ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
اگر چه عمر تو در انتظار میگذرد
دل فقیر من! این روزگار میگذرد
بهار فرصت خوبی است گل فشانی را
به میهمانی گل رو بهار میگذرد
چه مانده ای به تماشای تیرگی و غبار
همیشه هست غبار و سوار میگذرد
تمام چشمه دلان از کنار ما رفتند
اگر نه سنگدلی جویبار میگذرد
دلی که شوق رهایی در اوست ای دل من
بدون واهمه از صد حصار میگذرد
سلمان هراتی
روایتی از همسر شهید سید علی اندرز گو:
من
میدانستم که زندگی خاصی دارم. در افغانستان هم که یک هفته در یکی از
روستاها میهمان کدخدا بودیم، به کدخدا و چند نفری که میخواستند برای ما
گذرنامه بگیرند گفته بود: «من تیر خلاص را به حسنعلی منصور زدم و فرار
کردم.»
من میدانستم با چه کسی زندگی میکنم. ولی با این همه حرفها، فکر میکنم در آن روزهایِ فرار، آرامشی که در کنار آن شهید داشتم الآن ندارم. بعد از شهادت ایشان آن آرامش را از دست دادم. شاید به خاطر اینکه ارتباطش با معصومین زیاد بود و این آرامش به من هم منتقل میشد.
آن روز که از زابل به طرف مشهد حرکت کردیم و چند سلاح کمری را دور کمرم بسته بودم ، آرامش من بیشتر از الآن بود که در این اتاق نشسته ام و دارم حرف میزنم. وقتی میگفت من میدانم حضرت زهرا (س) مادرم کاری میکند، من فکر میکردم واقعا حضرت زهرا (س) آنجا ایستاده است.
منبع: مشرق نیوز- تاریخ انتشار 3 شهریور 95
وقتی غزل به عشقِ تو آغاز می شود
بال وُ پَـرِ پـریدنِ من باز می شود
وا می شود زبانِ قلم می شود غزل
دارد غَزل نوشته اَم اِعجاز می شود
هیچم ولی همین که تو را می زنم صدا
عرشِ خدا اسیرِ همین ساز می شود
لطفِ خـداست نوکـری آلِ فاطمه
پس صوتِ دلخراشِ من آواز می شود
این نابَلَد همین که به مضمونِ تو رسید
استادِ فَـنُّ و قافـیه پَرداز می شود
تو آمدی وُ سامـره شد سُـرِّ مَن رَایٰ
دارد زمان زمانه یِ پرواز می شود
آقا مرا مسـافرِ سردابِتـان کنید
با یک نگاه زائرِ چِشمانِتان کنید
جان می دهم برایِ همین لحظه یِ وصال
بیداری اَم کـنارِ تو شیرین تر از خیال
حس می کنم کنارِ تواَم پایِ پرچَـمَت
بیخودکه نیست اینهمه احساس وُ شور وُ حال
یاایـُّهاَ العَـزیز به کامَـم عسل بریز
آقا بِدِه جـوابِ مرا پیش از سوال
کِی می شود که سر بِگُذارم به پایِ تو
پس کِی به این گدایِ حرم می دهی مَجال
زیباترین سروده یِ شبهایِ شعـرِ ما
اِی کاش اِتصّـال شود ختمِ اِنفِـصال
باران که می زند به خودم می دهم اُمید
آمـد نویدِ آمـدَنَت با همـین رِوال
باران زد وُ هـوایِ دلم روبه راه شد
خورشید مستِ دیدنِ این قُرصِ ماه شد
ای قرصِ ماهِ فاطمه قَدری سخن بگو
عجـِّل علیٰ ظهورِکَ یابن الحـسن بگو
روزِ کـمالِ دینِ خـداوند آمده
از دلبرِ زمیـن وُ زمان یارِ من بگو
حسین ایمانی
قال الامام علی(ع) فرمود: «شر البلاد لاامن فیه و لاخصب».
