ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
آید آن صبح درخشانى که من مى خواستم
روشنى بخش دل و جانى که من مى خواستم
از نسیم جانفزاى گلشن آل رسول
بشکفد گلهاى بستانى که من مى خواستم
از بهارستان باغ و گلشن آل على
آمد آن سرو خرامانى که من مى خواستم
سالها در خلوت دل اشک حسرت ریختم
تا بیامد ماه کنعانى که من مى خواستم
دیده یعقوب جان من از آن شد پر فروغ
کآمد آن خورشید رخشانى که من مى خواستم
در بهاران چون هزاران شکوهها کردم به دل
تا به بار آمد گلستانى که من مى خواستم
سر به زانوى ندامت مى زنم در پاى دوست
تا رسد دستم به دامانى که من مى خواستم
چون «امینى» همّت از پیر مغان کردم طلب
یافتم آن گوهر جانى که من مى خواستم
شعر کوکب رحمت