ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
( طنز جبهه 41 ) :
وضع غذا که بهم می ریخت ،
دعاها سوزناک تر می شد : اللهم ارزقنا پلویی ، تخته کبابا و فوقه کره ،
یمینی دوغا و یساری شربتا ، مع خربزه !
فریاد میزدن آآآآآآآآآامین !
*************************************************
( طنز جبهه 42 ) :
ازش پرسیدم : درعملیات شرکت می کنی ؟
گفت : صد در صد .
گفتم : پس اگر همدیگر رو ندیدیم حلال کن ، بدی ، خوبی ،کمی ، زیادی .
گفت : برو بابا من به مادرم قول دادم بعداز عملیات شام برم خونه !
حالا کی می خواد شهید بشه ! شام رو بچسب .
******************************************************
( طنز جبهه 43 ) :
بالای صدکیلو وزنش بود .
روزی که می رفتیم عملیات گفت : تو فکری ؟
گفتم : هیچی ، نگرانم ! اگه خدا خواست وشهید شدی چطور برت گردونیم !
گفت : اولا این توفیق نصیب خودت بشه انشالله ؛
ثانیا تقسیمم کنید هرکی یه تیکه برگردونه تا شرمنده نشویم !
*****************************************************
( طنز جبهه 44 ) :
آماده می شدیم برای عملیات .
فرمانده مون با معاونش که کل دیشب رو به عبادت مشغول بود .
شوخی داشت ، می گفت : خوب دیشب نگذاشتی بخوابیم .
پسر مردن که این همه گریه و زاری نداره !
به خودم گفته بودی تا حالا صد دفعه کارت را درست کرده بودم!
****************************************************
( طنز جبهه 45 ) :
پشت خاکریز بودیم ، آماده عملیات .
دوست شوخ طبعی داشتیم وقت رو مغتنم شمرده و مشغول باز کردن کمپوت بود !
فرمانده که خیلی جدی بود گفت : الان چه وقت کمپوته ؟!
اونم با لحنی جدی گفت: آقا رو! آمدیم وبرنگشتیم
می خواهی خودت تنهایی همشو بخوری !
*******************************************************
( طنز جبهه 46 ) :
کلیعملیات شرکت کرده بود ولی دریغ از یه ترکش !
گفتم : بخوای دست رو دست بذاری ، خودم سر تو زیرآب می کنما !
بابا کلی شعار واسه تشییعت جور کردم !
گفت: تا شما رابه مقصد نرسونم نمیشه .
اگه آقا بپرسه حسن و حسین و تقی و ... کجان چی جواب بدم ؟
*******************************************************
( طنز جبهه 47 ) :
گرسنه که بودیم و سر وصدای شکما بلند می شد ،
خصوصا اگرغذا دیر می شد :
آقا این شکم رو دست کم نگیرید ،
خیانت به آن خیانت به اسلام است ،
خیانت به انقلاب است !
بقیّه هم می خندیدن و می گفتند صحیح است ، صحیح است !
*****************************************************************
( طنز جبهه 48 ) :
صبحگاه ، شامگاه ، رزم شب ، راهپیمایی ، بدو ،بنشین ، پاشو !
بابا کربلا هر چی بود صبحگاه دیگه نداشت !
حالا ماهیچی نمیگیم شما سوءاستفاده می کنی !
این ها حرف هایی بود که وقتی می بردنمون صبحگاه غر می زدیم و
می گفتیم و می خندیدیم .
**********************************************************************
( طنز جبهه 49 ) :
آن روز من مقسم غذا بودم ، ناهار چلو مرغ بود .
نمیدونم چی شده بود که بعضی مرغها ران نداشت .
بچّه ها هم کم نذاشتن می گفتن :
برادر این مرغها مادر زادی معلول بودن یا تو جنگ به این روز افتادن !
شاید از میدان مین جمع کردن ! نکنه تخریب چی بودن !
*******************************************************
( طنز جبهه 50 ) :
تند تند با ولع و اشتهای تمام غذا می خورد ،
انگار کسی می خواست لقمه رو ازدستش بگیره و پشمک رو هم
به این سرعت نمی خوردند !
می گفتم: وقت کردی نفسی ام بکش دوباره شیرجه برو !
می گفت : تو غصّه خودت رو بخور من شنا بلدم !