قراری با خدا
اصلاً فکر اینکه پوتین بپوشد یا نپوشد را نداشت. حتی فکر نمیکرد که ممکن است پایبرهنهاش زخمیشود؟ تنها به این میاندیشید که مأموریت را به نحو احسن انجام دهد. تا میگفتیم: «آقا، برویم و فلان کار را انجام دهیم.» میگفت: «من آمادهام.» آنوقت با پایبرهنه از سنگر بیرون میدوید. متعجب اشارهای به پاهای حنا بستهاش میکردم و میگفتم: «آقا، کو پوتینهایتان؟» جواب میداد: «همینطوری بهتره...»
***
یکی از ویژگیهایش همین بود، شاید قراری بود که با خدای خود داشت!
بر اساس خاطرهای از
شهید ابراهیم آل نبی
راوی: همرزم شهید
مریم عرفانیان