امام علی(ع) فرمود:
بدترین شهرها شهری است که امنیت و زمینهای حاصلخیز و بارور ندارد. (1)
____________
1-تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ج 4، ص165، ح 5684
محمد آل احمد/از همه خوبان سرآمد
عزیز زهرا و حیدر/امام ِ باقر خوش آمد
آینه ی تجلّی حُسن خدا/طلعت او،شمس ولا،نور هُدی
او ولیّ حیّ سبحان/نورچشم عالمینه
پسر حضرت زهرا/نوه ی امام حسینه
مددی حضرت باقر...
صد قل هوا... میگن بر/ جلوه ی نور کمالش
تبارک ا...و میخونن/فرشته ها بر جمالش
لیلا شده مجنون و آواره ی تو/ روی دلش به سوی گهواره ی تو
توی آسمون عصمت/تو که هاله ی دو نوری
حَسَنینی هستی آقا/تو سلاله ی دو نوری
مددی حضرت باقر...
قسم به ماه و ستاره / حاجت دلها همینه
یک شب اول رجب رو / باشیم ایشالا مدینه
آسمون دلا گل افشونی بشه / دور تا دور بقیع چراغونی بشه
ایشالا نصیبمون شه / تو مدینه این سعادت
برای امام ِ باقر/ بگیریم جشن ولادت
مددی حضرت باقر...
عطر لبخند خدا پیچید در دنیای من
پنجمین خورشید تا گل کرد در شب های من
آیه ای نازل شد از سمت بلوغ آسمان
روشنی پاشید بر آیینه ی سیمای من
فصل وصل آمد، زمین پُر شد ز بوی ناب عشق
جلوه گر شد از مدینه، ماه من، مولای من
عصمتی روشن تبسّم کرد بر روی زمین
حضرت حق گفت: «او نوری ست با امضای من»
وارث بوی بهشت است و خِرَد میراث اوست
سیب شیرینی ست او از شاخه ی طوبای من
قاف غیرت، بحر حیرت، کهکشان حکمت ست
باقر نور است، بشنو از لبش آوای من
فصل لبخند گل پنجم، امام باقرست
پنجمین خورشید، زد لبخند بر دنیای من
تشنه ی یک جلوه از خورشید سیمای توأم
ای طلوع پنجمین! ای حجّت فردای من
شاعر: رضا اسماعیلی
قالالامام علی(ع):
«ان شروزرائک من کان للاشرار قبلک وزیراً»
امام علی(ع) به مالک اشتر فرمود:
همانا بدترین وزیران و همکاران تو، آنانی هستند که برای اشرار قبل از تو وزیر
بودهاند (و در خطاها، انحرافات و گناهان با آنان همکاری داشتهاند).(1)
____________
1- نهجالبلاغه، نامه 53
فقیه بزرگ شیخ اعظم، مرحوم شیخ مرتضی انصاری که از مجتهدان و مراجع به نام زمان خودش بود و کتابهای او اکنون از دقیق ترین کتابهای حوزه های علمیه است، مادرش را تا نزدیک حمام به دوش می گرفت و او را به زن حمامی سپرده می ایستاد تا بعد از پایان کار، او را به خانه برگرداند.
هر شب به دست بوسی مادر می آمد و صبح با اجازة او از خانه بیرون می رفت. پس از مرگ مادر به شدت میگریست، فرمود: گریه ام برای این است که از نعمت بسیار مهمی چون خدمت به مادر محروم شدم. شیخ پس از مرگ مادر با کثرت کار و تدریس و مراجعات مردمی، تمام نمازهای عمر مادرش را اعاده کرد، با آنکه مادر او فردی دیندار و با خدا بود.
*انصاریان، حسین، نظام خانواده در اسلام، قم، انتشارات امابیها، 1375، ج1، ص470 به بعد.