به سقایت :
هرکه تشنه است بگوید یا حسین !
من از همه جا بی خبر بلند گفتم : یا حسین .
گفت : بلندشو بیا ! این لیوان اینم پارچ ؛
امام حسین ( ع) شاگرد تنبل نمی خواد برو آب بیار ، بده بچه ها .
" شادی سیدالشهدا صلوات "
***********************************************
( طنز جبهه 35 ) :
کافی بود فال شهیدآینده به نام کسی بخورد .
می ریختند سرش و دار وندارش را می بردند !
به بهانه این که تو شهید می شوی و نیازی نداری .
البّته حتما از باب تبرک !
" شادی روح شهدا صلوات "
***********************************************
( طنز جبهه 36 ) :
به خبرنگار می گفت " شما را به خدا ، به امت بگید
کاغذ دور کمپوتها را جدا نکنند !
کمپوت آلبالو می خوایم رب گوجه فرنگی در میاد ،
رب می خوایم کمپوت گلابی در میاد ... !
" شادی روح پشتیبانان رزمندگان صلوات "
***********************************************
( طنز جبهه 37 ) :
صحبت از بعضی شهدا بود که قابل شناسایی نیستند .
فوری گفت : من که تو خواب خروپف می کنم ،
اگر شهیدی دیدید که خروپف می کنه شک نکنید خودمم !
" شادی روح شهدای گمنام صلوات "
************************************************
( طنز جبهه 38 ) :
بعد از آموزش ، قطب نما را در اختیارمان گذاشتند تا تمرین کنیم .
ما هم گرای ایستگاه صلواتی را گرفتیم و صاف رفتیم اونجا ،
از بدشانسی مربی هم سر رسید !
گفت : احتمالا گرای بعدی هم تدارکاته دیگه !
مگر به بهانه این ها کار با قطب نما رو یاد بگیرید !
**********************************************
( طنز جبهه 39 ) :
پیرمردی داشتیم سردماغ و بانشاط ، گه گاهی سر به سرجوان ترها می گذاشت .
اگر کسی مجروح می شد کافی بود کمی آه و ناله کنه ؛
خیلی جدی می گفت : موقع مرغ و ماهی صدات در نمیاد !
این جا همه چیز در همه ، دوا و درد قاطیه نمیشه سوا کنی !
***************************************************
( طنز جبهه 40 ) :
یکی از نیروهای به اصطلاح صفرکیلومتر را توجیه می کرد :
هیچ نترسی ها !
سه حالت داره : اگر شهید شدی می روی پیش خدا ،
اگراسیربشی به امام حسین (ع) می رسی( کربلا ) ،
اگر هم زخمی شدی آغوش مامان جان درانتظار توست !
دیگه چی می خوای !