رازی مگو
امشب به شهر کوفه غوغایی به پا بود
شوری به پا از ماتم شیر خدا بود
امشب سخن از هر دری میگفت مولا
از قطعه قطعه پیکری میگفت مولا
امشب علی با زینبش رازی مگو داشت
گویی سخن از بوسه زیر گلو داشت
امشب حکایت از یزید و ملک ری داشت
صحبت ز قرآن خواندن بالای نی داشت
امشب علی بوسید چشم مست عباس
دست حسینش را سپرده دست عباس
❆❆❆❆